کد خبر: 1289534
تاریخ انتشار: ۱۷ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۵:۰۰
منوچهر اقبال، در قامت صدراعظم مطلوب پهلوی دوم
بی‌تردید چهره هایی، چون منوچهر اقبال، عاشق چشم و ابروی پهلوی دوم نبودند. آنان در زمره وابستگان به سیاست‌های انگلستان بودند که بقای رژیم شاه را برای تداوم این سیاست ضروری می‌دانستند. امروزه عرصه سیاست ایران تغییرات زیادی یافته است. با این همه نگرش‌های اقبال گونه، همچنان در میان برخی سیاستمداران دیده می‌شود که درصد بازکردن پای بیگانه به کشور و تسلط مجدد آنان بر این مرزو بومند!
 نیما احمدپور
جوان آنلاین: در ۱۵ فروردین ۱۳۳۶، کابینه دکتر منوچهر اقبال تشکیل شد. این کابینه تا پنجم شهریور ۱۳۳۹ به کار خود ادامه داد. این مناسبت فرصتی مغتنم است که به مختصات سیاسی اقبال و نسبت آن با سیاست‌ورزی مطلوب پهلوی دوم پرداخته شود. مقال پی آمده با استناد به پاره‌ای روایت‌ها و تحلیل‌ها درصدد چنین خوانشی بوده است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر ایران و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 در کیستی منوچهر اقبال
در آغاز سخن بهنگام می‌نماید تا بر زندگی دکتر منوچهر اقبال نظری بیفکنیم. این امر موجب می‌شود که فراز‌های بعدی مقال به سهولت فهم شوند. بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی با نظر به خاطرات حسین فردوست در این‌باره تک نگاشته‌ای وجود دارد که مقصود ما را برآورده می‌سازد:
«منوچهر اقبال در ۲۰ مهر ۱۲۸۸ ش، در خراسان به دنیا آمد. پدر او حاج‌مقبل‌السلطنه خراسانی معروف به اقبال التولیه بود. منوچهر اقبال از جمله جوانان تحصیلکرده‌ای بود که دیدار‌ها و مذاکرات پنهانی با محمدرضا پهلوی داشت و از قبل، روابط نزدیکی میان این دو آغاز شد. در آغاز، اقبال در زمره اطرافیان احمد قوام قرار گرفت. او در دولت اول قوام، به معاونت وزارت بهداری رسید و این سرآغاز مشاغل دور و دراز دولتی او بود. وی در دولت دوم قوام به وزارت بهداری و وزارت پست و تلگراف رسید. منوچهر اقبال در دولت عبدالحسین هژیر، به رغم رقابت‌هایی که با وی برای تصاحب پست نخست‌وزیری می‌شد، وزیر فرهنگ شد و به عنوان رئیس سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، نفوذ خود را گسترش داد. اقبال در سمت وزیر فرهنگ، به عنوان یک چهره مرتجع، دست به اقداماتی گسترده زد. مهم‌ترین این اقدامات، پیگیری تز سیاست را از فرهنگ جدا کنید، به منظور سیاست‌زدایی مدارس و دانشگاه‌ها و مصوبه‌ای ضد مطبوعات بود. طبق این مصوبه، حقوق‌بگیران دولت حق مشارکت در جراید به عنوان مدیر، سردبیر و عضو هیئت تحریریه را نداشتند. منوچهر اقبال در دولت محمد ساعد، ابتدا وزیر راه شد و مدت کوتاهی بعد، وزیر بهداری و سپس وزیر کشور شد. وی که به عنوان یک چهره وابسته به استعمار بریتانیا شهرت یافته بود، به بهانه ترور نافرجام شاه در بهمن ۱۳۲۷، اجرای یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه از جمله توقیف و تبعید آیت‌الله کاشانی و انحلال برخی احزاب و توقیف جراید را به مجلس اعلام داشت. در دوران صدارت دکتر مصدق، اقبال تنها در دانشگاه تدریس می‌کرد. وی مدتی بعد عازم اروپا شد و آنها با اهداف سیاسی، عالی‌ترین نشان‌های علمی خود را به او دادند و وی به عضویت فرهنگستان پزشکی فرانسه درآمد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، منوچهر اقبال به تهران بازگشت و به دستور شاه، سناتور شد و در ۱۸ دی ۱۳۳۳، ریاست دانشگاه تهران و ریاست دانشکده پزشکی را به دست گرفت و در ۱۳۳۵ وزیر دربار شد. اقبال در این دوران، عالی‌ترین روابط را با محمدرضا و اشرف پهلوی داشت. در نتیجه همین روابط، دکتر اقبال در فروردین ۱۳۳۶ به نخست‌وزیری رسید. دولت اقبال پس از سه سال و چهار ماه، در شهریور ۱۳۲۹ سقوط کرد و مدت کوتاهی بعد در اسفند ۱۳۳۹، در ساختمان دانشکده پزشکی تهران مورد حمله دانشجویان قرار گرفت و خودروی وی به آتش کشیده شد! اقبال در سال ۱۳۴۲ به دستور شاه مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران شد و تا آخر عمر در این سمت باقی ماند. او که در ۱۳۳۱ به عضویت تشکیلات فراماسونری نیز درآمده بود، پس از مرگ مورد تجلیل انجمن‌های فراماسونری قرار گرفت....» 
 
 وقتی احساس کند مورد توجه قرار گرفته، جذاب است و گرنه گستاخ می‌باشد!
سفارت امریکا در ایران برای تسهیل اقدامات خود همواره سعی داشت تا از شخصیت و عملکرد رجال سیاسی کشورمان، ارزیابی دقیقی داشته باشد. به ویژه اگر آن فرد از وابستگان به سیاست انگلستان می‌بود. در یکی از اسناد این سفارت در مورخه خرداد ۱۳۵۱، در‌باره خصال منوچهر اقبال آورده است:
«اقبال مردى چهارشانه، بلندقامت، با چشمانى مشکى و موهاى مجعد است. طبق اخبار و گزارش‌های او پس از برکنارى از مقام نخست‌وزیرى، بسیار پیر و سالخورده به نظر مى‌رسد. وى شیک‌پوش و در برابر زنان ضعیف‌النفس است، اما به هر حال تاکنون در این رابطه رسوایى به بار نیاورده است. وى وقتی احساس کند که مورد توجه اطرافیان قرار گرفته، آدم جذابى است، در غیر این صورت بى‌ادب و گستاخ مى‌باشد. چنانچه از ظاهر او برمى‌آید، شخصى است که نسبت به مسائل فلسفى و مذهبى بى‌تفاوت بوده، ولى به اصلاحات اجتماعى، تعلیم و تربیت، رأى‌گیرى و آزادى زنان بسیار علاقه‌مند است. اقبال مدال‌هاى افتخار و نشانه‌هاى فراوانى، از جمله دکتراى افتخارى حقوق از کالج دکتراى افتخارى از دانشگاه پنسیلوانیا در ۱۹۵۶ و درجه دکترى از دانشگاه پاریس در ۱۹۵۹ دریافت داشته است. او در چندین نهاد آموزشى و پزشکى، نظیر آکادمى پزشکى فرانسه عضویت دارد. او علاوه بر فارسى، فرانسه را عالى و مقدارى هم انگلیسى تکلم مى‌کند. در ۱۹۳۳، اقبال با یک زن فرانسوى ازدواج کرد. آنها داراى سه فرزند هستند. در موقع ازدواج، همسرش اعتقاد به مکتب کاتولیک را رها کرد و مسلمان شیعه مذهب شد، ولى به هر حال دو دختر وى در حال حاضر، کاتولیک‌هاى پروپاقرصى هستند. در سال ۱۹۵۷ دختر اولش به صومعه راهبان در پاریس وارد شد. دختر دومش مونیکو ۲۳ ساله است و در سال ۱۹۶۷، به عنوان متخصص زبان در سرویس اطلاعات امریکا در تهران مشغول کار شد. او از لحاظ فکرى مستقل است، تاکنون بسیار مسافرت کرده و با قرار‌ها و مراوداتى که با نظامیان امریکایى برقرار کرده، موجبات رنجش پدرش را فراهم ساخته است. از پنج برادر اقبال، سه نفر آنها در ایران معروفند: على، حقوقدان و نماینده سابق مجلس، عبدالوهاب، شهردار سابق مشهد و احمد در وزارت امورخارجه. خسرو اقبال برادر ناتنى منوچهر، بازرگانى است که سیاست‌هاى رادیکال او منجر به این شد که در سال ۱۹۴۰ از سوی انگلسیى‌ها در کشور، تحت‌الحفظ محصور بماند....» 
 
 کاستن از ارزش شخصیتی خویش، برای نیل به آمال!
منوچهر اقبال را می‌توان در زمره متملق‌ترین رجال نسبت به پهلوی دوم دانست. منتقدان وی، همواره این امر را در عداد بزرگ‌ترین معایب وی برشمرده‌اند و او و اقرانش را از جمله عوامل تعطیل مشروطیت و به توهم افکندن شاه می‌دانند. احمد راسخی لنگرودی در کتاب افسانه اقبال، موضوع را اینگونه بسط داده است:
«وی تا سال ۱۳۵۶، به مدت ۱۴ سال رئیس شرکت نفت بود، اما پیش از آن با قوام‌السلطنه در زمان نخست‌وزیری‌اش، ارتباطی قوی گرفت و در کابینه‌اش به وزارت رسید. پس از آن نیز به دلیل آشنایی با اشرف پهلوی، به دربار راه یافت و چند بار دیگر به وزارت رسید. از آن پس ارتباطش با شاه قوی شد و از سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹، به مقام نخست‌وزیری رسید. او با رقبایی نظیر اسدالله علم درگیر شد که اتفاقاتی را برایش به دنبال آورد. اقبال به دنبال این اتفاقات به فرانسه که زمانی محل تحصیل وی بود، رفت و پس از مدتی به ایران آمد و به ریاست شرکت نفت رسید. او حاضر می‌شد تا برای رسیدن به خواسته‌هایش هر هزینه‌ای را پرداخت کند و حتی از ارزش شخصیتی‌اش بکاهد! او نخستین فردی بود که در نامه‌هایش خودش را جان‌نثار شاه قلمداد کرد و به این طریق این نوع از ادبیات را در خطاب قراردادن شاه رایج کرد. البته این موضوع، سبب آزردگی برخی از درباریان نیز شد. نزدیکی اقبال به مقام سلطنت و احراز کرسی صدارت، حسادت و دشمنی رقیب بلامنازع او، یعنی اسدالله علم یار و محرم اسرار شاه را برانگیخت! کسی که شاه را سایه خداوند و مأمور انجام خواسته‌های یزدان می‌دانست. اسدالله علم در نقش یک رقیب خود شخصاً یا از طریق عواملش، نقاط ضعف از جمله موضوع بی‌کفایتی اقبال را به انحای مختلف به سفارت‌های امریکا و انگلیس القا می‌کرد. علم از یاران نزدیک و تملق‌گوی شاه، هرجا که موقعیتی می‌یافت، موجبات ناامنی اقبال را فراهم می‌آورد. دشمنی وی با اقبال، آنچنان با توطئه و دسیسه چینی ماهرانه درآمیخته بود که نهایتاً اقبال را پس از طی فراز و نشیب‌های بسیار از میدان سیاست به در کرد و از چشم شاه انداخت! البته اقبال نیز متقابلاً دشمنی علم را در دل داشت و با استفاده از قدرت خود، مانع از ترکتازی‌های رقیب خود می‌شد... آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در ایران، درباره اقبال خاطرنشان کرده است: برای شاه، مرگ دو تن از نزدیک‌ترین و برجسته‌ترین دوستان و مشاورانش در آستانه طوفانی که نزدیک می‌شد، فاجعه بزرگی بود. اگر علم و اقبال در سال بحرانی که در پیش بود زنده می‌ماندند، شاید می‌توانستند شاه را در رهایی از گردابی که در آن گرفتار شده بود، نجات دهند. چون شاه از میان رجال ایرانی، به این دو تن بیش از همه اعتماد داشت و به نظرات و پیشنهاد‌های آنان، بیش از دیگران ترتیب اثر می‌داد....» 
 
 مفتخر به چاکری خانه زاد اعلیحضرت
همانگونه که اشارت رفت، بخش زیادی از تحلیلگران دوره پهلوی دوم و حتی رجال آن به کردار و سبک سیاست‌ورزی اقبال، نقد‌های جدی داشتند و او را در باب‌کردن القاب مبالغه‌آمیز برای شاه، پیشتاز می‌دانستند. ابوالحسن ابتهاج رئیس سابق سازمان برنامه و بودجه، در خاطرات خود می‌نویسد: «اقبال بی‌اندازه جاه‌طلب و مقام دوست بود. حب مقام و جاه از سیمای او می‌درخشید. از فرط جاه‌طلبی، رشته تخصصی خود را که می‌توانست در خدمت درمان بیماران قرار گیرد، به کناری نهاد و برسریر قدرت جای گرفت. بسیار می‌کوشید تا بر مسند‌های بالا و چشم‌پرکن مملکتی دست یابد و در این راه، هیچ ترتیبی و آدابی نمی‌جست. حتی از نوکر صفتی در برابر مقامات ابایی نداشت. شیدای مدال و نشان شاهنشاهی بود و در این راه، حد و مرزی نمی‌شناخت. به انواع و اقسام مدال و نشان شاهنشاهی می‌بالید. سلطنت‌طلبی وفادار و اهل بند و بست‌های سیاسی بود. مهره مسلم و بی‌اختیار دربار بود و به غلامی جان نثار شاه و چاکری خانه زاد اعلیحضرت، بسیار افتخار و مباهات می‌کرد. می‌گویند هیچ ابتکاری نداشت، بلکه ضعف نفس داشت. مطیع‌ترین و متملق‌ترین نخست‌وزیر در دوران سلطنت محمدرضا شاه بود. همواره سرسپرده شاه و در نزد وی بی‌اراده مطلق بود. در مواضع سیاسی، به انگلیس متمایل بود و در خط و ربط‌های سیاسی، شخصیتی انگلیسی را نشان می‌داد....» 
 
 اقبال، زمینه‌ساز بازگشت بقایی به سیاست‌ورزی
در دوران صدارت اقبال، چهره‌هایی به عرصه سیاست ایران بازگشتند که پس از ۲۸ مرداد در انزوا قرار داشتند. نقش‌آفرینی مجدد آنان در این میدان را باید از آثار و پیامد‌های قدرت یافتن اقبال قلمداد کرد. مظفر بقایی کرمانی از رجال دوره نهضت ملی، از جمله این عناصر قلمداد می‌شود. حسین آبادیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بررسی علل این امر خاطرنشان ساخته است:
«یکی از مهم‌ترین ادوار زندگی سیاسی مظفر بقائی کرمانی، در اواخر دهه ۳۰ رقم خورد. در این دوره، دو حزب در صحنه سیاسی کشور فعال بودند. یکی حزب ملیون به رهبری منوچهر اقبال و دیگری حزب مردم به رهبری اسدالله علم. این دو حزب به دستور شاه تشکیل شده بودند تا اینگونه القا کند که در ایران آن روز، آزادی سیاسی و اجتماعی وجود دارد و تعدد احزاب و مشارکت سیاسی، در کشور اصلی پذیرفته شده است. منوچهر اقبال، خود را غلام خانه زاد شاه می‌دانست و در حقیقت هر اتفاقی که روی می‌داد، آن را ناشی از منویات شخص شاه تلقی می‌کرد! ظواهر امور حکایت می‌کرد که وی به شدت مورد تنفر بقائی قرار دارد و در این زمینه حزب زحمتکشان، از انواع و اقسام توطئه‌ها علیه وی دریغ نمی‌کرد. آشوب‌هایی که در پس آن چهره‌هایی مرموزتر از بقائی علنی می‌شدند. بقائی علیه اقبال نطق‌هایی شدیداللحن ایراد می‌کرد، این در حالی بود که حزب زحمتکشان فعالیت چندانی نداشت و درست وقتی تشکیلات فراماسونری ایران قصد آن کرد تا اقبال را واژگون سازد و در واقع از وی انتقام ستاند، بقائی آگاهانه یا ناآگاهانه وارد میدان شد! اما قبل از آن راهبرد عجیب دیگری از سوی وی به کار گرفته شد که مصداقی است بر رفتار‌های به شدت متناقض سیاسی بقائی. در این زمان به دستور شخص بقائی قرار شد که توده‌های حزبی، وارد یکی از دو حزب رسمی کشور شوند! شاید این دستور برای آن انجام گرفته بود، تا از تحرکات درونی این دو حزب اطلاعاتی به دست آورده شود و شاید نیز علت این بود که توده‌های حزبی به این امید که از طریق یکی از این دو تشکیلات که به هرحال هر دو مورد حمایت اکید شاه بودند، روزی به قدرت برسند و به این اقدام مبادرت ورزیده بودند. به هرحال نقشه هر چه بود، این دستور شگفتی بسیاری از نزدیک‌ترین یاران بقائی را در پی داشت. حسین خطیبی یکی از افرادی بود که از انتشار این خبر حیرت کرد. او به کنایه از ملاقات اسدالله علم و مظفر بقائی یاد کرد و اینکه این دو تن تصمیم گرفته‌اند یا عنوان واحدی برای فعالیت حزبی خود انتخاب کنند یا اینکه با حفظ احزاب خود اقدامات مشترکی را انجام دهند. عده‌ای این خبر را تکذیب کردند، اما استراتژی حزب حقیقت داشت. در آبان سال ۱۳۳۷، علم وارد کرمان شد و مستقیماً به منزل محمد آگاه از یاران نزدیک بقائی رفت! آگاه در این زمان از گردانندگان حزب زحمتکشان ملت ایران شعبه کرمان بود. علم، آگاه را با خود به دفتر حزب مردم برد و او را به عنوان عضو شورای حزب شعبه کرمان به مردم معرفی کرد....» 
 
 سندی از ساواک، در باره ارتباط اقبال با انگلستان
پیشتر اشاره کردیم که منوچهر اقبال، در عداد وابستگان به سیاست انگلستان در ایران و نیز در زمره ابواب جمعی فراماسونری بود. این امر شواهدی گوناگون دارد که یکی از آنها یعنی سندی از ساواک را ختام این مقال قرار داده‌ایم:
«یکی از کسانی که در امور اداری، سابقاً روابط نزدیکی با دکتر منوچهر اقبال مدیرعامل فعلی شرکت نفت داشته و حالیه با ایشان رابطه خوبی ندارد، ضمن صحبت خصوصی و گله از دکتر اقبال می‌گفت: قبل از شروع جنگ جهانی دوم و ورود قوای متفقین به ایران، دولت ایران برای مصرف داخلی خود، مقدار هفت‌تن داروی کنین به خارج سفارش داده بود که تمامی آنها مطابق نرخ نازل قبل از جنگ به ایران وارد شده و در گمرک آماده ترخیص بوده، اما پس از شروع جنگ و ورود قوای متفقین به ایران، دولت انگلیس از جریان موجودی داروی کنین در ایران - که قیمت آ‌ن به چندین برابر قبل از جنگ افزایش یافته- اطلاع حاصل می‌کند و ضمن تبانی با دکتر اقبال که در آن موقع وزیر بهداری ایران بوده، داروی مزبور به انگلیسی‌ها واگذار می‌شود. در صورتی که در همان موقع، اشخاص زیادی بالاخص در قسمت‌های شمالی ایران که مبتلا به مالاریا بوده و احتیاج مبرم به این دارو داشته‌اند، به علت عدم دسترسی به کنین تلف شده‌اند. شخص مزبور اضافه می‌کرد: علاوه بر این موضوع، زمانی که دکتر اقبال وزیر کشور بوده، کنسولگری‌های انگلیس را در بنادر جنوب با قیمت خیلی زیاد خریداری و بعد هم آنها را به شرکت نفت (قبل از ملی شدن) واگذار می‌نماید و اعمالی نظیر این قبیل کار‌ها بوده که همواره دکتر اقبال مورد حمایت سیاست انگلستان بوده و مشاغل حساسی به او واگذار شده و این پاداش خدماتی است که به انگلیسی‌ها نموده و حالیه نیز می‌نماید و اکنون نیز با منصوب شدن نامبرده به مدیریت عامل شرکت نفت، باید انتظار داشت خدمات مفید و مهمی به نفع سیاست و نظر دولت انگلستان و به زیان ملت ایران انجام دهد....» 
 
 کلام آخر
بی‌تردید چهره‌هایی، چون منوچهر اقبال، عاشق چشم و ابروی پهلوی دوم نبودند. آنان در زمره وابستگان به سیاست‌های انگلستان بودند که بقای رژیم شاه را برای تداوم این سیاست ضروری می‌دانستند. امروزه عرصه سیاست ایران تغییرات زیادی یافته است، با این همه نگرش‌های اقبال گونه، همچنان در میان برخی سیاستمداران دیده می‌شود که درصد بازکردن پای بیگانه به کشور و تسلط مجدد آنان بر این مرز و بومند!
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار