جوان آنلاین: متن زیر خاطرهای از هادی شریفزارع از رزمندگان هنرمند دفاعمقدس است که در طول جنگ تحمیلی در تبلیغات سپاه مشغول بود و تصایر شهدای بسیاری را ترسیم کرده است. این خاطره را حاجحمید پورعیسی از رزمندگان پیشکسوت دفاعمقدس تهیه و برای ما ارسال کرده است.
۳ بار پیادهام کردند!
برای تبلیغات سپاه کار میکردم و قرار شد گروهی از پاسداران و بسیجیان عزیز به سرپلذهاب اعزام شوند. من هم بنای همراهی با آنها را داشتم. سه بار سوار بر ماشین شدیم، اما از آنجا که من برای تبلیغات سپاه کار میکردم شهید جمال تقیپور که یک چریک واقعی بود دست مرا گرفت و از ماشین پیادهام کرد و گفت تو کجا میآیی؟
من فلسفه نرفتن را نمیدانستم، اما گویا به او الهام شده بود که باید بومها را منقش به تصویر آنها کنم. اجازه همراهی با دوستان اعزامی را نداد، گروهی که اعزام شدند، بعدها معروف به شهدای ذهاب شدند که ۱۳ نفر از این گروه اعزامی در سرپلذهاب به فیض شهادت نائل آمدند؛ از جمله اعزامیها که در آن روز به سرپل ذهاب رفتند، برادر محمدحسن رضایی بود که اکنون از جانبازان سرافراز شهرستان رودسر است.
چرا من نرفتم؟
با رفتن گروه اعزامی با خود فکر میکردم که چرا از شقایق و لالهها که در دشت گلگون سرپلذهاب به شهادت رسیدند من جا ماندم. در همین اثنا بود که یک تماس تلفنی مرا از این نگرانی درآورد و فلسفه نرفتن را برای من به تفسیر کشید. تماس که برقرار شد از لابهلای خطوط تلفن، حضور شهدای ذهاب را احساس کردم. در آن سوی خط یک نفر گفت هادی! باید بیایی و تصویر شهدا را برای تشییع جنازهشان آماده کنی. در آن لحظه متوجه شدم حکمت نرفتن من چه بود. به دستهایم گفتم که مرا از رفتن به جبههها بازداشتید، اما باید تاوان نرفتنم را پس بدهید. به پاهایم التماس کردم که بمانم تا دین خودم را به شهدا ادا کنم.
شبنشینی با تصاویر شهدا
پیکر شهدا را به رودسر آورده بودند و قرار شد که در فردای آن روز پیکرها تشییع شوند. بنابراین باید تصاویر شهدا را میکشیدم تا تابلوها پیشاپیش جمعیت تشییعکننده قرار بگیرند. در یک شب من ۱۳ تصویر شهدا را کشیدم و صبح آماده کردم که البته یک نقاش دیگر را آورده بودند که ایشان بسیار کند و ضعیف عمل میکرد تا جایی که من عکس ۱۲ شهید عزیز را به اتمام رساندم، در حالی که او هنوز یک عکس شهید را هم تمام نکرده بود. نقاش کمکی، عکس شهید قلیپور را میکشید. البته تصویری که کشیده بود چندان شباهتی به شهید قلیپور نداشت. دوستانی مانند اکبر رحمانی و فرضیایی از من خواستند که این عکس را هم خودم تمام کنم.
شب خاطرهانگیز
آن شب یک شب بسیار به یادماندنی و خاطرهانگیری شد. آنقدر آن شب با عشق و علاقه و انگیزه کار کرده بودم که صبح هنگام برای استراحت رفتم و توفیق شرکت در تشییع پیکر شهدا را پیدا نکردم. در آغاز تشییع شهدا تصاویر نقاشیشان پیشاپیش تشییعکنندگان در حرکت بود. مردم خیرهخیره به آنها نگاه میکردند و اشکها جاری بود. در میان اشکها، بومها هم اشک میریختند. خیلیها تعجب کرده بودند که تصویر نقاشی ۱۳ شهید چطور با این سرعت آماده شدهاند. خودم هم واقعاً نمیدانم و هنوز هم حیرتزده آن شبی هستم که صرفاً در طی یک شب توانستم تصویر ۱۳ شهید را بکشم. امید دارم که در فردای قیامت، شهدا دستهای ما را بگیرند و ما را با خود محشور کنند.