کد خبر: 1287722
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۴:۲۰
خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی‌زاده در گفت‌و‌گوی «جوان» با همرزم شهید
شهید محمدرضا تورجی‌زاده، فرمانده گردان یازهرا (س) رزمنده‌ای با روحیات معنوی بود. وی مداحی اهل‌بیت را می‌کرد و ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. حاج امرالله تقیان از همرزمان تورجی‌زاده، شاهد نحوه مجروحیت و شهادت او بود و خاطراتی از شهید بزرگوار دارد که پیش رو دارید
علیرضا محمدی
جوان آنلاین: شهید محمدرضا تورجی‌زاده، فرمانده گردان یازهرا (س) رزمنده‌ای با روحیات معنوی بود. وی مداحی اهل‌بیت را می‌کرد و ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. حاج امرالله تقیان از همرزمان تورجی‌زاده، شاهد نحوه مجروحیت و شهادت او بود و خاطراتی از شهید بزرگوار دارد که پیش رو دارید. 
فرمانده خاکی
شهید محمدرضا تورجی‌زاده، بسیار انسان بی‌شیله و پیله و متواضعی بود. خوش رو و با ادب و خاکی. بعد از عملیات والفجر۸، گردان ما در خط پدافندی فاو مستقر بود. با اینکه خط ما با خط دشمن ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر فاصله داشت و طول خط پدافندی ما زیاد بود، اما شهید تورجی‌زاده شب و روز، هر چند ساعت یکبار به نیروهایش سرکشی می‌کرد. گاهی اوقات با پای برهنه به سنگر‌ها سر می‌زد و تمام مدت در خدمت رزمندگان بود. گاهی می‌آمد درباره جنگ و شهادت به شوخی حرف‌هایی می‌زد و به بچه‌ها روحیه می‌داد. بعد به سنگر دیگری می‌رفت و با بچه‌های آن سنگر هم خوش و بش می‌کرد. یک نکته دیگر از او بگویم هر وقت مسجد می‌رفتیم، ایشان در مساجد جای مشخصی نداشت. همه جا می‌نشست و با همه دوست بود. 
 هوای گرم فاو
آمد و شد شهید تورجی‌زاده به سنگر‌ها و رسیدگی به نیروهایش در هوای بسیار گرم که در منطقه کارخانه نمک فاو بودیم صورت می‌گرفت. حتی شب‌ها استراحت کردن داخل سنگر‌ها بسیار سخت بود. چون سنگر‌ها معمولاً سوله مانند بودند و با آهن و پلیت یا گونی درست می‌شدند. داخل‌شان بسیار گرم می‌شد. این سنگر‌ها به طول ۵ متر و عرض ۵/۱ متر و ارتفای کمتر از ۵/۱ متر بودند. داخل هر سنگر شش یا هشت‌نفری می‌خوابیدیم. برای اینکه کمی خنک شویم، در سقف سنگر‌ها یک طناب سرتا‌سری بسته و مقوا به طناب آویزان کرده بودیم. همیشه یک نفر این مقوا‌ها را به صورت بادبزن تکان می‌داد تاخنک بشویم. گذشته از همه اینها، پشه‌های گزنده خیلی اذیت‌مان می‌کردند. مجبور بودیم پماد مخصوص به دست‌و‌پاهای‌مان بمالیم تا پشه‌ها کمتر اذیت‌مان کنند. بدتر از همه اینها، موش‌های درشت فاو به سهم خودشان بیشتر از همه اذیت می‌کردند. به طوری که راحت و بدون ترس از روی بدن ما رفت‌و‌آمد می‌کردند! از طرفی هم که خب در وسط معرکه در میدان جنگ و زیر آتش دشمن بودیم. 
 آموزش کوهنوردی
از خاطرات دیگری که می‌توانم، در خصوص شهید تورجی‌زاده بگویم، در مقطع حضور گردان در کردستان بود. قبل از عملیات کربلای ۱۰ گردان ما در منطقه مستقر شد. دو روز قبل از عملیات، صبح زود نیرو‌ها برای کوهنوردی رفتند. چند نفر از جمله خود من همراهشان نرفتیم و در چادر ماندیم. ساعتی گذشت و در همین حین شنیدم از چادر فرماندهی صدای ضبط صوت و گریه می‌آید. آرام رفتم از گوشه چادر نگاه کردم. دیدم خود شهید تورجی‌زاده نواری که در شهادت حاج حسین خرازی خوانده بود با این مضمون «زهرای من... زهرای من...» را گذاشته و همراه نوار می‌خواند. در حال سجده، های‌های گریه می‌کند. کمی بعد نیرو‌ها آمدند و با هم چند عکس یادگاری گرفتیم. گذشت تا شب عملیات کربلای ۱۰ شد. 
 شهادت تورجی‌زاده
با شروع عملیات و گذشت شب اول، حدود ساعت ۸ صبح روز ۵ اردیبهشت ۶۶ در خط پدافندی شهر ماووت عراق بودیم که دیدیم شهید تورجی‌زاده آمد و به همه سنگر‌ها سر زد. کمی ماند و خداحافظی کرد و رفت. نیم‌ساعت بیشتر نگذشته بود که خبر رسید ترکش به پهلو و بازوی تورجی‌زاده اصابت کرده است. مجروحیتش نزدیک سنگر ما بود. من پاسبخش بودم و فوری رفتم و دیدم ایشان حال خوشی ندارد. او را روی برانکارد گذشتیم و برادران امدادگر تورجی‌زاده را از بالای قله به پایین بردند. اما چند دقیقه بعد محمدرضا تورجی‌زاده به آرزوی همیشگی‌اش رسید و شهید شد. وقتی فهمیدیم ایشان به شهادت رسیده است، مانده بودیم چطور بچه‌های گردان این موضوع را مطلع نشوند تا روحیه‌شان خراب نشود. اما وقتی دیگر صدایش در بیسیم‌ها نیامد، همه متوجه شدند، تورجی‌زاده دیگر در بین ما نیست و انگار همگی یتیم شده بودیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار