جوان آنلاین: شهیده فاطمه سعید، نوجوان ۱۴ سالهای بود که در حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان به شهادت رسید. آری! عشق به حاج قاسم سن و سال نمیشناسد. آن روز بسیاری از عزیزان ما در گلزار شهدا به خاک و خون کشیده شدند. فاطمه هم یکی از آنها بود. برای آشنایی با زندگی شهیده فاطمه سعید با مادرش زیبا ظهرودی همراه میشوم. مادرانههایی که با بغض برایم روایت میشود.
سالروز شهادت حاج قاسم
مادر شهیده میگوید: «من ۳۶ سال دارم، اهل استان کرمان هستم. روز ۱۳ دی ماه من همراه فاطمه نبودم. او که شوق حضور داشت به من گفت میخواهم بروم زیارت و من هم به او اجازه دادم. او همراه با دختر صاحبخانه آیدا فاطمی و عروس صاحبخانهام اکرم کمالی راهی گلزار شد تا در چهارمین مراسم سالروز شهادت حاج قاسم شرکت کند. ساعتها بعد مشغول انجام کارهای خانه بودم که به یکباره صدای داد و فریاد همسایهها را شنیدم. سریع خودم را به پایین رساندم، خبر حادثه تروریستی را از آنها شنیدم. به من گفتند گویا همراهان فاطمه مجروح شده و در بیمارستان هستند. کسی اطلاع دقیقی از وضعیت فاطمه نداشت. برای همین خودم را سراسیمه به بیمارستان رساندم.
من فکر میکردم فاطمه هم مجروح شده باشد. همه بخشهای بیمارستان را گشتم، نهایتاً او را در پزشکی قانونی پیدا کردم، در حالی که ترکش به پیشانی، پهلوی راست و رانش اصابت کرده بود. پاهای فاطمه از مچ شکسته بود. ما بعد از تشییع پیکر دخترم فاطمه را در گلزار شهدای راین دفن کردیم.»
دختری مهربان و خوش خلق
او در ادامه میگوید: «شاید حالا که میخواهم از فاطمه برایتان تعریف کنم بگویند، چون شهید شده است اینگونه از او روایت میشود، اما فاطمه واقعاً دختر مهربان، خوش اخلاق و خوش قلبی بود. دلسوز و خوب بود. همه چیز تمام. نداشتنش برای من و خانواده دشوار است.»
عشق به شهدا
مادرانههایش به ارادت دختر ۱۴ ساله نسبت به شهدا میرسد، به آرزوی شهادتی که برایش محقق شد. میگوید: «شهدا را خیلی دوست داشت. شب قبل از شهادتش گفت میخواهم به گلزار شهدای کرمان بروم. گفتم من کار دارم و نمیتوانم همراهت بیایم، تو هم نمیخواهد بروی! گفت مادر اجازه بدهید بروم. شاید بمبی گذاشتند و من هم شهید شدم. بعد گفت هر کس که شهید میشود، عشق میکند. من صحبتی نکردم. فردا صبح همراه همسایهها به گلزار شهدا رفت و آن روز صبح آخرین وعده دیدار من و فاطمه بود. بعد از شهادتش دوستانش به دیدار من آمدند. یکی از آنها همراه فاطمه بود و الان جانباز است. به احتمال زیاد پایش را قطع کنند.»
بدحجابیهایی که آزارش میداد
مادر به خلقیات فاطمه اشاره میکند و میگوید: «اسم مدرسهای که فاطمه در آن درس میخواند، حضرت مریم بود. گاهی از بدحجابی هممدرسهایهایش ناراحت میشد و میگفت: دخترها از اسم حضرت مریم هم خجالت نمیکشند. فاطمه نمازخوان بود.»
چند روز تا شهادت
مادر شهیده فاطمه سعید در پایان میگوید: «دختر خالهاش تعریف میکرد که دو هفته قبل از شهادت با فاطمه نشسته بودیم و از شهید و شهادت صحبت میکردیم. فاطمه گفت آنهایی که شهید میشوند خیلی با ما فرق دارند. ما لیاقت نداریم به مقام شهادت برسیم. او نمیدانست تنها چند روز با شهادت فاصله دارد و این عاقبت بخیری نصیب او هم خواهد شد. حالا من مانده ام و برادرش که ۱۲ سال دارد. دلتنگش میشویم، اما دیگر کاری از دستمان بر نمیآید. راضی هستیم به رضای خدا.»