کد خبر: 1203640
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۴۰۲ - ۰۲:۲۰
مرجعیت و روحانیت شیعه در تقابل با فرقه دموکرات آذربایجان
شواهد نشان از آن دارد که پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان، پیشاپیش از سوی استالین در اتحاد جماهیر طراحی شده بود. بدون آنکه روح جعفر پیشه‌وری و سران فرقه از آن خبر داشته باشد! اساساً هدف استالین و دولت شوروی، توسعه‌طلبی و آرزویش تجزیه آذربایجان و کردستان بود
 معصومه محرمی
جوان آنلاین: سالگشت سقوط فرقه دموکرات آذربایجان، فرصتی مغتنم است تا در باب یکی از موضوعات مهم در این باره سخن رود. اینکه جریان مذهبی جامعه در بازگشت این بخش به مام میهن تا چه میزان مؤثر بود؟ و مرجعیت و روحانیت در این میان چه نقشی را ایفا کرد؟ موضوع مقال پی‌آمده را تشکیل می‌دهد. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید مقبول آید. 
 
 منشأ پیدایش یک فرقه
شواهد نشان از آن دارد که پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان، پیشاپیش از سوی استالین در اتحاد جماهیر طراحی شده بود. بدون آنکه روح جعفر پیشه‌وری و سران فرقه از آن خبر داشته باشد! اساساً هدف استالین و دولت شوروی، توسعه‌طلبی و آرزویش تجزیه آذربایجان و کردستان بود. بدون تردید فرقه دموکرات آذربایجان یک جنبش قائم به ذات و مستقل نبود و همانند انقلاب مشروطیت یا نهضت خیابانی از دل و فکر هموطنان آذری ما سر برون نیاورده بود. مشروطیت و نهضت خیابانی، حرکت‌هایی آزادیخواهانه و استقلال‌طلبانه علیه شاهان مستبد قاجار و حمایتگران خارجی آنان یعنی روس و انگلیس بودند، در صورتی که خمیرمایه فرقه جدایی‌طلبی بود. بررسی سخنان و نوشته‌های پیشه‌وری ثابت می‌کند که وی تا قبل از سال ۱۳۲۴ هیچ گرایشی به جدایی آذربایجان از ایران نداشته است. او در چندین مقاله از جمله «آذربایجان جزو لاینفک ایران»، با استناد به اصول قانون اساسی مشروطیت، انتقادات و پیشنهاداتی را نسبت به انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح می‌سازد، اما پایبندی به ایران واحد موضوعی است که همواره در مقالات وی موج می‌زند. به عنوان مثال «ما کار نداریم که این ابتدا چگونه بوده است، شاید آذربایجانی‌ها از جنس مغول‌ها هستند یا خراسانی‌ها از نسل عرب یا گیلانی‌ها از ملت دیگر آمده‌اند. این‌ها را امروز مدرک قراردادن دیوانگی است، ایرانیت ما فوق همه نوع اختلاف است....» (۱)
پیشه‌وری در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی از تبریز بـه مـجلس راه یـافت، اما در‌۲۳‌تیر‌۱۳۲۳ اعتبار نامه او رد شد. این اتفاق، روز‌های تاریک گذشته را در ذهـنش تـداعی می‌کند. بسیاری از محققین معتقدند که این مسئله، عامل‌اصلی انزوا و فرو غلتیدن پیـشه‌وری به دامـن روس‌ها بوده است، به‌طوری که نقل‌شده، وی به هنگام رد اعتبارنامه خویش با صـراحت گـفته اسـت: «من به این سادگی‌ها دست‌بردار نیستم و خیلی زود حساب این مرتجعین مارکدار را خواهم رسید! من از پنـجره بـیرون رفتم، ولی از در وارد خواهم شد!....» سیاست خارجی‌کشور‌های قدرتمند و جدال آنان در عرصه جهانی بـرای کـسب مـنافع بیشتر نقش اصلی را در تشکیل فرقه داشت. شوروی سعی می‌کرد تا در مـقابل انـگلستان - کـه سال‌ها سلطه خویش را در ایران حفظ کرده و امریکا که به تازگی سـیاست انـزوای‌طلبی را کنار گذاشته و در پی بسط و توسعه نفوذ خود در ایران بود- دامنه نفوذ خود را برای کسب منافع بـیشتر افـزایش دهد. هم از این روی درخواست امتیاز نفت شمال از سوی شوروی، به عنوان یکی از اصلی‌ترین عوامل پیدایش فرقه قلمداد می‌شود. 
 
 مخالفت علما با فرقه
حوزه علمیه تبریز پیش از ظهور رضاخان، بسیار پررونق بود و پنج مدرسه دایر داشت. در دوره سلطنت رضاخان، این کانون علمی از رونق افتاد و و از میان پنج مدرسه فقط مدرسه طالبیه فعالیت می‌کرد. پس از سقوط قزاق، مدارس پنج گانه تبریز رونق گرفتند و طلاب بسیاری در آن‌ها به کسب دانش پرداختند. پس از فتنه پیشه‌وری، مجدداً طلاب پراکنده شدند. با این حال بیش‌تر علما در تبریز ماندند. به عنوان مثال آیت‌الله حاج میرزا عبدالله مجتهدی از علمای دوراندیش آذربایجان در تبریز ماند و با هوشیاری تمام، رویداد‌های این خطه را به ویژه تبریز رصد کرد. شیخ موسی زنجانی از طلاب جوان، به علت همراهی نکردن با دموکرات‌ها به دست غلام یحیی کشته شد! آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، داستان غم‌انگیز به شهادت رسیدن وی را چنین گزارش کرده است: «من اجمالی از وضع کشته شدن یک جوان منبری روحانی را که از برادرش شنیده شده، شرح می‌دهم. در اواخر ذی‌الحجه ۱۳۶۴. ق که زنجان با کمک قوای روسیه به دست دموکرات‌های آذربایجان افتاد، آقای شیخ موسی یکی از محصلان مدرسه سعید (از مدارس مهمه زنجان) بود و در سوم محرم بنا به خواهش اهالی قریه دشیر، برای تبلیغ احکام رفته و در منابر خود همیشه غالبیت جانب حق را از درگاه خداوند خواستار می‌شد. در این اثنا دموکرات‌ها به آن ده نفوذ کرده و مقدرات آن آبادی را به دست می‌گیرند. خویشان شیخ موسی در خفا به او می‌گویند: بهتر است شما از این ده بروید، زیرا ممکن است دموکرات‌ها با تبلیغتان مخالف باشند و از این جهت به شما آسیبی برسانند. شیخ موسی که جوان و در دین متعصب بود، در جواب گفت من جز یک مبلغ دینی نیستم و با دموکرات‌ها سروکاری ندارم و به علاوه هوا سرد و زمستان است و مزاج من ضعیف است و مسافرت برای من مقدور نیست. در اوایل ماه ربیع‌الاول، سه نفر فدایی دموکرات به عنوان فرماندهی آن سامان به قریه دشیر می‌آیند و آن سه نفر عبارت بودند از روح‌الله یوسف‌آبادی که سال‌ها سابقه سرقت داشته و ماژور نظری که یکی از افسران فراری تهران بوده و محمدعلی رامتین که غلام یحیی به این مرد می‌گفته: تو از اولاد شمر بن ذی الجوشن هستی! از بس قسی القلب بوده. پس از ورود این سه نفر، اشخاصی نسبت به شیخ موسی سعایت می‌کنند که او بالای منبر دعا می‌کند که خدا حق را یاوری کند. علاوه بر این از شیخ سه سؤال پرسیده بودند؛ یکی آنکه آیا دموکرات‌ها که به قرآن و اولیای دین اسلام ناسزا می‌گویند، چگونه اشخاصی هستند؟ دوم قرآن را جلو چشم ما می‌سوزانند، آیا چنین اشخاصی مسلمانند؟ سوم آیا زن‌های دموکرات بر دیگران حلال است؟ شیخ در جواب می‌گوید من این سؤالات را نمی‌توانم جواب بدهم، فقط همینقدر می‌دانم هر که به دین اسلام توهین کند و قرآن را بسوزاند، مهدورالدم و واجب‌القتل است. آن دو نفر برمی‌گردند و به مرکز فرمانداری چنین گزارش می‌دهند شیخ ما را واجب القتل دانسته و حکم جهاد بر ضد ما داده است! این بود که شیخ را به عنوان اینکه طرفدار ذوالفقاری‌ها به قریه اوزال که غلام یحیی در آنجا بوده، برده‌اند. غلام یحیی، شیخ موسی را طلبیده و می‌گوید تو با ما مخالفت می‌کنی و بر ضد ما تبلیغات می‌نمایی؟ شیخ در جواب می‌گوید ما با شما مخالفتی نداشته و نداریم، هر چه گفته‌اند دروغ است. غلام یحیی می‌گوید تو گفته‌ای که زن دموکرات‌ها بر دیگران مباح است و دموکرات‌ها کافر و بی‌دینند؟ شیخ می‌گوید من همچون حرفی نزده‌ام، بهتان محض است. غلام یحیی در این اثنا عصبانی شده و نسبت به دین مقدس اسلام جسارت‌ها کرده و به حضرت سیدالشهدا (ارواحنا فداه) ناسزا می‌گوید و دستور می‌دهد که شیخ را توقیف کنند. فردای آن روز قبل از طلوع صبح، دوباره شیخ موسی را می‌طلبد و مزخرفات دیروزی را تکرار می‌کند! شیخ موسی این بار مردانه جواب می‌دهد و می‌گوید من از مرگ نمی‌هراسم و سعادت من در کشته شدن است، آن هم به دست شما! بالاخره غلام یحیی فرمان قتل این محصل جوان ناکام را می‌دهد و محمدعلی رامتین یا به قول خود غلام یحیی فرزند شمر بن ذی الجوشن به شیخ همین قدر اجازه می‌دهد که آبی بخورد و وضویی گرفته و نمازی بخواند. پس از آن با ۳۵ گلوله اعدامش می‌کنند و دستور می‌دهند که جنازه‌اش را کسی دفن نکند! پس از ۱۰ روز اهالی قریه، جنازه شیخ را مجتمعاً برداشته و دفن می‌کنند. این است معنی آزادی و حقیقت دموکراتی در قاموس ستمگران جهان....» (۲)
 
 نقش مرجعیت شیعه در اضمحلال دولت پیشه‌وری
برخی از علمای آذربایجان برای مبارزه با الحاد و تجزیه‌طلبی، اقدامات فرهنگی و بنیادین را در برنامه علمی خود قرار دادند. علامه سیدمحمدحسین طباطبایی پس از اشغال آذربایجان از تبریز به قم آمد. دغدغه رواج افکار الحادی به وسیله حزب توده و حزب دموکرات وی را واداشت تا به تقویت بن مایه‌های علمی و نقد افکار وارداتی بپردازد. این فاضل جوان به جای درس فقه و اصول لازم دید که طلاب جوان را با مبانی حکمت وکلام جدید آشنا سازد تا آنان افزون برتحکیم باور‌های دینی، بتوانند استادانه با عقاید چپ‌ها روبه‌رو شوند. نقد آرای دکتر ارانی و دیگر رهبران فکری حزب توده از جمله تعلیمات علامه طباطبایی درآن روزگار بود. (۳) تحریم انتخابات مجلس پانزدهم از سوی آیت‌الله بروجردی به علت اشغال آذربایجان نیز پایه‌های حکومت پیشه‌وری را متزلزل ساخت و زمینه قیام مردم تبریز علیه حکومت خودخوانده پیشه وری را فراهم کرد. واعظان معروف نیز در مجالس عمومی، مردم را نسبت به خطرات ارتش سرخ آگاه می‌کردند. حجت‌الاسلام شیخ محمدتقی اشراقی از سخنرانان برجسته قم در مجلس روضه آیت‌الله حجت چنین گفت: «حضرت آیت‌الله آذربایجان از دست رفت، تبریز را هم از ما گرفتند و همه را اشغال کردند. جمعی از علمای ما را کشتند و پول و اسکناس خودشان را رواج دادند....» او این سخنان را توأم با گریه که گریه حضار را هم در پی داشت، بیان می‌کرد. 
 علمای تهران برای نجات آذربایجان از چنگال سرخ‌ها به رایزنی نشستند. آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی از نیرو‌های انگلیسی و روسی خواست تا ایران را ترک کنند. وی به عنوان بزرگ علمای تهران، نسبت به غائله آذربایجان اظهار نگرانی کرد و به نمایندگی از طرف ملت ایران و جامعه روحانیت، به وقایع آذربایجان و زمزمه شومی که از این ناحیه از کشور آغاز شد، حساسیت نشان داد. علمای تهران قطعنامه‌ای به امضای آیت الله بهبهانی و امام جمعه به سفارتخانه‌های امریکا و شوروی و انگلیس فرستادند و خواستار تخلیه ایران از قوای خارجی شدند. هیئت علمیه تهران در این باره، نشست‌های کارگشایی تشکیل داد. قرار شد عده‌ای از فضلای جوان حوزه، روانه زنجان و آذربایجان شوند و مردم را از عمق فاجعه آگاه سازند و فضای ارعاب و وحشت حاکم برشهر‌ها را بشکنند و به مردم امید دهند. برخی از فضلای حوزه نیز برای آماده‌کردن سربازان، به مراکز نظامی بروند و به نظامیان و سربازان مرعوب از قدرت ارتش سرخ امید دهند و اعتماد آنان را برای پیروزی تقویت کنند و در کنار این همه، کسانی مأمور شدند تا درباره علل دین‌گریزی و گرایش جوانان به احزاب غیر اسلامی به مطالعه و بررسی بپردازند. 
گزارش‌ها حکایت از آن دارد که حضور گسترده مردم در مراسم عزاداری آیت‌الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی در شکست تجزیه طلبان بسیار اثرگذار بوده است. در این باره نوشته‌اند: «آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی قصد داشت تا برای معالجه به ایران بیاید. وقتی این خبر منتشر شد، عوامل دموکرات و توده‌ای به کارشکنی پرداختند و علیه مرجعیت و سید اصفهانی، سخنان سخیف گفتند و پخش کردند و مایه ناراحتی مردم متدین و دین باور شدند. سید ابوالحسن بر اثر این بیماری از دنیا رفت. بیشتر مردم آذربایجان که مقلد ایشان بودند، به میدان آمدند و فضای ترس، وحشت و خفقان را در هم شکستند و به عزای مرجع تقلید خود نشستند. دموکرات‌ها که نمی‌توانستند عمق علاقه مردم به مرجع دینی خویش را درک کنند با عواطف دینی مردم در عزای رهبر مذهبی خود به مقابله پرداخته و به جای همدلی به پخش موسیقی پرداختند! این رفتار‌های ناشایست، خشم مردم را علیه فرقه دموکرات بیش از پیش برانگیخت و عزم آنان را برای مبارزه با خائنان بیش‌تر و جدی‌تر کرد. اندک اندک شعار‌های عزاداری، به شعار‌های کوبنده علیه تجزیه‌طلبان تبدیل گشت و مردم عزادار به مرکز دموکرات‌ها حمله‌ور شدند و بنیان آن را از ریشه درآوردند! در اندک مدتی، مراکز فرقه دموکرات در شهر‌ها به تصرف مردم درآمد....» (۴)
 
 ظلم و جنایات دموکرات‌ها در آذربایجان
 فرقه دموکرات آذربایجان در ابتدا تحت پوشش دفاع از خواسته‌های قومی کار خود را انجام می‌داد، ولی سپس با اتکا به اتحاد شوروی، راه خود را به سمت کمونیسم کج کرد! همین امر موجب فاصله گرفتن این فرقه از اکثریت مردم آذربایجان شد که از یکسو باور‌های اسلامی و دینی داشتند و از سوی دیگر مخالف وابستگی به هر اجنبی بودند. فرقه دموکرات آذربایجان در طول یک سال حکومت خود ظلم و جنایت فراوانی کرد. از جمله می‌توان به جنایات شبه‌نظامیان موسوم به فداییان فرقه در برپایی دادگاه‌های غیرقانونی و انواع شیوه‌های آزار مردم اشاره کرد. دکتر محمد یگانه در بخشی از مصاحبه خود با تاریخ شفاهی هاروارد از ظلم و آشوبی که فرقه در زنجان به راه انداخته بود، چنین می‌گوید: «در سال ۱۳۲۴، فرقه دموکرات در زنجان حاکم بود و بعد‌ها هم به جایی رسید که اطلاع دارید. آذربایجان و خمسه در زمان پیشه‌وری، به مدت یک سال خودمختاری به‌دست آوردند. در آن موقع، من در تهران تحصیلرا می‌کردم. پدرم در زنجان بود. این در اوایل بود، ولی بعد از اینکه اوضاع قدری مشکل‌تر شد، پدرم به‌خاطر اینکه برایش خطری وجود داشت و ممکن بود تجار و مالکین و ... و این‌ها را بگیرند [از زنجان گریختند]. در صورتی که ایشان شخص سیاسی نبود، ولی یک عده را در زنجان گرفتند، از جمله حاج علی‌اکبر توفیقی. ایشان اقدامات زیادی در این شهر کرده بود، از جمله مدرسه سازی. فرقه وی را تیرباران کرد! در آن موقع من برای اینکه به فامیل کمک بکنم، به زنجان رفتم. پدرم از آنجا بیرون آمد. در آن موقع رئیس فرقه دکتر جهانشاهلو بود که بعداً معاون نخست‌وزیر شد، یعنی معاون پیشه‌وری و رئیس دانشگاه آذربایجان. ما با هم در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردیم. ایشان در دانشکده طب بودند و من در دانشکده حقوق. از نزدیک با هم آشنا نبودیم، ولی از دور یکدیگر را می‌شناختیم. وقتی به آنجا رفتم، مرا خواست و از من خواست تا مدعی‌العموم زنجان بشوم. من در آن موقع، تحصیلاتم را تمام کرده بودم... در آن موقع به آن‌ها گفتم اجازه بدهید بروم فکر بکنم. نمی‌شد یک مرتبه گفت نه! در صورتی که جواب من در همان اول نه بود. در زنجان فرقه دموکرات یک رئیس نظمیه‌ای گماشته بود که قبلاً کارش باربری بود! یک گاری داشت که با آن باربری می‌کرد و سواد هم نداشت! [وقتی در حال خروج از زنجان بودم، مأموران نظمیه جلوی من را گرفتند]. بعد اثاثیه ما را باز کرده و نگاه می‌کردند. در آن خیابان، رئیس نظمیه هم می‌گذشت و بعد مأمورین رفتند ایشان را آوردند که بیایید نگاه کنید آقای رئیس شهربانی. ایشان هم که سواد ندارد. به او گفته بودند این بابا کتاب‌هایی با خودش می‌برد که نقشه‌های دنیا در آن وجود دارد. یک کتاب جغرافیا یا تاریخ بود که بعضی از این نقشه‌ها [را داشت]. این سطح این افراد بود که در آن موقع، حداقل در آن شهر داشتند حکومت می‌کردند و این‌ها خیلی وضع ناراحت‌کننده‌ای بود....» 
 
 بازگشت آذربایجان به مام وطن
با تشدید فعالیت فرقه و نارضایتی عمومی در آذربایجان، حکومت مرکزی ایران طی چند یادداشت به شوروی درخصوص حمایت این کشور از آنان تذکر داد، اما مخاطب اعتنایی نکرد و ایران به ناچار دست به دامن امریکا شد. ایالات‌متحده امریکا در پاسخ به استمداد پهلوی گفته بود: «دولت امریکا حاضر به مخاصمه با شوروی نیست و افکار عمومی مردم امریکا از جنگ با شوروی گریزان است!.» بحث بر سر مسئله آذربایجان و پیشنهاد حمله ارتش مرکز به این منطقه، دکتر مصدق را بر آن داشت تا در مجلس چهاردهم بگوید: «فرقه دموکرات غیرقانونی است... با مردم آذربایجان که از مؤسسین مشروطیت هستند و در وطن‌پرستی‌شان تردیدی نیست، نباید جنگ کرد.» بالاخره قوام‌السلطنه فردی به‌نام ایپکچیان را برای ملاقات با پیشه‌وری فرستاد و او را برای مذاکره به تهران فراخواند. پیشه‌وری در فرودگاه تبریز، پیش از سفر به تهران به خبرنگاران گفت: «شرایط بین‌المللی مانع است که ما تهران را فتح کنیم، وگرنه فتح تهران صورت گرفته بود!.» پیشه‌وری با قوام به توافق نرسید، اما قوام با شوروی به مذاکره نشست و به توافقاتی از جمله امتیاز نفت شمال رسیدند. با مذاکرات موفق شوروی و ایران، استالین در نامه‌ای به پیشه‌وری نوشت: «باید با قوام سازش کنی!.» پیشه‌وری با خواندن این نامه عصبانی شد و گفت: «ما را به آسمان بردید، سپس پرت و رسوا کردید!.»
نصرت‌الله جهانشاهلوی افشار معاون اول پیشه‌وری، در خاطرات خود که با عنوان «سرگذشت ما و بیگانگان» منتشر شده، درباره وابستگی فرقه دموکرات آذربایجان به بیگانگان می‌گوید: «از آغاز برپا شدن حزب توده و پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان، برای گرفتن امتیاز‌ها به ویژه نفت شمال بود و، چون قوام السلطنه در مسافرت به مسکو، به روس‌ها و به ویژه به استالین وعده امتیاز نفت شمال را داد، به نظر روس‌ها وظیفه ما که تعزیه‌گردانان فرقه دموکرات بودیم، پایان پذیرفته تلقی می‌شد!.» همچنین جهانشاهلو روایتگر واپسین روز‌های حیات فرقه دموکرات در آذربایجان است که درباره اخراج پیشه‌وری و همفکرانش از سوی سرکنسول روس‌ها، روایت قابل تأملی دارد: «آقای پیشه‌وری و من از در شمالی ساختمان فرقه بیرون و با قرار قبلی به سرکنسولگری شوروی نزد آقای سرهنگ قلی‌اف رفتیم. درست به یاد ندارم که آقای پادگان هم در این دیدار نامیمون با ما بود یا نه. در اتاق کوچکی در خاور حیاط، آقای قلی‌اف ما را پذیرفت. آقای پیشه‌وری که از روش ناجوانمردانه روس‌ها سخت برآشفته بود، از آغاز به سرهنگ قلی‌اف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید به میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه رها کردید؟ از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید! به من بگویید پاسخگوی این همه نابه سامانی‌ها کیست؟ آقای سرهنگ قلی‌اف که از جسارت آقای پیشه‌وری سخت برآشفته بود و زبانش تپق می‌زد، یک جمله بیش نگفت سنی گتیرن سنه دییر گت، (کسی که تو را آورده به تو می‌گوید برو) و جمله دیگری هم بدان افزود که ساعت هشت شب، رفیق گوزل‌اف بیرون شهر در سر راه تبریز – جلفا منتظر شماست و از جا برخاست و دم در ایستاد. این بدان معنی بود که دیگر آمادگی گفتگو با ما را ندارد و باید برویم.» (۵)
منابع:
۱- روزنامه حقیقت، شماره ۹۳، خرداد ۱۳۰۱،
۲- مشاهدات من درزنجان، سید محمود طالقانی، به جای شماره ۳۸ آیین اسلام، ۱۳۲۵ ش، سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
۳- مجله حوزه، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم
۴- همان
۵- نصرت الله جهانشلو، ما و بیگانگان، تهران، ورجاوند
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار