جوان آنلاین: «میدان مین» در هشت سال دفاع مقدس برای رزمندگان معانی بسیاری داشت. از زمانی که عراق به لاک دفاعی رفت و سعی کرد نیروهای خود را پشت انبوهی از میدانهای مین و سیم خاردار و کانالها و موانع متعدد مخفی کند، مین و عبور از میادین مین جزء لاینفک جنگ تحمیلی شد. از این رو رزمندگان خاطرات بسیاری از برخورد با انواع و اقسام مینهای دشمن دارند. متنی که پیشرو دارید، خاطره جالبی از عبور از یک میدان مین است که در گفتگو با محمد رحیمی از رزمندگان دفاع مقدس تقدیمتان میشود.
منطقه مهران
مقطعی ما در منطقه عمومی مهران خط دفاعی داشتیم. خط ما از خط دشمن فاصله زیادی داشت. معمولاً در اینگونه مواقع تصمیم میگرفتیم خط خودی را تا حدی جلوتر ببریم تا به دشمن نزدیکتر شویم. منتها بعثیها از هرجایی که عقب میرفتند، پشت سرخودشان مین کار میگذاشتند. مهندسیشان هم قوی بود و میدانهای مین عمیقی ایجاد میکردند. به همین دلیل قبل از جابهجایی خط، تصمیم گرفتیم منطقه حائل بین خودمان و دشمن را شناسایی کنیم. من و یکی از بچهها به نام حمید عباسی با هم رفتیم. یکسری ارتفاعات بود که باید شناسایی میکردیم. شب راه افتادیم و قبل از روشنایی هوا به نقطهای رسیدیم که احساس کردیم میتواند خط پدافندی ما باشد، اما شناسایی این نقطه کافی نبود. باید یکسری نقاط دیگر را هم از نزدیک میدیدیم تا یک خط دفاعی افقی ایجاد میکردیم. به همین دلیل قرار شد فردا شب هم دوباره به منطقه بیاییم.
مین سرگردان
نزدیکیهای صبح بود که به مقر خودمان برگشتیم. بین راه عباسی یک مین ضد نفر را جلوی پایمان دید. ناگهان گفت: تکان نخور! من سرجا خشکم زد. بعد خم شد و گفت: اینجا یک مین سرگردان است. گفتم: خمپاره سرگردان شنیدم ولی مین سرگردان نه. گفت: آخه الان غیر از این یکی، مین دیگری این دور و برنمیبینم. خلاصه با احتیاط از کنار آن مین عبور کردیم و به مقر برگشتیم. کمی استراحت کردیم و دم دمای ظهر به چادر فرماندهی رفتیم و گزارش دادیم. مسئول خط گفت امشب بیشتر مراقب باشید، چون شنیدم عراقیها این دور و بر مینهای زیادی کار گذاشتهاند. من گفتم اتفاقاً دیشب یک مین سرگردان دیدیم. فرمانده خندید و گفت مین سرگردان دیگر چه صیغهای است؟ ماجرا را برایش تعریف کردیم و ایشان گفت امکان ندارد فقط یک مین آنجا باشد. مطمئنم که شما اشتباه کردید و باید با دقت بیشتر اطراف را نگاه میکردید.
یک سانت کوچک
شب که از راه رسید دوباره با حمید عباسی به راه افتادیم. اینبار مراقب بودیم که به میدان مین دشمن نخوریم. تقریباً به همان جایی رسیدیم که شب قبل مین سرگردان را دیده بودیم. آنجا با دقت بیشتر اطراف را نگاه کردیم. از مین دیشبی هم خبری نبود. عبور کردیم و جلوتر رفتیم. این بار کارمان خیلی طول کشید. عباسی گفت تا هوا روشن نشده سریع برگردیم، اما بین راه من پایم پیچ خورد و سرعتمان کم شد. مچ پایم درد میکرد و لنگ لنگان میآمدم. هوا روشن شده بود که به محل مین سرگردان رسیدیم. آنجا اطراف را نگاه کردیم. یک میدان مین کامل با انواع و اقسام مینهای ضد نفر و ضد خودرو بود! چشمهایمان از تعجب گرد شده بود. ما در شب اول دو بار از این مسیر (رفت و برگشت) گذشته بودیم. امشب هم یکبار از آن عبور کرده بودیم و صرفاً همان مین به قول خودمان سرگردان را دیده بودیم و به خواست خدا پایمان روی دیگر مینها نرفته بود. وقتی به جای پاهایمان نگاه کردیم، دیدیم گاهی درست یک سانتیمتر مانده بود روی مین برویم و به خواست خدا اتفاقی نیفتاده بود.