جوان آنلاین: داود افتخاری از رزمندگان تهرانی دفاع مقدس خاطره جالبی از اتفاقی بیان میکند که در سال ۶۵ در منطقه فاو افتاده است. او میگوید: «بعد از بمباران سنگرهای ما، یک دست قطع شده پیدا کردیم که مشخص نبود صاحبش کیست. هیچ وقت هم مشخص نشد این دست برای کدام جانباز یا شهید است.» شرح این خاطره را از زبان افتخاری پیشرو دارید.
پدافندی فاو
بعد از فتح فاو در زمستان سال ۶۴، کار تثبیت خطوط تصرف شده تا عید سال ۶۵ ادامه پیدا کرد. بعد از آن دشمن شکست در فاو را پذیرفت و ما آنجا خط پدافندی تشکیل دادیم. اسمی که ایرانیها برای «فاو» انتخاب کردند «فاطمیه» بود. حتی برایش شهردار هم انتخاب شده بود. البته نمادین بود، چراکه هنگام فتح فاو، این شهر کاملاً از مردم تخلیه شده بود. در کل بعثیها تا عمق چند کیلومتری از مرزها، مردم شهرها را تخلیه و آنجا را منطقه نظامی اعلام میکردند، بنابراین فاو هم کاملاً خالی از سکنه بود.
بمباران خطوط
در خط پدافندی فاو با تابستانهای بسیار گرمی روبهرو بودیم. هوای شرجی و وجود موشهای بسیار بزرگ و وحشی از مشکلاتی بودند که در فاو با آن دست و پنجه نرم میکردیم. دشمن هم هرازگاهی خطوط پدافندی ما را بمباران میکرد تا خیلی احساس آرامش و راحتی نکنیم! چون نیروی هوایی عراق از سوی شوروی سابق و فرانسه تقویت میشد، دست آنها برای بمباران خطوط ما باز بود و هرازگاهی اسکادرانهای هوایی دشمن میآمدند و خطوط ما را بمباران میکردند. نه فقط در فاو که در سایر خطوط هم چنین وضعی حاکم بود. در فاو پناهگاههای محکمی ساخته شده بود که بعضی از این پناهگاهها از سوی خود بعثیها و زمان حضورشان در این شهر ایجاد شده بودند.
دست ناشناس
اما خاطره اصلی که میخواهم تعریف کنم مربوط به یکی از بمبارانهای دشمن در فاو میشود. یک روز گرم در تابستان سال ۶۵، یک جنگنده دشمن آمد و خطوط پدافندی ما را بمباران کرد. به نظر میرسید این جنگنده مأموریت دیگری داشت و در بازگشت، چون هنوز چند راکت برایش باقی مانده بود، باقیمانده بمبها و راکتهایش را روی سر ما خالی کرد! خیلی هم طول نکشید و بعد از چند دقیقه اوضاع آرام شد. آمار گرفتیم، دو شهید و پنج مجروح داده بودیم. هر دوی این شهدا در یک سنگر بودند و آن پنج برادر مجروح هم همگی در یک سنگر اجتماعی دیگر حضور داشتند. غیر از این دو سنگر، یک سنگر دیگر هم آسیب دیده بود. آوارها را که برداشتیم، یک دست قطع شده پیدا شد، اما جز این دست، هیچ اثر دیگری از مجروح یا شهید احتمالی نبود. آمار کلی گروهان و گردان را گرفتیم، باقی نفرات سالم بودند. حتی از تعاون لشکر استعلام شد. هیچ مجروح دیگری در آن منطقه گزارش نشده بود. ما آن دست را در پارچهای پیچیدیم و رویش نوشتیم «مجهول الهویه» و به عقب فرستادیم. تا مدتها بین بچهها بحث روی این بود که این دست متعلق به چه کسی است که هیچ کدام او را نمیشناسیم. اگر از رزمندگان دیگر واحدها بود، چرا موقع آمدنش به محور ما کسی او را ندیده بود. سالها گذشت و هیچ وقت نفهمیدیم آن دست قطع شده متعلق به چه کسی بود.