مادران شهید
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهید حمید پور‌جبار (عکاس جبهه) که درعملیات کربلای ۵ به شهادت رسید
وقتی رضایت من و پدرش را گرفت راهی شد. خیلی رفت و آمد. برای ما هم دیگرعادی شده بود. می‌دانستیم می‌رود و می‌آید، حتی مجروح. گاهی میان همه این رفت و آمد‌ها از جبهه برای ما می‌گفت از شهدا از رزمنده‌ها، از غیرت‌شان از رشادت و دلیری‌شان. حمید عکاس جنگ بود. خیلی هم خوب عکاسی می‌کرد. دوربین سلاحش شده بود. او از هنرش به خوبی استفاده می‌کرد. بار‌ها از شهدا و رزمندگان تصویر گرفت. تصاویری که برای همیشه ماندگار شد
گزارش «جوان» از حضور در منزل معصومه غلامرضایی (ننه معصومه) مادر شهید، علی اسماعیلی پور
ننه معصومه با مرحمی بر دست که بوی زردچوبه و روغن محلی اش هنوز به مشام ما می‌رسد؛ از علی می‌گوید، از دلتنگی و روایت‌های این خانه! اما چه کسی دل این مادران شهدا را مرحم است؟!
گفت‌وگوی «جوان» با جانباز زهرا غیبی همسر شهید شعبان خاکی داودی و مادر شهید ناصر خاکی داودی
برای عیادت ناصر به بیمارستانی در کرمانشاه رفتیم. او را دیدیم و می‌خواستیم دوباره به مسافرخانه برگردیم که ناصر تا حیاط بیمارستان مشایعت‌مان کرد. در همین لحظه جنگنده‌های دشمن از راه رسیدند و آنجا را بمباران کردند. من دیگر چیزی نفهمیدم. زمانی به خودم آمدم که در بیمارستان طالقانی تهران بستری بودم
خاطراتی از دفاع مقدس برگرفته از کتاب «روزی روزگاری جنگی»
مادر در شهرداری کار می‌کرد. جنگ که شروع شد خیلی‌ها رفتند، ولی او ماند و محل کارش هم شد جنت آباد. شهدا را غسل می‌داد و کفن می‌کرد، گواهینامه هم داشت. گاهی هم با آمبولانس شهید و مجروح جابه‌جا می‌کرد. اوضاع که بدتر شد من را فرستاد کرمان پیش دایی. می‌گفت نمی‌خواهم اگر اتفاقی برایم افتاد دخترم در این شهر جنگ‌زده بی‌کس و کار بماند
گزارش «جوان» از بی‌توجهی مسئولان بنیاد شهید به مادر ۳ شهید و یک جانباز که ۵ ماه از درگذشتش می‌گذرد
عبدالعلی ژیانی، برادر شهدا از روز‌های انقلاب چنین یاد می‌کند: «ما هم مانند دیگر مردم سیستان وارد فضای معنوی انقلاب شدیم. پدرمان مردی مؤمن و اهل نماز بود و ما را در همین فضا پرورش داد. برادرم محب علی، عضو گروه مخفی انقلابی در سیستان شد که پیرو آرمان‌های امام و انقلاب بودند
گفت‌وگوی «جوان» با مادر بسیجی شهیده معصومه (آرزو) کرباسی که در بیروت به شهادت رسید
وقتی جنگ در بیروت شدت گرفت در تماس‌های مکرر با معصومه بار‌ها از او خواستم به ایران برگردد، چون جان بچه‌ها در خطر است! به او گفتم حتی اگر در هم باشید، صدا‌های موشک‌ها و شلیک‌ها تأثیرات منفی روی بچه‌ها می‌گذارد، اما معصومه با حرف هایم مخالفت کرد و گفت: «چگونه می‌توانم در حالی که لبنان در جنگ است، جانم را بردارم و به ایران بیایم.»
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر و همسر شهید یدالله احمدی‌دستجردی از شهدای دفاع‌مقدس
دو مرحله اعزام داشت؛ هم بسیجی و هم به عنوان سرباز به جبهه رفته بود یدالله، چون وصیتنامه‌ای ننوشته بود به دوستش سفارش کرد که اگر من شهید شدم به خانواده‌ام بگویید هر طور که علمای دین دستور دادند، همانطور رفتار کنند. پیرو راه ولایت باشند. ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ منطقه فاو، مشهد تازه داماد ۱۹ ساله شد
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید رضا هدایتی دهشالی
زمانی که او برای خدمت سربازی ثبت نام و لباس خدمت به تن کرد، چه در دلش آرزو کرد و چه از خدا خواست که به این عاقبت بخیری رسید. بار‌ها در طول خدمتش به من می‌گفت مادر جان! من می‌خواهم مایه سربلندی و افتخار شما شوم. نمی‌دانستم در دلش چه می‌گذرد
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهیدحسن حجاریان پیرامون فرزند شهیدش و فعالیت‌های جهادی که انجام می‌داد
‌می‌خواستم خودم را مانند حسن وقف اسلام کنم. شاگرد‌هایم را مرخص کردم و از همان سال ۶۰ درخواست دادم که بتوانم بیشتر و از نزدیک‌تر به دفاع مقدس خدمت کنم. همراه با جمعی از مادران شهدا گروهی تشکیل داده بودیم برای خبر دادن به خانواده‌هایی که فرزندشان شهید شده بود. یا هربار شهیدی را به معراج می‌آوردند ما مسئول آوردن خانواده‌هایشان بودیم
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهید تفحص حسین خانی 
حسین رفت و ۴۰ سال مفقودالاثر شد. دوستانش می‌گفتند نمی‌توانیم با مادر حسین رو در رو شویم و بگوییم پسرتان را در منطقه جا گذاشته‌ایم! گویا او و همرزمانش در محاصره قرار می‌گیرند و بعد از شهادت پیکرشان در منطقه جا می‌ماند. خبر شهادتش را که شنیدم خدا را شکر کردم. به پسرم قول داده بودم به سفارشش عمل کنم و در شهادتش گریه نکنم. هر زمان که دلتنگش می‌شدم، برای امام حسین (ع) گریه می‌کردم
۱