جوان آنلاین: سال نو که میآید انگار نسیمی از تغییر در زندگی همه ما میوزد. خیابانها پر از تکاپو میشوند، خانهها رنگ و بوی تازگی میگیرند و قلبها چه بخواهیم و چه نخواهیم به امید روزهایی بهتر میتپد. برای بسیاری از ما سال جدید فرصتی برای بازنگری در گذشته و نوشتن برنامهای برای آینده است، اما آیا این آیین دیرینه هنوز هم در میان مردم زنده است؟ آیا هنوز هم کاغذ و قلم در دست میگیرند و برای سال پیشرو هدف میچینند یا شاید تجربههای تلخ و شیرین زندگی، نگاهشان را به این سنت تغییر داده است؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها به میان مردم رفتم. از بازارهای شلوغ و پرهیاهو گرفته تا کافههای دنج و آرام، از پارکهایی که صدای خنده کودکان در آنها طنینانداز است تا ایستگاههای مترو که بوی انتظار میدهند. با آدمهایی از جنس خودمان گپ زدم؛ آدمهایی که شاید هر روز در کنارشان هستیم، اما کمتر به داستانهایشان گوش میسپاریم. پرسیدم: «برای سال جدید برنامهریزی میکنید؟ چرا؟» و پاسخها همانند خودشان، رنگارنگ و متنوع بود.
هنوز هم کاغذ و قلم در دست داریم
اولین مقصدم یک کافه کوچک در قلب شهر بود. بوی قهوه تازه و صدای ملایم موسیقی، فضا را گرم و دلنشین کرده بود. کنار پنجره، دختری جوان با دفترچهای رنگارنگ نشسته بود و با دقت چیزی مینوشت. اسمش سارا بود، ۲۴ ساله و دانشجوی معماری. وقتی از برنامهریزی برای سال جدید پرسیدم، لبخندی زد و گفت: «هر سال این موقع، یه دفترچه نو میخرم. انگار با نوشتن هدفهام، به خودم قول میدم که جدیتر باشم. پارسال چند تا از هدفهام رو تونستم تیک بزنم، مثلاً یه دوره عکاسی رفتم و یه سفر تنهایی به شمال. برای همین امسالم دلم میخواد یه لیست جدید بنویسم.»
سارا ادامه داد نوشتن هدفها به او حس کنترل میدهد: «زندگی خیلی وقتا غیرقابل پیشبینیه، ولی وقتی یه برنامه داشته باشی، انگار یه نقشه داری که گم نشی.» از او پرسیدم آیا تا به حال از برنامهریزی ناامید شده است؟ جوابش صادقانه بود: «آره، خیلی وقتا. مثلاً یه سال تصمیم گرفتم زبان فرانسه یاد بگیرم، ولی بعد از دو ماه ولش کردم، اما به نظرم همین که تلاش میکنم، خودش یه قدم رو به جلوست.»
در همان کافه کمی آن طرفتر، مرد میانسالی با موهای جوگندمی روی صندلی نشسته و به فنجان قهوهاش زل زده بود. اسمش آقای حسینی بود، ۴۸ ساله، کارمند بازنشسته. وقتی از برنامهریزی برای سال جدید پرسیدم، کمی مکث کرد و گفت: «قدیما، وقتی جوونتر بودم، هر سال کلی برنامه میریختم. میگفتم فلان کار را میکنم، فلان جا میرم، ولی حالا دیگه خیلی به این چیزا اعتقاد ندارم. زندگی یه جورایی نشونم داده که خیلی چیزا دست خود آدم نیست.» با این حال، آقای حسینی گفت که هنوز هم گاهی چیزهایی یادداشت میکند: «بیشتر برای دل خودم. مثلاً مینویسم که بیشتر با بچههام وقت بگذرونم یا یه روزایی پیادهروی کنم.»
یکی از دوستانم که همزمان با هم کار هنر منبت را شروع کردیم درباره این موضوع به من گفت: «هر سال یه لیست هدف مینویسم. برای ۱۴۰۴ میخوام منبت را حرفهایتر کنم و حتماً یک نمایشگاه از کارهام بذارم. وقتی اینو مینویسم، حس میکنم دارم به خودم قول میدم و این بهم اعتمادبهنفس میده.» برداشتم از حرفهای او این بود که این برنامهریزی برایش به نوعی تعهد ذهنی است که حالش را بهتر میکند.
در ایستگاه مترو با مرد جوانی که خود را میلاد ۲۹ ساله و کارمند معرفی کرد وارد گفتوگو شدم. او با خنده گفت: «هر سال یک لیست بلندبالا مینویسم. پارسال هدفم این بود که یه کسبوکار کوچیک راه بندازم، نشد، ولی بازم امسال مینویسم. چون اگه برنامه نداشته باشم، انگار دارم داخل جاده بیانتها رانندگی میکنم.»
میلاد از نسل جوانترها محسوب میشود که برنامهریزی برایش یک جور انگیزه و جهتدهی به زندگی محسوب میشود، اما همه اینطور فکر نمیکنند. در پارک روبه روی خانه، با فاطمه، یک مادر ۳۵ ساله حرف زدم. فاطمه گفت: «یه وقتایی برنامه میریختم، ولی حالا با دو تا بچه و مسئولیتهای زندگی، دیگه وقت این کارا رو ندارم. بیشتر سعی میکنم روز به روز پیش برم.» فاطمه از نسل جوانی است که گاهی زندگی پرمشغله باعث میشود برنامهریزی را کنار بگذارد.
تجربههای سال قبل؛ موفقیت و شکست
وقتی از تجربههای قبلی پرسیدم، جوابها نشان داد برنامهریزی چه اثری در ذهن مردم گذاشته است. در پارک، یک دانشجو با کولهپشتی گفت: «پارسال میخواستم درسم رو تموم کنم، ولی کار پارهوقت گرفتم و نشد. اولش خیلی حالم بد بود، حس شکست داشتم، ولی حالا که برای ۱۴۰۴ دوباره برنامه ریختم، حس میکنم یه شانس دیگه دارم.» این نشان میدهد حتی شکست در برنامهریزی میتواند به رشد روانی کمک کند.
میوهفروش داخل بازارچه تجریش گفت: «سه سال پیش برنامهم ترک سیگار بود. هر ماه کمتر کشیدم تا قطعش کردم. وقتی موفق شدم، حس کردم دیگه میتونم هر کاری بکنم. برای ۱۴۰۴ میخوام دوچرخهسواری رو شروع کنم.» موفقیت به او اعتمادبهنفس عمیق داده بود که هنوزم همراهش بود.
داخل واگن مخصوص بانوان خانم مسنی با کیسه خرید گفت: «پارسال گفتم یه سفر زیارتی برم، ولی جور نشد. اولش ناراحت بودم، ولی بعد گفتم اشکال نداره، برای ۱۴۰۴ دوباره مینویسم. این نوشتن بهم امید میده.» اینجا معلوم بود که برنامهریزی، حتی اگر به نتیجه نرسد، یک جور تکیهگاه روانی برای او شده است.
کارمند جوانی گفت: «دو سال پیش میخواستم پسانداز کنم برای خونه بهتر. نشد و خیلی خودم رو سرزنش کردم، ولی الان که برای ۱۴۰۴ دوباره برنامه ریختم، حس میکنم یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شده.» این حس رهایی نشان میدهد برنامهریزی میتواند شروع تازه ذهنی باشد.
در کتابفروشی، یک معلم بازنشسته گفت: «هر سال میگم ۱۰ تا کتاب بخونم. پارسال ۱۲ تا خوندم. این کار ذهنم رو آروم میکنه، حس میکنم هنوز زندهم. برای ۱۴۰۴ میخوام ۱۵ تا بخونم.» برنامهریزی برایش یک جور معنا به زندگی اضافه کرده بود.
مادر جوانی که داخل پارک، دختر کوچک خود را تاب میداد، گفت: «پارسال برنامهم پسانداز برای خونه بود. یه کم شد، ولی بیشتر خرج بچه رفت. نوشتن بودجه برای ۱۴۰۴ بهم حس کنترل میده، دیگه هر ماه غافلگیر نمیشم.» کاهش استرس از برنامهریزی او معلوم بود.
راننده تاکسی گفت: «پنج سال پیش برنامهم عوض کردن ماشین بود. سه سال طول کشید، ولی پارسال یه پراید بهتر گرفتم. حس غرورم هنوز باهامه. برای ۱۴۰۴ میخوام یه سفر طولانی برم.» موفقیت یک حس قدرت روانی به او داده بود.
داخل مغازه لباسفروشی، دختر فروشنده گفت: «پارسال گفتم ۱۰ کیلو کم کنم. دو ماه رفتم، ولی ولش کردم. حس بدی داشتم، ولی برای ۱۴۰۴ گفتم پنج کیلو، الان حسم سبکتره.» این تغییر هدف نشان میداد برنامهریزی واقعبینانه چه اثر مثبتی در ذهنش گذاشته است.
پسر جوان داخل سوپرمارکت که قفسهها را میچید، گفت: «برای ۱۴۰۴ میخوام موتور بخرم. هر شب قبل خواب بهش فکر میکنم، حس میکنم یه هدف دارم که بیدار شم براش.» این حس هدفمندی که میگفت، انگار یک موتور روانی بود که به او نیرو میداد.
۳ ایستگاه جوانان و نتایج موفق برنامهریزی در ابعاد مادی و معنوی
برای اینکه تصویر روشنتری از تأثیر برنامهریزی در زندگی جوانان داشته باشم، تصمیم گرفتم سری به دل شهر بزنم و با چند نفر از جوانانی که برنامهریزی سالانهشان واقعاً نتیجه داده است صحبت کنم، البته که نه فقط در جنبههای مادی و ظاهری زندگی، بلکه در ابعاد معنوی و درونی. این آدمها با داستانهای واقعی و ملموس خود نشان دادند برنامه ساده روی کاغذ، گاهی میتواند زندگی را از این رو به آن رو کند.
ایستگاه اول: آرمان و موفقیت مالی با چاشنی آرامش: در کتابفروشی دنج وسط شهر، با پسر جوانی به نام آرمان وارد صحبت شدم. ۲۷ ساله بود، با یک لبخند پر از اعتماد به نفس. آرمان کارآفرین جوانی است که در حوزه طراحی گرافیک کار کرده است. وقتی از او درباره برنامهریزی برای سال جدید پرسیدم، یک دفترچه قدیمی از کولهپشتی درآورد و گفت: «سه سال پیش، یه شب تصمیم گرفتم برای اولین بار جدی برنامهریزی کنم. تو یه کاغذ نوشتم که میخوام یه استودیوی کوچیک طراحی راه بندازم، یه مقدار مشخص پول پسانداز کنم و یه سفر زیارتی به مشهد برم. شاید برای کسی باورکردنی نباشد، اما هر سهتاش تیک خوردن!»
آرمان ادامه داد که موفقیت مادی، مثل راه انداختن استودیو و پسانداز کردن، حسابی به او اعتماد به نفس داده است: «وقتی دیدم میتونم به هدفهای مالیم برسم، انگار یه موتور در وجودم روشن شد. الان مشتریهای خوبی دارم و یه تیم سه نفره تشکیل دادم.»، اما یک چیز دیگر در حرفهایش بیشتر به دلم نشست: «اون سفر زیارتی که رفتم، یه آرامش عجیبی بهم داد. تو حرم که بودم، انگار همه استرسام از بین رفت. یه جورایی فهمیدم که موفقیت فقط پول و کار نیست، یه وقتایی باید دلت رو هم صفا بدی.» برنامهریزی برای آرمان فقط یک ابزار برای پول درآوردن نبود، بلکه راهی برای پیدا کردن تعادل بین مادیات و معنویاتش بود.
ایستگاه دوم: نگار و رشد معنوی با برنامهریزی ساده: در کلاس یوگا، با نگار آشنا شدم. ۲۳ ساله و دانشجوی روانشناسی بود. نگار از آن دسته افرادی بود که بیشتر از هدفهای مادی، دنبال رشد معنوی و حال خوب درونی بود. وقتی از او درباره برنامهریزی پرسیدم، با ذوق گفت: «پارسال یه لیست کوچک نوشتم. یکسری هدف مادی داشتم، مثلاً یه دوره آنلاین بگذرانم و مقداری پول برای خرید لپتاپ جمع کنم، اما یکسری هدف معنوی هم گذاشتم، مثلاً هر روز حداقل یه ساعت کتاب بخونم، یه وقتهایی تنهایی به طبیعت برم و با خودم خلوت کنم.»
نگار گفت توانسته است به هر دو نوع هدفش برسد: «دوره آنلاین رو تموم کردم و با پولایی که جمع کرده بودم، یه لپتاپ دست دوم خریدم، ولی اون هدفهای معنویم، بیشتر حالمو خوب کردن. مثلاً یه روزایی که خیلی استرس داشتم، میرفتم تو پارک و فقط به صدای پرندهها گوش میدادم. یا کتابایی که خوندم، یه جورایی باعث شدن خودمو بهتر بشناسم.» از نگار پرسیدم این برنامهریزی چه تغییری در زندگیاش داده؟ جوابش ساده بود: «حس میکنم آرومتر شدم. قبلاً همش دنبال این بودم که به یه چیزایی برسم، ولی حالا یاد گرفتم که تو مسیر هم لذت ببرم.»
ایستگاه سوم: زهرا تعادل بین کار و عبادت: آخرین نفری که با او حرف زدم، زهرا بود، ۳۰ ساله و برنامهنویس. زهرا در یک کافه شلوغ روی لپتاپش کار میکرد که سر حرف را با او باز کردم. وقتی از برنامهریزی برای سال جدید پرسیدم، گفت: «من همیشه برنامه میریختم، ولی بیشتر برای کار و پول. پارسال برای اولین بار یه سری هدف معنوی هم به لیست اضافه کردم. مثلاً تصمیم گرفتم هر روز صبح یه صفحه قرآن بخونم و هر ماه یه مقدار از درآمدم رو به خیریه بدم.»
زهرا ادامه داد این هدفهای معنوی، تأثیر عجیبی در زندگی او گذاشته است: «از نظر مالی، پارسال توانستم دو پروژه بزرگ بگیرم و یک ماشین بخرم که همیشه آرزوم بود، ولی اون حس خوبی که از کمک به بقیه یا خوندن قرآن بهم دست میداد، یه چیز دیگه بود. انگار یه آرامش درونی پیدا کردم که قبلاً نداشتم.» از او پرسیدم که برنامهریزی چه نقشی در این موفقیتها داشته است؟ گفت: «وقتی یه هدف مشخص داری، چه مادی و چه معنوی، انگار یه خطکش داری که هر روز خودتو باهاش میسنجی. من با همین برنامهریزی ساده، هم به کارام رسیدم و هم دلم صفا پیدا کرد.»
تجربههای نسلهای قدیمیتر
برای اینکه تصویر کاملتری از دیدگاهها داشته باشم، در همان پارک با آقایی ۶۲ ساله به نام حاج مرتضی گپ زدم. حاج مرتضی با یک لبخند پدرانه گفت: «ما جوون که بودیم، برنامهریزیهامون خیلی ساده بود. میگفتیم یه خونه بخریم، بچهها رو بزرگ کنیم، یه زندگی آروم داشته باشیم. حالا که سنم بالا رفته، دیگه به نظرم زندگی خودش راهش رو نشون میده، ولی اگه بخوام چیزی بنویسم، مینویسم که بیشتر به نوههام سر بزنم، یه چند تا سفر زیارتی برم.»
حاج مرتضی از نسل قدیمیترهاست که برنامهریزی برای آنها به نوعی مرور زندگی است تا یک هدفگذاری بلندپروازانه. او معتقد بود که «آدم وقتی تجربهش بیشتر میشه، میفهمه خیلی چیزا دست خداونده. برای همین دیگه به خودم سخت نمیگیرم.» این دیدگاه در نسلهای مسنتر خیلی پررنگ بود؛ آرامش و لذت بردن از لحظهها، بیشتر از دویدن دنبال هدفهای بزرگ، قابل اهمیت بود.
در ایستگاه اتوبوس، مرد میانسالی با کت خاکستری گفت: «ما خانوادگی بودجه میبندیم. برای امسال میخوایم یه سفر بریم. فکر کردن بهش استرس روزام رو کم میکنه، حتی اگه نشه.» خندید و گفت: «شاید بیشتر خیالبافیه، ولی همین خیالمو آروم میکنه.» اینجا معلوم بود که برنامهریزی برای او فرار از فشارهای روزمره است.
چرا برنامه میریزیم یا نمیریزیم؟
در این گشتوگذار مردمی، موضوعاتی خیلی واضح بود. کسانی که هنوز برنامهریزی میکنند، معمولاً دنبال نوعی نظم و انگیزه هستند. سارا، همان دختر دانشجوی کافه میگفت: «حتی اگه به همه هدفهام نرسم، نوشتنشون بهم حس خوبی میده. انگار یه قولی به خودم میدم که یه روزی بهشون میرسم.» میلاد هم که در ایستگاه مترو با او حرف زدم، برنامهریزی را نوعی جهتدهی به زندگی پر از روزمرگی میدانست، اما کسانی که برنامهریزی نمیکنند، مثل فاطمه یا آقای حسینی، بیشتر از تجربههای گذشته خود میگفتند. فاطمه با خنده گفت: «یه سال کلی برنامه نوشتم، ولی وقتی بچهم مریض شد و کارای خونه رو سرم ریخت، همهشون رفت رو هوا. حالا دیگه فقط سعی میکنم هر روز یه کار کوچیک بکنم که حالم خوب باشه.» آقای حسینی هم معتقد بود: «زندگی یه وقتایی اونقدر غافلگیرت میکنه که برنامهها فقط رو کاغذ قشنگن.»
برنامهریزی، آیینی که هنوز زنده است
بعد از این همه گپوگفت با آدمهای جورواجور، مواردی برایم روشنتر شد. برنامهریزی برای سال جدید، هنوز هم برای بسیاری از افراد یک آیین زیبا محسوب میشود. ما با نوید دادن به خودمان میتوانیم بهتر باشیم. جوانترها بیشتر دنبال هدفهای بزرگ هستند، میانسالها با تجربهتر شدند و هدفهای واقعبینانهتر دارند و قدیمیترها بیشتر دنبال آرامش و لذت بردن از زندگی هستند. اما یک چیز در همه مشترک است: حتی اگر برنامهریزی نکنند، ته دل خود یک امید کوچک دارند که سال جدید، آوردههای خوبی برای آنها داشته باشد.
شاید این سنت قدیمی، با همه سادگی خود، یادآوری باشد که زندگی با همه بالا و پایینهای خود، ارزش تلاش کردن را دارد، چه با کاغذ و قلم، چه در دل، همه ما در حال نقشه کشیدن برای فردای خود هستیم.
اثرات مثبت و منفی روانی: تعادل بین امید و فشار
حس عمومی این بود که برنامهریزی امید روانی است، حتی کسی که میگفت هدفهایش هیچوقت عملی نشده است، با خنده گفت: «باز برای ۱۴۰۴ مینویسم، شاید فرجی بشه!» خیلیها گفتند در این روزهای پر از تغییر، برنامهریزی به آنها لنگر ذهنی میدهد. راننده تاکسی قشنگ گفت: «برنامهریزی مثل چراغه تو تاریکی. شاید همه راه رو نبینی، ولی میدونی کجا داری میری.»
اثر جالب دیگر، تقویت تابآوری است. خیلیها گفتند وقتی برنامهها به هر دلیلی به هم ریخته است (مثلاً به خاطر گرانی یا مریضی)، یاد گرفتند چطور با شرایط کنار آیند. این انعطافپذیری ذهنی خود یک دستاورد بزرگ است.
صحبت با جوانان نشان داد برنامهریزی، وقتی با نیت درست و یک نگاه متعادل همراه باشد، میتواند هم در بعد مادی زندگی و هم در بعد معنوی نتیجه دهد. آرمان، نگار و رضا، هر کدام به یک شکل، از این ابزار ساده استفاده کردند تا هم به هدفهای زمینی خود برسند، هم حال خوب درونی پیدا کنند. شاید راز موفقیتشان در این بود که فقط دنبال یک چیز نبودند هم به فکر جیب و هم به فکر دلشان بودند. در میان گفتوگوها خوش شانس بودم که به روانشناسی برخوردم که کنج یک کافه مشغول کتاب خواندن بود. به بهانه اسم کتاب وارد گفتوگو با او شدم. وی درباره کلیت موضوع معتقد بود: «برنامهریزی به آدما حس کنترل میده. تو دنیایی که پر از چیزای غیرقابل پیشبینیه، نوشتن هدفها مثل اینه که به خودت بگی هنوز یه چیزی دست خودته.»
این حرف روانشناس انگار کلید فهمیدن بسیاری از پاسخها بود که تا ساعتها ذهن را مشغول به خود میکند.
به هر حال برنامهریزی یک شمشیر دو لبه است. از یک طرف به آدمها حس هدفمندی، انگیزه و آرامش میدهد. مثلاً دختر منبتکار با نمایشگاه یا مادر جوان با بودجهبندی خود گفتند که این کار ذهنشان را منظمتر کرده است. از طرف دیگر، اگر هدفها عملی نشوند، میتواند حس ناکامی بیاورد. کارمند جوان که پساندازش به نتیجه نرسید، اول حس سرزنش داشت، ولی دوباره شروع کردن به او حس رهایی داد. این نشان میدهد که حتی شکست در برنامهریزی هم میتواند به رشد روانی منجر شود، به شرطی که آدم تسلیم نشود.
برنامهریزی برای سال جدید، فراتر از لیست کاغذی، یک ابزار روانی قوی است. از افزایش انگیزه و کاهش اضطراب گرفته تا تقویت اعتمادبهنفس و تابآوری، اثراتش در زندگی مردم پیداست. در این روزهایی که مردم با هدفهایی مثل سفر، سلامتی یا تغییر شغل، نه فقط دنبال نتیجه، بلکه دنبال حس بهتری هستند، حتی اگر به همه هدفها نرسیم، همین تلاش، ذهن را روشن و امیدوار نگه میدارد.