جوان آنلاین: او دانش آموخته مکتب حاج قاسم بود. همان فرماندهی که میگفت: «فرهنگ ما در جنگ، فرهنگ برو نبود. بیا بود.» بهعبارتی فرماندهان ابتدا خودشان به خط مقدم میرفتند و سپس دستورملحق شدن نیروها را میدادند. شهید یاسرعبدلی نیز دانش آموخته مکتب حاج قاسم بود. بین این بروها و بیاها فرق است. او درمدت ۱۶ سال سابقه کاریاش پای همه تهدیدات اشرار ایستاد. انتخاب او برای خدمت، مناطق عملیاتی بود. اهل ترسیدن و جا خالی کردن هم نبود. سرگرد شهید «یاسر عبدلی» جانشین پلیس اطلاعات شهرستان خاش متولد سال ۱۳۶۳ و اصالتاً اهل کرمان بود. او در عملیات آزادی دو گروگان زن که به دست اشرار مسلح گرفتار شده بودند؛ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. یاسر عبدلی عاشق شهادت بود. تصاویر شهدا را به دیوار خانه نصب میکرد و گاهی بادلتنگی پای همین قاب عکسها اشک میریخت و دعای شهادت میکرد؛ و حالا این روزها یک تصویر به تصویر شهدای خانهشان اضافه شده است. تصویر شهید مدافع امنیت یاسر عبدلی، مؤذن مسجد جامع کوهبنان. او به مادرش گفته بود: مادرجان! پدر در دوران جبهه وجهاد، لباس رزم پوشید و به منطقه رفت و امروز به افتخار مقام جانبازی رسید، دایی به شهادت رسید و حالا من میخواهم ادامه دهنده راهشان باشم. من میخواهم شربت شهادت را بنوشم و به مقام شهادت برسم. برای آشنایی با سیره و سبک زندگی شهید با خانوادهاش همراه شدیم؛ خواندنش خالی از لطف نیست.
حاج علی عبدلی
پدرشهید یاسرعبدلی
شهادت حق او بود
پدرانههایش را، با سوزدل روایت میکند از فرزندی که راه پدر را در ایثار و مقاومت پیش گرفت و نهایتاً گوی سبقت را از او ربود. حاج علی عبدلی از جانبازان دوران دفاع مقدس است. از همانها که به وقت جهاد بیهیچ درنگی لباس رزم به تن کردند و وارد میدان شدند. از همان مردانی که حفظ اسلام و کشور برایشان از واجبات دین بود. حاج علی ایستاد و جانبازی برای او افتخاری شد از روزهای مقاومت. اما او امروز در قامت یک پدرشهید همراهمان میشود. همراهیاش را از لحظه رسیدن خبر شهادت فرزندش شروع میکند: «ابتدا به من گفتند که یاسر مجروح شده است؛ اما شما فعلاً این خبر را به مادرش ندهید. اما کمی بعد پسرم با من تماس گرفت و گفت: بابا یاسرشهید شده است. خبر قطعی شهادتش را که شنیدیم، با خودمان گفتیم شهادت حق او بود. یاسر از میان چهار پسرم بیشترین اخلاص را داشت. آخرین بار در مشهد همدیگر را دیدیم و با هم بودیم. پسرم یاسر، همیشه آرزوی شهادت داشت و این را بارها به ما گفته بود. حالا هم که شهید شده باعث افتخار ماست. او در راه خدا و اسلام به شهادت رسید.»
مادرشهید یاسرعبدلی
فرشته خانهام بود
بعد ازصحبتهای پدر شهید به سراغ مادر میرویم و مادرانههایی که با صلابت از خلقیات شهید یاسرعبدلی روایت میشود را میشنویم: «یاسر بهترین فرد خانه من بود. از همان دوران کودکی خوب بود و خوب زیست. مخلص بود. در یک جمله باید به شما بگویم که خداوند گل خانهام را از من گرفت. او فرشته خانهام بود.
او پسر دوم من بود. پسری که با خلقیات نیکی که داشت، خاطرات خوبی برای خانوادهاش برجای گذاشت. یاد ندارم که نماز شب او ترک شده باشد. ارادت زیادی به شهدا داشت. به من میگفت مادرجان! پدر در دوران جبهه وجهاد، لباس رزم پوشید و به منطقه رفت و امروز به افتخار مقام جانبازی رسید، دایی به شهادت رسید و حالا من میخواهم ادامه دهنده راهشان باشم. من میخواهم شربت شهادت را بنوشم و به مقام شهادت برسم. من در پاسخ او میگفتم؛ این حرفها را نزن، اما یاسر میگفت مادر این درخت تنومند انقلاب به ثمر نشسته است؛ ما باید با خونمان آن را آبیاری کنیم.
شوق شهادت داشت این را میتوانستم به خوبی از میان حرفها و رفتارهایش متوجه شوم. اواخر هم حال و هوای دیگری پیدا کرده بود. در منزل خواب بود که بعد از تماس از خواب بیدارشده و بیدرنگ راهی محل کارش شد. همسرش میگفت او بسیار شاد بود، گویی خبر مسرت بخشی شنیده باشد. گویی نوید شهادت را به او داده باشند با خوشحالی از خانه خارج شد و یک ساعت بعد خبر شهادتش را به من دادند.»
شاگرد اول مدرسه
مادر شهید در ادامه میگوید: «به لحاظ درسی هم بسیار خوب بود. رشته ریاضی فیزیک خوانده بود و در همه سطوح شاگرد اول کلاس بود. وقتی میدید هم کلاسیهایش نمرات قابل قبولی نمیگیرند و در درسها مشکل دارند به آنها کمک میکرد. هر روز که از مدرسه میآمد، تعدادی از دوستانش که کمی ضعیف بودند را با خود به خانه میآورد و به آنها درس میداد. میخواست آنها هم پیشرفت کنند و موفق باشند. وقتی هم کلاسیهایش نمرات خوب میگرفتند او بسیار خوشحال میشد.
شهادت و فقدان او برای ما که دلبستهاش بودیم، سخت بود. اما وقتی به این فکر میافتیم که او به شهادت رسیده است، کمی آرام میشویم. شهادتش تسلی خاطری برای ماست و فقط غصه ما این است که حضور فیزیکیاش را در کنارمان نداریم.»
صدیقه مولودی
همسر شهید یاسرعبدلی
شهادت را دراو میدیدم
همسرشهید، ازآشناییاش با یاسر عبدلی میگوید؛ از همراهی و انتخاب و هم مسیرشدنشان. او میگوید: «من معلم هستم. خاله یاسر با من همکاربود و در یک مدرسه باهم کار میکردیم. به واسطه معرفی خاله جان، با یاسر آشنا شدم و سال ۱۳۸۷ با هم ازدواج کردیم. ما اصالتاً اهل کرمان هستیم. ثمره زندگی ۱۵ ساله من و یاسرتولد دو پسر به نامهای محمد مهدی و امیرعلی، هشت ساله و ۱۰ ساله است. خداوند با شهادت یاسر را از ما گرفت. او در ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۲ در حین انجام مأموریت به شهادت رسید. یاسر، ابتدا در سپاه به صورت پارهوقت کار میکرد و بعد از آن وارد نیروی انتظامی شد. او علاقه زیادی به حضور در نظام داشت. آزمون داد و بعد از قبولی در آزمون و گذراندن دورههای لازم در شهرهای اصفهان و کرج وارد نیروی انتظامی شد. یاسر ۱۶ سال سابقه کار داشت و در زمان شهادتش جانشین پلیس اطلاعات شهرستان خاش بود. همان ابتدای زندگی با او متوجه علاقهاش به شهادت شدم. یاسر دوست داشت که راه دایی شهیدش را ادامه دهد. بارها از شهادت با من صحبت کرده بود. دعا برای شهادت، تنها خواسته او از دوستان و بستگان و حتی من بود. از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند برای من آمین گفتن به این دعا، سخت بود، اما شهادت را در او میدیدم. نمیخواستم او به این زودی از پیش من برود.»
صوت قرآنش ماندنی شد
همسرشهید، در ادامه به خلقیات شهید اشاره میکند و میگوید: «او خیلی مهربان، صبور، مؤمن و معتقد بود. راستش نمیدانم چطور باید او را برای شما روایت کنم. هر چه از خوبیهایش برای شما بگویم، کم گفتهام. خاطرات خوبی از او برای من و بچهها و خانوادهاش رقم خورده است. خاطراتی که حالا با مرورش بیشتر دلتنگش میشویم. با وجود اینکه شغل سختی داشت و در اکثر مواقع در محل کار حاضر بود، اما زمانی که به خانه میآمد، همه نبودنهایش را برای من و بچهها جبران میکرد. اهل تفریح و مسافرت بود. هوای من و بچهها را داشت. یاسر بیادعا بود و کارهایش را با اخلاص تمام انجام میداد و من فکر میکنم همین مخلصانه کار کردن بهانه شهادتش شد.
یکی از برجستهترین شاخصههای همسرم توجه و علاقه او به قرآن بود. او قاری قرآن بود. در مسجد محلهمان قرآن میخواند. در تمام مراسماتی که در ادارهشان برگزار میشد، قرائت قرآن را به عهده داشت. صوت زیبای قرآنش هنوز هم درگوشم طنین انداز است. در خانه هم که بود با صدای بلند قرآن میخواند. بچهها را هم همیشه به خواندن قرآن تشویق میکرد. هرشب قبل ازخواب درگوش بچهها آیههای قرآن را زمزمه میکرد. آنها را با صوت قرآن میخواباند. بچهها خیلی شبیه پدرشان شدهاند. بعد از شهادت یاسر من کار او را در خانه ادامه میدهم. قرائت قرآن در خانه و توجه به آن یکی از برنامههای همیشگی ماست.
الحمدالله ما در سالهای همراهی با همسرم، روزهای خوبی را گذراندیم. او هم با همه وابستگی که به من و بچهها داشت، اما عشق به خدا را در دلش زنده نگهداشت و همیشه در مسیر رضایت الهی پیش رفت. او شهادت را از خدا طلب کرده بود و خداوند مزد همه خوبیهایش را با شهادت به او عطا کرد. یاسر یک ویژگی دیگری هم داشت و آن انجام امورخیری بود که همیشه به انجام آن مداومت میکرد.»
خیرخواه مردم بود
او در ادامه میگوید: «همسرم یک انسان خیر بود. هر کسی از او کمکی طلب میکرد؛ بیتعلل با جان و دل به او کمک میکرد و دست رد به سینه کسی نمیزد. هر وقت با هم به رستوران میرفتیم، او کودکان کار را میهمان سفرهمان میکرد. هر چه برای خودمان سفارش داده بودیم، برای آنها سفارش میداد. کارهای خیر بسیاری را انجام میداد که من گهگاهی از آن اطلاع پیدا میکردم. بعد از شهادتش آرایشگر محله میگفت؛ هروقت آقایاسر به مغازه من میآمد و سربازی را میدید که برای کوتاهی مو آمده از من میخواست که کارهایش را بدون دریافت هزینهای انجام دهم و بعد خودش همه هزینهها را پرداخت میکرد. کمک به ایتام و نیازمندان جزء برنامههای همیشگی او بود.»
در کنار عکس شهدا
همسرانههایش به ارادت او نسبت به شهدا میرسد. میگوید: «او علاقه زیادی به شهدا داشت. تصاویر شهدا را روی دیوار خانه نصب میکرد. همه خانه پر بود از یاد و نام شهدا. این روزها تصویرخودش هم درکنار قاب عکس شهدا خودنمایی میکند. همسرم علاقه زیادی به شهید محسنحججی و حاج قاسم داشت. هر زمان که میتوانستیم به مزار شهدای کرمان سر میزدیم و او به زیارت مزارشهدا میرفت.»
مأموریتی برای شهادت
به سوال سخت مصاحبهمان میرسیم. به نحوه شهادت یاسر عبدلی. همسرانههایش به اینجا که میرسد بغضی گلوگیر میشود. او میگوید: «گویا اشرار یک مادر و دختر را از شهرستان بم کرمان به گروگان میگیرند و به شهرستان خاش استان سیستان و بلوچستان منتقل میکنند. گفته میشد که این گروگانگیری بابت آزادی یکی از زندانیهای متعلق به اشرار در استان سیستانوبلوچستان بود. وقتی یاسرکه جانشین اطلاعات شهرستان خاش سیستانوبلوچستان بود، در جریان این گروگانگیری قرار میگیرد با اینکه در خانه و در ساعات استراحت به سر میبرد، خودش را سریع به محل میرساند و در حین عملیات رهایی گروگانها با اصابت گلوله به سرش به شهادت میرسد. در ادامه گروگانها آزاد و گروگانگیرها شناسایی میشوند.»
خبری که تلخ بود...
شنیدن خبرشهادت، برای خانواده شهدا لحظات تلخی را رقم میزند. لحظات تلخی که همسرشهید از آن برایمان اینگونه روایت میکند و میگوید: «من همیشه درهمه مناطقی که همسرم خدمت میکرد درکنارش بودم. برایم فرقی نمیکرد این منطقه صعبالعبور باشد یا به لحاظ امنیتی از حساسیت برخوردار باشد. همیشه کنارش بودم. در خاش هم همینطور. او دوست داشت مناطقی را انتخاب کند که خدمت در آن سختتر باشد. تلاشهایش و همت بالایی که درکارداشت زبانزد همکارانش بود.
او چهارسال در شهرستان ریگان و حدود ۹ سال در شهرستان کوهبنان و یک سال هم شهرستان خاش در راستای امنیت ایران اسلامی خدمت کرد.
همان ابتدا میدانستم که زندگی با افراد نظامی سختیهای خودش را دارد. اما نگرانش بودم و تنهایش نمیگذاشتم. با انتخاب خودش به خاش رفت و هنوز یکسالی از حضورش نگذشته بود که به شهادت رسید. همکارش میگفت: شهید عبدلی خدمت در سیستانوبلوچستان را دوست داشت او میگفت: به استان سیستان بلوچستان میروم که شهید شوم و تا شهید نشوم از این استان برنمی گردم.»
دیدار در معراج شهدا
۲۴ اردیبهشت سال ۱۴۰۲، همسرم در خانه بود. یک ساعتی بیشتر نخوابیده بود که تلفنش زنگ خورد. وقتی گوشی را جواب داد خیلی زود بلند شد و از خانه خارج شد. او رفت و غروب چند نفر از همکاران خانمش به خانه ما آمدند و کمی بعد از حال و احوال پرسی و... خبر شهادت یاسر را به من دادند. به خاطر شرایط خاص منطقه تا ساعت ۱۱ شب در خانه ماندیم. ساعت ۱۱ برای دیدار با همسرم به معراج شهدا رفتیم. لحظات سختی بود. بچهها خودشان را به بالای پیکر پدر رساندند؛ اما دیگر، آغوش گرم پدر را حس نکردند. ما رفتیم و کنار پیکر بیجانش نشستیم. حرفها و قرارهایم را برایش زمزمه کردم، حرفهایی از جنس دلتنگی.
مردم سنگ تمام گذاشتند
همسر شهید، در ادامه از شکوه برگزاری مراسم تشییع شهید میگوید: «ابتدا مراسم تشییع او را درخاش برگزار کردیم و بعد از آن به کرمان رفتیم. آن روز کوچهها و خیابانهای منتهی به محل تشییع پیکر شهید در شهرستان کوهبنان کرمان حال و هوایی دیگر داشت. اهالی این شهرستان در مراسم تشییع همسرم، سنگ تمام گذاشتند. حس غرور و اقتدار را میتوانستم از میان چشمهای گریانشان حس کنم. او خالصانه جان خود را برای نجات جان دو زن که در چنگال گروگانگیران اسیر بودند، فدا کرد و این همان عهدی بود که سالیان سال پیش ازاین برای دفاع از ناموس و برقراری امنیت کشورش با خود بسته بود. شهادتش به همه غرور و عزت داد. همیشه به من میگفت میشود روزی من شهید شوم و بروم پیش دایی؟. که به خواست الهی، حالا درکنار مزاردایی شهیدش حاج علی فتاحی تدفین شد و آرام گرفت.»