با بهمن تقریباً همسن و سال بودم. البته سن من دو، سه سالی از او بیشتر بود، ولی دوستی و رفاقت خوبی بینمان برقرار بود. بهمن سال ۴۸ دنیا آمد و اوایل جنگ فقط ۱۱ سال داشت. از بچگی سر نترسی داشت و آدم شجاعی بود، از همان سن کم آهنگ رفتن به جبهه سر داد.
عمویم (پدر بهمن) اصلاً موافق حضور او در جبهه نبود. حق هم داشت. قد و قواره یک نوجوان کم سن و سال تناسبی با جبهه نداشت ولی بهمن بچهای نبود که به این راحتیها کوتاه بیاید. پسرعمو یک خواهر بزرگتر به نام عادله داشت که چند سال قبل فوت کرده بود. شناسنامهاش هم هنوز باطل نشده بود.
بهمن نقشهای طرح کرد و شناسنامه خواهرش را مخفیانه برداشت. عکسش را روی آن چسباند و با مهارت «هـ» آخر اسم عادله را برداشت و نام عادل باقی ماند. عکسش را هم که روی شناسنامه زده بود.