کد خبر: 1285558
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۴:۲۰
۶ خاطره کوتاه از شهید آقامهدی باکری
شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیرو‌های بسیجی احترام زیادی قائل می‌شد. به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی‌شناختند. یک‌بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچ‌کس وارد قرارگاه لشکر نشود، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی‌شناخت از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود!

جوان آنلاین: سردار شهید مهدی باکری از شجاع‌ترین و در عین حال محبوب‌ترین فرماندهان لشکر در طول دوران دفاع‌مقدس بود که اواخر اسفند ۱۳۶۳ روی آب‌های خروشان دجله به شهادت رسید و پیکرش در میان امواج این رودخانه پنهان ماند. متنی که پیش‌رو دارید خاطراتی از فرمانده توانمند لشکر ۳۱ عاشورا سردار شهید مهدی باکری است. 

۱) بارندگی در ارومیه
زمانی که شهیدمهندس مهدی باکری، فرمانده دلیر لشکر ۳۱ عاشورا شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد در بعضی نقاط سیل آمده است. مهدی گروه‌های امدادی را اعزام کرد و خودش هم به کمک سیل‌زدگان شتافت. در کنار خانه‌ای پیرزنی به شیون نشسته بود، آب وارد خانه‌اش شده و کف اتاق‌ها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بدهد مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان‌فلان شده کجاست،‌ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» و مهدی فقط لبخند می‌زد. 

۲) ساده و متواضع
شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیرو‌های بسیجی احترام زیادی قائل می‌شد. به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی‌شناختند. یک‌بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچ‌کس وارد قرارگاه لشکر نشود، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی‌شناخت از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرد. آقامهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد، بلکه او را تشویق کرد. 

۳) ۵ قرص نان
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد، وقتی آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود تلفن زد و از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند این نان‌ها را برای رزمندگان فرستاده‌اند، شما از این نان نخورید.»

۴) خوردن برنج خالی!
یکی از همرزمان شهیدمهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «آقا مهدی دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها را روزه می‌گرفت، یک‌روز در جبهه حاج‌عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود، سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجی‌ها هم الان مرغ می‌خورند و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.»

۵) خودکار بیت‌المال
همسر شهید باکری، فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا تعریف می‌کند: «روزی در حالی که آقا مهدی از خانه بیرون می‌رفت، به او گفتم چیز‌هایی را که لازم داریم بخر. گفت بنویس، خواستم با خودکاری که در جیبش بود، بنویسم با شتاب و هراس گفت مال بیت‌المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.»

۶) برای تشییع نیامد
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا می‌گوید: «هنگامی که برادر ایشان حمید به شهادت رسید، مهدی با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بی‌هیچ ابراز اندوه و غمی با خانواده‌اش تماس گرفت و گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» او به این قصد که وصیت حمید بازکردن راه کربلاست در جبهه ماند و برای تشییع جنازه حمید نیامد.

برچسب ها: شهید باکری ، کتاب ، خاطرات
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
حسن رضا جودکی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۵۳ - ۱۴۰۳/۱۲/۱۳
0
0
با سلام ای کاش این خاطرات را بنویسند و بالای سر مسئولین ومدیران قراردهند ،
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار