کد خبر: 1263076
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
پرونده ویژه | اسناد سخن می‌گوید (۲)
جیمی کارتر در حالی کریسمس سال ۱۹۷۸ را در نیاوران تهران و میهمان محمدرضا پهلوی گذراند که تصور هم نمی‌کرد یک سال بعد مهم‌ترین متحدش یعنی همین میزبان را از دست دهد و کمتر از دو سال بعد در همین شهر بزرگ‌ترین بحران دوره عمر سیاسی‌اش رقم بخورد. او بعد‌ها در خاطراتش نوشت: «۴ نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۵۸) تاریخی است که من آن را هرگز فراموش نخواهم کرد.»
محمدجواد اخوان

جوان آنلاین:  غافلگیری ایالات‌متحده امریکا در ماجرای انقلاب‌اسلامی، سال‌هاست موردتوجه پژوهشگران بوده است. در خصوص چرایی غافلگیر شدن دولت و دستگاه‌های جاسوسی امریکا در این برهه، دلایل متعددی را می‌توان برشمرد، اما نشناختن اسلام و مکتب اهل‌بیت (ع) کاملاً برجسته است. این عدم شناخت پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه یافت و سفارت امریکا به‌رغم فعالیت‌های بسیار در نوعی سردرگمی شناختی نسبت به انقلاب‌اسلامی و نظام نوپا به سر می‌برد. اسناد لانه جاسوسی نیز این واقعیت را به‌خوبی نشان می‌دهد. 

ناگهان انقلاب‌اسلامی

انقلاب‌اسلامی از ابتدا هم برای امریکا ناشناخته بود. شاید به همین دلیل بود که نتوانستند جلوی آن را بگیرند. ویلیام سولیوان، سفیر وقت ایالات‌متحده در خاطرات خود تصریح می‌کند که بیشتر دیپلمات‌های غربی مقیم تهران هم غافلگیر شدند:

«در این مورد فقط یک استثنا قابل‌اشاره است و آن پیش‌بینی یک مقام اطلاعاتی جوان در سفارت فرانسه مبنی بر اینکه رژیم شاه در عرض یک سال آینده سقوط خواهد کرد. اظهارنظر این مقام سفارت فرانسه به‌سرعت در محافل دیپلماتیک تهران پخش شد و در میهمانی‌ها و مراسم‌هایی که فرصت دیدار برای دیپلمات‌های خارجی دست می‌داد، این موضوع مورد بحث و گفتگو قرار می‌گرفت. از بررسی‌هایی که خود ما در سفارت درباره حوادث جاری به عمل آوردیم یکی از افراد ما به نتیجه‌ای مشابه افسر فرانسوی مزبور رسیده بود.»

علاوه بر این، گری سیک، عضو شورای امنیت ملی وقت امریکا اعتراف می‌کند مقالاتی که عمر رژیم پهلوی را رو به پایان می‌دانست، جدی گرفته نمی‌شد:

«هنگامی‌که پایه‌های ثبات ایران شروع به فروپاشی کرد، [امریکایی‌ها]به‌هیچ‌وجه آمادگی لازم را برای برخورد با این پدیده نداشتند و نتوانستند کار مفیدی در جلوگیری از فروپاشی رژیم پهلوی انجام دهند.» 

شخص جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت امریکا نیز در خاطرات خود می‌نویسد: «سازمان جاسوسی امریکا (سیا) در طول تابستان گزارش داد اتفاق جدی نیفتاده است. بر طبق ارزیابی سازمان سیا که در اوت (تیرماه) منتشر شد، ایران در وضعیت انقلابی یا حتی پیش از انقلاب نیز نبود. در گزارش قید شده بود ارتش به شاه وفادار است و آنهایی که در جناح مخالف قرار دارند - هم گروه‌های انقلابی و هم غیرانقلابی - توانایی تغییر رژیم را ندارند.» 

امریکای سردرگم دربر‌ابر انقلاب ناشناخته!  

چندماه طول کشید تا دیپلمات‌ها و مأموران اطلاعاتی مقیم ایستگاه تهران، اندک فهمی از انقلاب‌اسلامی پیدا کنند و این زمانی بود که کار از کار گذشته بود. سفارت امریکا در تهران، ۲۱ آوریل ۱۹۷۹ [اول اردیبهشت ۱۳۵۸]در مکاتبه‌ای سری به وزارت امور خارجه در واشینگتن به امضای چارلز ناس انقلاب را چنین روایت می‌کند:

«انقلاب ایران که به‌طور تقریبی از سپتامبر سال ۱۹۷۷ آغاز شده و تا زمان حاضر ادامه دارد، شاهد فرسایش تدریجی مشروعیت و حاکمیت تا مرحله‌ای شده که برای آنهایی که ایران را قبل از آن دوره می‌شناختند باورنکردنی است. سلسله پهلوی یک وحدت کاذب از لحاظ ارزش‌ها و سازمان بر کشور تحمیل کرده بود و از این لحاظ بی‌شباهت به سلسله‌های نیرومند در گذشته نبود. برچیده‌شدن تدریجی حکمروایی پهلوی که با تظاهرات در قم در ماه ژانویه ۱۹۷۸ آغاز و به دنبال آن ناآرامی‌های سطح پایین منجر به تیراندازی‌های میدان ژاله در ماه سپتامبر و مبارزه‌طلبی‌ها و اعتصاب‌های عمومی و تظاهرات جمعیت در خیابان‌ها از نوامبر ۱۹۷۸ تا فوریه ۱۹۷۹ ادامه داشت، عملاً به مفهوم واحد حاکمیت مشروع پایان داد.» 

نکته جالب دیگری که برای امریکایی‌ها جالب‌توجه بود، ماهیت خشونت‌پرهیز انقلاب‌اسلامی، به رغم خشونت‌ورزی دستگاه پهلوی در مقابل مردم بود. 

ماروین زونیس، یکی از اساتید دانشگاه شیکاگو در گزارشی تحت عنوان «ملاحظاتی درباره ایران معاصر» که برای «والتر. آل. کاتلر» سفیر پیشنهادی امریکا و «آلن ونت» وزیرمختار تهیه شده است، به بررسی اوضاع‌واحوال ایران پس از انقلاب پرداخت. در این گزارش - که یک نسخه آن در ۲۵ می‌۱۹۷۹ [ ۴ خرداد ۱۳۵۸]برای سفارت امریکا در تهران ارسال‌شده - چنین آمده است: «در جریان تمامی دوران فعالیت‌های شدید انقلابی، به فرض از اولین اغتشاشات در قم در ۸ ژانویه ۱۹۷۸، انقلابیون ایران تقریباً از ۱۹۷۸ تا عزیمت شاه در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹، تقریباً هیچ‌گونه خشونتی برای تحقق هدف‌های‌شان نشان ندادند. ۲۰۰ سال اخیر تاریخ ایران الگوی مشابهی را نشان می‌دهد. خشونت‌های سازمان‌یافته و تظاهرات وسیع خشن، مورد اجتناب است. بدین‌ترتیب مثلاً در جریان تمامی دوران انقلاب مشروطه سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷، تقریباً کسی جان خود را از دست نداد.» 

در ادامه این گزارش به خشونت‌ورزی رژیم شاه اشاره شده است: «کودتای رضاخان در سال ۱۹۲۱ نیز تقریباً بدون خونریزی انجام شد. سرنگون شدن مصدق نیز با به‌کار بردن زور ولی با خشونت بسیار کمی انجام گرفت. به کار بردن خشونت جمعی به‌وسیله رژیم در مقابل مردم ابتدا در اغتشاشات خرداد ۱۳۴۲ نشان داده شد و سپس در جریان سال ۱۹۷۸، این سنت نقض شد.» 

امریکای سردرگم دربر‌ابر انقلاب ناشناخته!  

بااین‌حال برای امریکایی‌ها روشن بود که این انقلاب برای منافع آنها چه مخاطراتی ایجاد کرده است. 

آژانس ارتباطات بین‌المللی ایالات‌متحده امریکا در نامه‌ای محرمانه خطاب به سفارت امریکا در تهران به شماره ۶۰۵۲ و تاریخ ۱۰ ژوئیه ۷۹ [۱۹ تیر ۱۳۵۸]که به‌وسیله ریچارد اچ. کرتیس، معاون مدیر امور خاور نزدیک این آژانس تهیه شده و به امضای راینهارت رسید، نوشته بود:

«دولت موقت ایران نسبت به سیاست‌ها و اولویت‌های اقتصادی شاه که بر عمران صنعتی شهری و کالا‌های مصرفی و خرید اسلحه و سرمایه‌گذاری بیگانه و کارشناسان بیگانه تأکید داشت، نظر انتقادی دارد. ایالات‌متحده به‌عنوان یک فراهم‌کننده بزرگ در این بخش‌ها در کوشش برای عادی کردن مناسبات اقتصادی و بازرگانی خود و ایران دچار دشواری‌های جدی خواهد شد. نقش شرکت‌های چندملیتی و سرمایه‌گذاری بیگانه در عمران اگر در گذشته اندکی مغشوش بود، در نتیجه ارتباط نزدیک آن با افراط‌کاری‌های اقتصادی رژیم شاه وضع مشئوم بیشتری خواهد داشت. مبارزه‌طلبی‌های ایران در مورد قیمت‌های نفت و خودداری از شناسایی اثرات قیمت‌گذاری نفت در یک ساخت اقتصادی جهانی وابسته به یکدیگر جزء مسائل جدی برای ایالات‌متحده است.» 

با وقوع انقلاب‌اسلامی، امریکا تازه متوجه واقعیتی ناشناخته به نام «اسلام» شد. هرچند سال‌ها پیش از وقوع انقلاب‌اسلامی امریکایی‌ها در کشور‌های اسلامی از جمله ایران حضور داشتند، اما اسلام را دقیق نمی‌شناختند و پس‌ازآنکه اسلام منافع امریکا را در ایران به خطر انداخت، دانستن در مورد آن برایشان اهمیت یافت. ازاین‌رو پس از پیروزی انقلاب‌اسلامی، نشست‌ها و کرسی‌های علمی در مورد اسلام‌شناسی در غرب رواج فوق‌العاده‌ای یافت. در یکی از همین پژوهش‌ها که از سوی ویلیام. ای. گریفیث در مرکز مطالعات بین‌المللی مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) واقع در کمبریج ماساچوست انجام گرفته و یافته‌های آن در ۲۳ آوریل ۱۹۷۹ [۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۸]در اختیار سفارت امریکا در تهران قرار گرفته است، آمده است:

«قیام علیه تجدد به سبک غربی امروز خصوصاً در جهان اسلام شدت دارد. اسلام خیلی بیشتر از یک دین است. اسلام یک سیستم جامع نظم اجتماعی و سیاسی است که به‌صورت مجموعه قوانین درآمده و قرآن و شریعت آن را ارائه می‌کنند. اسلام در زندگی مسلمین جامع‌الاطراف و مرجع است. سنن اسلام در رابطه با جماعت و رعایت مساوات بوده و بر عدالت اجتماعی شدیداً تأکید می‌گردد. اسلام زندگی شخص را از لحظه تولد تا مرگ به‌عنوان یک نفر و یک عضو هر گروه اجتماعی از خانواده گرفته تا کشور در برمی‌گیرد و به آن شکل می‌دهد. (در واقع جمعیت اسلام «امت» به‌قدری جامع است که مفهوم مردم - کشور در مقام مقایسه با عالم اسلام نارسا می‌باشد) اسلام نه به نظریه پیشرفت عقیده دارد و نه به تمایز بین خدا و قیصر، کلیسا و حکومت. چون که محمد هم حاکم دنیوی بود و هم دینی و جانشینانش خلفا و (برای مسلمانان شیعه، ائمه) نیز همین‌طور بودند. بنابراین اسلام بیشتر از ناحیه تمدن جدید غربی مورد خطر قرار دارد.» 

در ادامه همین گزارش به وضعیت انقلابی شیعه پرداخته شده است:

«شیعه از قدرت مبارزه و قیام بیشتری علیه والیان دنیوی نسبت به سنی‌ها برخوردار است. این برتری بازمی‌گردد به قتل حسین، امام سوم و فرزند علی (داماد محمد پیامبر و بنیان‌گذار شیعه اسلام) در نبرد کربلا که به دست یزید خلیفه سنی در قرن هفتم انجام شد و نمونه اصلی شکست عدالت به دست یک مستبد گردید (شاه غالباً به‌عنوان یزید زمانه خوانده می‌شد و بزرگ‌ترین تظاهرات سال ۱۹۷۸ علیه او در سالگرد همین نبرد کربلا اتفاق افتاد»).

 

امریکای سردرگم دربر‌ابر انقلاب ناشناخته!  

عجز شناختی

بخش قابل‌توجهی از شکست اطلاعاتی امریکا در مورد انقلاب‌اسلامی، ریشه در ضعف شناختی امریکایی‌ها نسبت به جریانات و شخصیت‌های اسلام‌گرا در ایران داشت. ترنر، رئیس وقت سازمان سیا اعتراف می‌کند:

«ما از درک آیت‌الله خمینی رهبر انقلاب و میزان نفوذ او عاجز بودیم.» 

جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت امریکا نیز اذعان می‌کند:

«شناخت ما از نیرو‌هایی که علیه او [شاه]به مبارزه برخاسته بودند بسیار اندک بود، ولی اظهارات ضدامریکایی آنان دلیل خوبی بود تا ما را در حمایت از شاه مصمم‌تر سازد.» 

این ضعف اطلاعاتی حاکم بر واشینگتن و کاخ‌سفید، البته ریشه در شکست‌های اطلاعاتی ایستگاه تهران داشت. ویلیام سولیوان، سفیر وقت امریکا در بحبوحه اوج‌گیری تظاهرات مردمی اعتراف می‌کند:

«نظم و سازمان این راه‌پیمایی درعین‌حال که موجب حیرت و شگفتی ما شده بود، این واقعیت را هم آشکار ساخت که ما تشکیلات و فعالیت مخالفان را دست‌کم گرفته‌ایم و در میان گروه‌های مخالف به‌ویژه روحانیون و بازاریان منابع اطلاعاتی لازم را نداریم. پس‌ازاینکه گزارش جریان را به واشینگتن فرستادم به فکر برقراری ارتباط با روحانیون و رهبران بازاریان افتادم.» 

سایروس ونس، وزیر وقت امور خارجه ایالات‌متحده نیز می‌گوید:

«نباید این‌طور تصور شود که تا قبل از ماه سپتامبر [شهریور]، اوضاع داخلی ایران موضوع نگرانی روزمره رئیس‌جمهور یا من بوده است، چرا که تحلیل‌های سفیر امریکا در تهران، کارشناسان وزارت امور خارجه، سازمان سیا و سایر نمایندگی‌ها و کشور‌های خارجی به ما اطمینان می‌دادند که شاه هرچند ممکن است به سازش‌هایی سیاسی با مخالفان تن بدهد که از قدرتش بکاهد، با خطر جدی مواجه نیست.» 

گری سیک، مشاور ارشد امنیت ملی امریکا اعتراف مهمی دارد و آن این است که در آن مقطع «بی‌ثباتی داخلی ایران» در اولویت برنامه‌های دستگاه خارجی ایالات‌متحده نبود:

«وزارت خارجه امریکا همواره برای هر یک از مناطق مهم جهان فهرستی از مشکلات پیش روی خود در آن مناطق را تهیه و آنان را اولویت‌بندی می‌نمود تا بر اساس میزان اهمیت به آنها پرداخته شود. در اواخر سال ۱۹۷۸ [۱۳۵۷]«بی‌ثباتی داخلی ایران» به‌عنوان سومین مشکل از میان شش مشکل در فهرست مربوط به خاورمیانه محسوب شده بود. در نتیجه این الگوی رفتاری بود که در مراحل اولیه انقلاب توجه چندانی به تحولات ایران و فعالیت‌های مخالفان نشد.» 

به ادعای‌گری سیک از مجموعه گزارش‌های ارسال‌شده از سفارت امریکا در تهران طی سال ۵۷ - ۵۶ و در خلال اعتراضات مردمی، فقط و فقط یک گزارش آن هم در تابستان ۱۳۵۷ «از مخالفان شاه و انگیزه‌های آنان» سخن گفته بود و آن گزارش هم طی یک اتفاق هیچ‌گاه به کاخ‌سفید نرسید. سفارت امریکا در تهران هم مخالفان شاه را در دایره محدود غرب‌گرایان تصور می‌کرد و هیچ فهمی از اکثریت متدین مخالف شاه نداشت. به اذعان‌گری سیک:

«گزارش گاه‌به‌گاه روزنامه‌ای مقداری اطلاعات ارائه می‌کرد، اما معمولاً تحلیلگران صرفاً می‌توانستند به فرضیات قیاسی خودشان از اینکه چگونه اقشار مختلف مردم به این وضعیت واکنش نشان خواهند داد، اتکا کنند... تحلیلگران در بی‌فایدگی عمده‌ای به‌سر می‌بردند. حتی زمانی که کارمندان سفارت و سازمان، مخالفان شاه را ملاقات می‌کردند هم این افراد تقریباً همیشه جزو نخبگان طرفدار غرب بوده‌اند. بسیاری از آنها دیدگاه‌های غربی درباره نقش دین در جامعه را عنوان می‌کردند. آنها احساسات کسانی را که برای سرنگونی رژیم به خیابان‌ها ریخته بودند را مطرح نمی‌کردند و نمی‌توانستند منتقل کنند.» 

سردرگمی مضاعف!

این ابهام با پیروزی انقلاب‌اسلامی پایان نیافت و بلکه به شکلی مضاعف گسترش یافت. یکی از مهم‌ترین چالش‌های دیپلمات‌ها و مأموران اطلاعاتی امریکایی مقیم تهران، فقدان شناخت از امام خمینی (ره) و گفتمان سیاسی او بود. به همین دلیل وقتی در قانون اساسی، موضوعی به نام «ولایت‌فقیه» مطرح شد، ایستگاه تهران و به‌تبع آن، کاخ‌سفید در سردرگمی مضاعف فرورفت. 

برای مدیران و کارشناسان وزارت امور خارجه در واشینگتن مهم بود که بدانند، ولایت‌فقیه چیست و چه نسبتی در ساختار قدرت خواهد داشت. هنری پرشت، دفتر امور ایران در وزارت خارجه امریکا در مکاتبه‌ای خیلی محرمانه به شماره ۶۴۶۷ در تاریخ ۱۹ سپتامبر [۲۸ شهریور ۱۳۵۸]که با امضای سایروس ونس به تهران رسید، سؤالات مهمی را در مورد اصل ۵ قانون اساسی مطرح کرد. در این سند آمده است:

«ما از گزارش‌های مطبوعات درباره تجدیدنظر در قانون اساسی کاملاً دچار سرگردانی شده‌ایم. مثلاً ماده [اصل]جدید ۵ با ماده ۵ مندرج در پیش‌نویس قانون اساسی جور درنمی‌آید. آیا قانون اساسی به‌طور کامل از سر نوشته می‌شود؟ به‌ویژه روشن نیست که چگونه رهبر مذهبی و شورا که در ماده ۵ جدید توصیف شده است با شورای نگهبان توصیف‌شده در پیش‌نویس قانون اساسی و همچنین رئیس‌جمهور و مجلس ارتباط داده می‌شوند؟»

اصل ۵ قانون اساسی در واقع تبیین ولایت‌فقیه بود. در این اصل آمده است: «در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر (عج)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند.»

پرشت در ادامه از «کورمال‌کورمال رفتن» سفارت امریکا در میان محیط مه‌آلوده سیاسی آن روز تهران خبر می‌دهد و می‌نویسد:

«ما دشواری‌های ناشی از کورمال‌کورمال رفتن در میان محیط مه‌آلوده سیاسی در ایران امروز را کاملاً درک می‌کنیم و سفارت را به خاطر گرایش‌های سیاسی عالی آن در اوضاع‌واحوال بسیار ناهنجار موردتمجید قرار می‌دهیم. آنچه مهم است این است که ما می‌کوشیم روند‌ها را با حداکثر جزئیات ویژه ممکن توصیف کنیم، همچنین علاقه‌مند به دریافت بصیرت‌ها و قضاوت‌های ناظران زیرک ایرانی هستیم که با مراجع تصمیم و اقدام روابط نزدیکی دارند، به زدن زنگ در‌ها همچنان ادامه دهید.» 

فردای آن روز، ۲۰ سپتامبر ۱۹۷۹ [۲۹ شهریور ۱۳۵۸]در پاسخ به این نامه سفارت در تهران هم که البته اطلاعات زیادی از این موضوع نداشت، در نامه‌ای خیلی محرمانه به شماره ۲۸۸ خطاب به واشینگتن نوشت: «ماده ۵ - دولت روحانیون (ولایت‌فقیه). این ماده در تلکسی جداگانه مفصلاً موردبحث قرار گرفت. اگرچه معنای دقیق این ماده هنوز نامشخص است، مفهوم اصلی آن مطمئن‌شدن از کنترل گروه رهبران مذهبی شیعه بر مقام ریاست کشور می‌باشد.» 
عبارت «معنای دقیق این ماده هنوز نامشخص است» در این سند به‌خوبی گویای سردرگمی سفارت است. 

این سردرگمی البته به اذعان عناصر سفارت بر کارایی آن هم اثرات مهمی داشت و به‌عنوان نمونه در سندی دیگر تحت عنوان «ایران: مشکلات محیطی ارتباطات، دورنماها، ایده‌ها»، در میان یکی از کمبود‌های جدی سفارت در تهران، به «توانایی خیلی کم ما در تأثیر گذاردن بر وقایع ایران» تصریح می‌شود. 

تا دقیقه ۹۰ در ابهام

این تحیر و سردرگمی شناختی همچنان ادامه داشت و حتی تا واپسین روز‌های فعالیت سفارت گریبانگیر دیپلمات‌ها و مأموران اطلاعاتی امریکا در تهران بود. حتی آنها نمی‌دانستند که قدرت در تهران در دست کیست. سفارت دو روز قبل از تسخیر در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۷۹ [۱۱ آبان ۱۳۵۸]در نامه‌ای به امضای کاردار خطاب به معاون وزیر امور خارجه و به شماره ۱۵۲۳ مجدداً به این سردرگمی اشاره می‌کند:

«سیاست دولت موقت ایران در زمینه اقتصادی هنوز خیلی بی‌نظم است و ممکن است مدت‌ها به همین نحو باقی بماند، درحالی‌که دولت هنوز موقت است و تهیه پیش‌نویس قانون اساسی هنوز کامل نیست. به همین دلیل و به دلیل محدودیت‌های بسیار نمی‌توانیم دست طرف ایرانی‌مان را بخوانیم.» 

شاید همین نتوانستن خواندن دست طرف ایرانی بود که سفارتی را که روزگاری در تهران کودتا را رهبری می‌کرد یا نخست‌وزیر جابه‌جا می‌کرد، به جایی رساند که از تصمیم به تسخیر خودش هم بی‌خبر بود و غافلگیر شد. 

ادامه دارد...

پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار