جوان آنلاین: با دوستی صحبت میکردیم چطور اسپایک جونز در سال ۲۰۱۳ ایده فیلم او (her) به ذهنش رسیده و او این ایده را به شکل باورپذیر ساخته است. تنهایی شخصیتاصلی فیلم و ارتباط برقرارکردنش با چیزی شبیه هوش مصنوعی عالی پردازش شده بود. درک تنهایی و انزوای شخصیت اصلی، احساس همذاتپنداری و همراهی را در بیننده بیدار میکرد و او را بابت آینده به فکر و تأمل وامیداشت، آن هم در سالهایی که هنوز هوش مصنوعی به وجود نیامده بود و شبکههای اجتماعی به گستردگی و هوشمندی امروز نبودند.
سریال «آیینه سیاه» هم چنین کیفیتی در ساخت و پردازش داستان داشت. سازندگان این سریال برای هر قسمت داستانهایی مرتبط با تکنولوژی و اینترنت پیدا میکردند و آن را به شکلی تماشایی میساختند که موجب حیرت مخاطبان میشد.
ضعف فیلمسازان ایرانی
در طرف مقابل، فیلمسازان ایرانی به شکلی عجیب در پرداختن به سوژههایی مرتبط با تکنولوژی، اینترنت، شبکههای اجتماعی و مسائل مرتبط با پدیدههای روز ناتوان هستند.
تا به حال فیلمی ایرانی نتوانسته است با سوژه شبکههای اجتماعی مخاطبش را به وجد بیاورد و کاری با ناخودآگاهش کند که آن فیلم جزئی از حافظه بلندمدت او شود.
فیلمهای ایرانی در پرداختن به برخی سوژههای اجتماعی ضعیف و ناتوان هستند، حتی فیلم «گوزنهای اتوبان» که تلاش زیادی کرده است تصویری از زندگی بلاگرها ارائه دهد، باز در مأموریت اصلیاش ناکام میماند و نمیتواند تأثیر خاصی روی مخاطبش بگذارد.
باز «گوزنهای اتوبان» شکل ارتقایافته این سبک فیلمهاست و ما در سینمای خودمان فیلمی مثل «گربه سیاه» را داشتیم که در ارائه حرف و دغدغهاش ناکام ماند. این فیلم در ارائه تصویری واقعگرایانه از زندگی بلاگرها ناکام ماند و تصویری کاریکاتوری از آنها به مخاطبش نشان داد.
باز از «گربه سیاه» بدتر، فیلم «جشن دلتنگی» را داشتیم که مثلاً قرار بود به معضلات فضای مجازی در زندگی آدمها بپردازد ولی فیلم به قدری بد و ضعیف بود که نمیشد آن را تا انتها تماشا کرد.
این وضع تازه در سینماست و در تلویزیون با آثاری ضعیفتر از سینما روبهرو هستیم.
نگاه سطحی به سوژهها
به نظر میرسد فیلمسازان ایرانی برای پرداختن به سوژههایی مثل شبکههای اجتماعی و فضای مجازی در سطح ماندهاند و ذهنشان نمیتواند سناریوهایی عمیق در رابطه با این مضامین طرح کند.
کارگردانان نتوانستهاند به عمق ماجرا بروند و فقط همه چیز را از دور مشاهده کردهاند، به خاطر همین فیلمهایشان یک بازنمایی کج و معوج از واقعیت است و اجازه ارتباط برقرار کردن مخاطب با اثر را نمیدهد.
همچنین کارگردانان ایرانی خیلی اهل پژوهش و مطالعه عمیق نیستند و سعی میکنند با همان پیشفرضهای اولیه فیلمشان را بسازند و دیگر تلاشی برای بهترشدن کار نمیکنند.
این عیب بزرگ بیشتر فیلمنامهنویسان و کارگردانان ایرانی است؛ آنها یا از روی تنبلی یا نداشتن حوصله، روی سوژهشان دقیق و عمیق نمیشوند و خیلی راحت ایدههایشان را هدر میدهند.
در حالی که در سینمای خارج از کشور اینگونه نیست. آنها اهمیت زیادی به سناریو، فیلمنامه و پژوهش و مطالعه زیادی روی سوژههایشان انجام میدهند، حتی گاهی ممکن است پروسه نوشتن یک فیلمنامه چند سال طول بکشد ولی آنها صبر میکنند و برای کارشان وقت میگذارند تا به نتیجه دلخواه برسند.
فاجعهای به نام «چشمبادومی»
در جشنواره فیلم فجر امسال با فیلم دیگری روبهرو بودیم که میخواست حرفهای مهمی درباره کیپاپ و علاقه افراطی جوانان به موسیقی کرهجنوبی بزند، ولی آنقدر همه چیز در فیلم حالتی مسخره پیدا کرده بود که نمیشد آن را تا آخر تماشا کرد.
فیلم «چشم بادومی» سوژهاش را از میان دغدغههای روز جوانان و خانوادهها انتخاب ولی در پرداخت به موضوع آنقدر ضعیف عمل کرده بود که برای مخاطب جای حیرت میگذاشت چطور فیلمساز اینطور مفت و مسلم و راحت سوژهاش را هدر داده است.
اگر کارگردان برای این فیلم وقت میگذاشت و فیلمنامهای درست برایش نوشته میشد، این فیلم میتوانست حرفهای مهمی را به مخاطبش بزند، اما عجله و سهلانگاری کارگردان باعث شده است فیلمش به اثری سطحی و ضعیف تبدیل شود که حرفی برای گفتن ندارد.
دقیقاً این مسائل درد امروز سینمای ایران هستند.
بیشتر فیلمهای ایرانی که میخواهند حول سوژههای اجتماعی چرخ بخورند، از سطحینگری و شعاریبودن رنج میبرند.
فیلمنامهنویسان و فیلمسازان ایرانی ذهنی فقیر برای ایدهیابی و پرورش آن دارند و نمیتوانند از حدی بیشتر روی سوژههایشان عمیق شوند.
آنها حتی نگاهی عمیق و ریز به دنیای پیرامونشان ندارند تا شکلی واقعگرایانه از سوژهها را در فیلمهایشان بازنمایی کنند. تمرکز و غرقشدن روی مسائل مالی، در حال تهی کردن سینمای ایران از محتواست. سینمای ایران در شرایط فعلی بیش از هر چیزی به انسانهایی بادانش، دقیق، عمیق و خلاق برای نویسندگی و فیلمنامهنویسی نیاز دارد.
ادامه روند فعلی فیلمسازی، سینمای ایران را به بنبست میکشاند و مخاطب را از آن فراری میدهد.