کد خبر: 1233487
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند شهید حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان شهید محمدعلی ضیاءالدینی 
نمی‌دانم باید از پدرم چه نکاتی را برای شما بگویم که حق مطلب در مورد او رعایت شود. راستش خودم را برای این سوالات آماده نکرده‌ام. اما پدر به خنده‌ها و شادابی‌اش معروف بود. دلتنگی این روز‌های من برای پدری است که خیلی حواسش به من بود.

جوان آنلاین: شاید گمان نمی‌کرد یک روز بنشیند و پاسخگوی سوالات خبرنگاران و اهالی رسانه باشد برای شهادت پدر. هرچند وقتی لباس جهاد برتن باشد احتمال شهادت چندان دور نیست. احمد‌رضا ضیاءالدینی، فرزند اول شهید همراهی‌مان می‌کند و دراین مجال، پاسخگوی سوالات ما می‌شود برای آشنایی مخاطبین با سیره و سبک زندگی پدر شهیدش می‌گوید: من فرزند شهید محمدعلی ضیاءالدینی دشتخاکی، اهل روستای دشتخاک از توابع شهرستان زرند هستم. پدر متولد ۲۷ تیرماه سال ۱۳۵۷ بود. ایشان سال ۱۳۸۲ ازدواج کرد و ماحصل زندگی‌شان هم سه فرزند بود. من و دوخواهر دیگرم که ۱۲ و چهارسال دارند. در حال حاضر من درمقطع دکتری پیوسته پزشکی تحصیل می‌کنم. 
نمی‌دانم باید از پدرم چه نکاتی را برای شما بگویم که حق مطلب در مورد او رعایت شود. راستش خودم را برای این سوالات آماده نکرده‌ام. اما پدر به خنده‌ها و شادابی‌اش معروف بود. دلتنگی این روز‌های من برای پدری است که خیلی حواسش به من بود. هر وقت به چیزی نیاز داشتم و خواسته‌ای از او داشتم؛ همه تلاشش را می‌کرد که من به آن خواسته‌ام برسم. 
پدرخستگی ناپذیر بود. کمک‌دست پدر‌بزرگ در امورکشاورزی بود. حتی اگر بعد از یک روز کاری و شیفت سخت به خانه می‌آمد و متوجه می‌شد که نوبت آبیاری زمین‌های پدربزرگ نیمه شب است؛ راهی می‌شد. حدود یک ساعتی با ماشین تا زمین فاصله بود. بعد از اتمام آبیاری صبح روز بعد به خانه باز می‌گشت و سریع کار‌های شخصی و حتی کار‌های خانه را انجام می‌داد و به سر کار برمی‌گشت. بدون این که لحظه‌ای از خستگی خم به ابرو بیاورد. پدرم همه تلاشش خدمت به مردم بود. او بعد از اتمام ساعات اداری هم دست از کار بر نمی‌داشت. خدمت به مردم در اولویت او بود. او با شهادتش آخرین خدمتش را هم انجام داد و با اهدای اعضای بدنش مأموریتش را به پایان رساند. 

 مرگ مغزی و شهادت 
فرزند شهید ضیاءالدینی، از روز حادثه تروریستی می‌گوید: بعد از شهادت حاج‌قاسم، پدر هر سال در سالروز شهادت حاج قاسم مأموریت داشت که برای تأمین امنیت مردم و سهولت تردد زائران عزیز در مسیر گلزار شهدا باشد. صبح‌روز ۱۳ دی‌ماه، من نتوانستم با پدرم خدا‌حافظی کنم و ایشان را ندیدم و پدر رفت. او پنج‌دقیقه بعد از آخرین تماسش با ما، در حین انجام مأموریت در انفجار اول به شدت مجروح شد. یکی از همکاران خبر مجروحیت او را به ما داد. نحوه مجروحیت‌شان را هم اینگونه برای ما روایت کردند که بعد از انفجار، ترکشی از چشم پدر وارد مغز ایشان می‌شود و از وسط مغز عبور می‌کند و در پشت سر متوقف می‌شود. بعد از آن، پدر یک هفته در بیمارستان بستری بود که بعد از تأیید مرگ مغزی ایشان با اهدای عضو در ۲۰ دی ماه سال ۱۴۰۲ به درجه شهادت رسیدند. 

 کارت اهدای عضو
او در ادامه از اهدای عضو پدر می‌گوید: در این مدت که پدر در بیمارستان بود مادر هم در کنارشان ماند. مادر بی‌تاب شرایط پدر بود و آرامش نداشت. بعد از تأیید مرگ مغزی طبق خواسته پدر، اعضای او اهدا شد. پدر از سال ۱۳۹۶ کارت اهدای عضو داشت و به همه خانواده نیز تأکید می‌کرد که کارت اهدای عضو را دریافت کنند. اهدای عضو پدر برای ما امیدبخش بود به این علت که دیدیم او توانست برای آخرین بار هم کار مردم را راه بیندازد؛ خیلی آرامش بخش بود. 
او ادامه می‌دهد؛ همکاران پدر برایم تعریف کردند روز ۱۳ دی ماه در حین مراسم شهید ضیاءالدینی می‌گفت: خدا کند این شهدا در آن دنیا ما را هم شفاعت کنند. بار‌ها از شهدا طلب شفاعت می‌کرد و حالا خودش به مقام شفاعت رسیده است. دوستانش که آن روز همراه پدر بودند می‌گفتند: شهید بسیار شاداب و سر حال بود و خوش به حال شهدا. 
خود من وقتی که کنکور داشتم و استرس شدیدی به سراغم آمده بود به گلزار شهدا رفتم و از شهدا مخصوصاً حاج قاسم کمک خواستم. ما ارادت زیادی به شهدا داریم و امیدوارم بتوانیم راه شهدا را به درستی ادامه بدهیم و شرمنده‌شان نشویم. یکی از سختی‌های خیلی بزرگ دنیا برای من این است که حالا باید جای بابا باشم. سعی کردم خیلی زود خودم را با شرایط وفق بدهم. امیدوارم در تمام این لحظات، او در کنار من و خانواده باشد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار