جوان آنلاین: صدیق قطبی در کانال تلگرامی خود مجموعهای از اشعار و نوشتههای عارفانه ادبی را در باب یک موضوع واحد به اشتراک گذاشت. در این موارد میخوانیم:
«یار نیک به از کار نیک. کار نیک تو را به عجب آرد و یار نیک تو را به عذر آرد. نیکاً معصیتاً که تو را به عذر آرد، شوماً طاعتاً که تو را به عجب آرد.» (در هرگز و همیشه انسان، از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۳۰۱)
و [بایزید بسطامی]گفت: «صحبت نیکان به از کار نیک و صحبت بدان بدتر از کار بد.» (تذکرةالاولیا، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۱۹۰)
«الهی! این چیست که دوستان خود را کردی؟ که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت.» (در هرگز و همیشه انسان، از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، ص۳۴۵)
شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر]گفت: «در هر کاری که بود یار باید و درین راه یاران بایند چنانک تو را به حق دلیلی [=راهنمایی]میکنند و هر کجا که فرومانی یاریت دهند.» (اسرارالتوحید، تصحیح شفیعی کدکنی، جلد اول، ص۲۹۸)
شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر]گفت: «هزار دوست اندکی باشد و یک دشمن بسیار بود.» (همان، ص۲۸۴)
ابوسعید ابوالخیر گفت: «همکاران ما آنند که ایشان را اندر دو جهان هیچ کار نیست.» (همان، ص۲۹۸)
«اعظم مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالم اعراض کردهاند. هیچ مجاهدهای سختتر از این نیست که با یاران صالح نشیند که دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است؛ و از این است که میگویند: «چون مار، ۴۰ سال آدمی نبیند اژدها شود!». یعنی کسی را نمیبیند که سبب گدازش شر و شومی او شود.» (فیه مافیه، شرح کامل کریم زمانی، ص۶۱۷)
«لاشک با هر چه نشینی و با هر چه باشی خوی او گیری. در که نگری در تو پخسیتگی [=پژمردگی، افسردگی]در آید، در سبزه و گل نگری تازگی در آید. زیرا همنشین، ترا در عالم خویشتن کشد؛ و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.» (مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۱۰۸)
گر اناری میخری خندان بخر | تا دهد خنده ز دانه او خبر | نار خندان باغ را خندان کند | صحبت مردانت از مردان کند | گر تو سنگ خاره و مرمر شوی |، چون به صاحبدل رسی گوهر شوی | مهر پاکان در میان جان نشان | دل مده الا به مهر دلخوشان | هین، غذای دل بده از همدلی | رو بجو اقبال را از مقبلی (مثنوی، ۱: ۷۲۵ـ۷۲۸- ۷۲۹- ۷۳۰- ۷۳۳)
همنشینی با شهان، چون کیمیاست |، چون نظرشان کیمیایی خود کجاست؟ (مثنوی، ۱: ۲۶۹۶).
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی | زیر سایه یار خورشیدی شوی | رو بجو یار خدایی را تو زود |، چون چنان کردی، خدا یار تو بود (مثنوی، ۲: ۲۲- ۲۳)
کم ز خاکی؟ چون که خاکی یار یافت | از بهاری صدهزار انوار یافت | آن درختی کاو شود با یار جفت | از هوای خوش ز سر تا پا شکفت (مثنوی، ۲: ۳۳ـ۳۴)