جوان آنلاین: همدان چند هیئت بزرگ داشت که یکی از آنها هیئت رزمندگان گردان غواصی بود و اصغر آقا مداح ثابت آنجا بود، اما در هیئت شهدای تخریب هم میرفت و مداحی میکرد. یکی دیگر از محافلی که اصغر با نوای گرمش آنجا مداحی میکرد، مراسم دیدار با خانواده شهدا بود که شبهای شنبه برگزار میشد. این مراسم همچنان ادامه دارد و یادگاری از کارهای ماندگاری است که شهید علی اصغر سماواتی انجام میداد. علی اصغر سماواتی دانشآموز سال آخر دبیرستان بود که به جبهه رفت و سالها در دفاع مقدس حضور داشت. او پس از پایان جنگ تحمیلی هم همچنان در خطه جهاد حضور داشت تا نهایتاً فروردین ۱۳۷۰ در عملیات برون مرزی کلارک قصر شیرین در منطقه تپه مروارید به دست منافقین به شهادت رسید. گفتوگوی «جوان» با خواهر شهید علی اصغر سماواتی را پیشرو دارید.
علیاصغر چند ساله بود که به جبهه رفت؟
برادرم در سن ۱۳ سالگی شناسنامهاش را دستکاری کرد و به جبهه رفت. متولد سال ۵۰ بود و از نوجوانی تصمیم گرفت به جبهه برود.
در خانوادهتان رزمندهای وجود داشت که الگوی علیاصغر شود؟
پدرمان پاسدار بود و در بخش تدارکات سپاه همدان کار میکرد. پدرم از فعالان انقلابی بود که در مبارزات سالهای انقلاب نقش بسزایی داشت. ما چهار فرزند، دو خواهر و دو برادر بودیم. اولین فرزند خانواده علیاکبر است و بعد خودم و خواهرم زهرا و چهارمین و کوچکترین فرزند خانواده هم علی اصغر بود. شهید متولد اول اردیبهشت ۱۳۵۰ در همدان بود. من ۱۱ سال از شهید بزرگتر هستم.
پس شهید یک خانواده انقلابی داشت؟
بله، علاوه بر پدرمان که پاسدار بود، خود ما هم از بچگی در مسجد و هیئتها حضور پیدا میکردیم. علیاصغر به عنوان کوچکترین فرزند خانواده همیشه همراه مادرم در مراسم مذهبی شرکت میکرد. برخلاف سن و سال کم، به طرز عجیبی در مسائل دینی و اعتقادی نمونه و سرآمد بود. با صوت زیبا و دلنشینش قرآن تلاوت میکرد و هنگامی که ما نماز میخواندیم، برایمان تکبیر میگفت. برادرم در پنج سالگی مکبر مسجد بود. همه از صدای خوشش تعریف میکردند و میگفتند وقتی علیاصغر تکبیر میگوید نمازمان حال و هوای دیگری دارد. علی اصغر از هنگام تولد بسیار زیبا و خوش چهره و خوش سیما بود، طوری که اگر مریض میشد و او را دکتر میبردیم، پرستارها دور او جمع میشدند و از زیباییاش سخن میگفتند. علیاصغر از بچگی عاشق نماز بود و در عین آراستگی ظاهری، بسیار ساده لباس میپوشید و علاقهای به پوشیدن لباس نو نداشت.
رزمندهای که از ۱۳ سالگی بخواهد به جبهه برود، لابد فعالیتهایی در بسیج داشته است؟
همین طور است. علی اصغر از سن کم عضو بسیج شد. قبل از بسیج هم شروع به فعالیت انقلابی کرده بود. هنگام پیروزی انقلاب برادرم فقط هفت سال داشت، اما میرفت نفت میخرید و همراه بزرگترها میبردند در محلات پایین شهر توزیع میکردند. آن زمان ما در محله شهناز همدان زندگی میکردیم. همانجا علی اصغر رفت در مسجد محل ثبت نام کرد و با وجود اینکه هفت سال سن داشت، در مسجد نگهبانی میداد. علی اصغر استعداد هنری زیادی داشت. هم خطاط بود، هم نقاش، هم قاری قرآن، هم شاعر و هم عکاس. بیشتر عکسهایی که از آن زمان داریم توسط خود علی اصغر گرفته شده است. صدای بسیار زیبایی داشت و همه این کارها را بدون اینکه حتی یک کلاس یا دورهای ببیند، به بهترین نحو انجام میداد. همیشه در مراسم صبحگاهی مدرسه قرائت قرآن به عهده علی اصغر بود. شبهای چهارشنبه و جمعه در دبیرستان ابن سینا دعای توسل و کمیل بر پا میکردند و علی اصغر مداحی میکرد. یک موتور داشت و با این موتور به همه جای همدان برای مراسم و دعا و مداحی میرفت. تقریباً همه مردم شهر همدان علی اصغر را میشناختند. در مقطعی که برادرم به جبهه رفت، شهرک فرهنگیان همدان زندگی میکردیم. برادرم آخرین بار روز قبل از اعزامش آمد در مسجد شهرک فرهنگیان دعای کمیل خواند. دائم به خانواده شهدا سر میزد و از آنها دلجویی میکرد طوری که وقتی علی اصغر شهید شد، مادر شهدا گریهکنان به منزل ما میآمدند و میگفتند ما تازه فهمیدیم بچهمان شهید شده است.
با توجه به اینکه اختلاف سنی شما با شهید زیاد است چه خاطرهای از شهید به یاد دارید؟
یک روز در کارگاه خطاطی خودم که زیرزمین منزلمان بود نشسته بودم که دیدم علی اصغر پردهای بلند به طول و عرض۲×۴ متر از پنجره زیرزمین به حیاط میبرد. روی این پرده خیلی زیبا اسامی شهدای دبیرستان ابن سینا را که تا آن موقع ۷۲ شهید بودند نوشت. در آخر پرده یک جای خالی را مشاهده و از او سؤال کردیم جای خالی برای چیست؟ مثل همیشه به ما گفت بعداً میفهمید. بعد از شهادتش فهمیدیم آن جای خالی را برای اسم خودش نگه داشته بود.
برادرتان از هنر نقاشی یا خطاطی در جبهه هم استفاده میکرد؟
شهید یک نقاشی کشیده بود که روی دیوار یکی از اتاقهای ساختمان گردان ۱۵۵ تیپ انصارالحسین (ع) در پادگان ابوذر (سرپل ذهاب) بود. این نقاشی را علی اصغر چند روز قبل از شهادتش کشیده بود. نقاشی شبیه منطقه عملیاتی و محل شهادت خودش بود. این نقاشی یک یادگاری از برادر شهیدم است که الان در باغ موزه دفاع مقدس همدان نگهداری میشود.
گفتید علی اصغر در ۱۳ سالگی به جبهه رفته بود، چطور توانست در آن سن کم به جبهه اعزام شود؟
برادرم برای اعزام به جبهه، شناسنامهاش را دستکاری کرد و سنش را بالا برد. آنقدر با مهارت این کار را کرد که اصلاً مشخص نبود. به این ترتیب توانست به جبهه برود و، چون جثه و حتی شیوه بیان و کردارش بزرگتر از سنش بود کسی شک نمیکرد سنش کم باشد. یک نکته جالب در خصوص حضور علی اصغر در جبهه این بود که چادر محل اسکان برادرم محل نماز شب رزمندهها شده بود، به طوری که تمام برنامهها و مراسم مذهبی و فرهنگی در چادر او برگزار میشد. آنجا هم مداحی میکرد و دعا و زیارت عاشورا میخواند. همرزمانش از خلوص و خوش اخلاقیاش خیلی تعریف میکردند. یکی از همرزمانش میگفت وقتی این بچههای جوان و مؤمن و خوش اخلاق به جبهه میآمدند، ما روحیه میگرفتیم.
برادرتان در جبهه مجروح هم شده بود؟
بله، چند بار مجروح شده بود، اما به دلیل اخلاصی که داشت چیزی به دیگران نمیگفت. مثلاً یکبار در عملیات کربلای ۴ مجروح شد، اما هیچ حرفی از مجروحیتش به ما نزد. علیاصغر مجرد بود و وقتی مادرم به او نزد پسرم دوست دارم عروسیات را ببینم، میگفت اگر روزی عروسی کردم، در مراسم عروسی زیارت عاشورا بخوانید. عاشق زیارت عاشورا بود و در مسجد مهدیه همدان پایه زیارت عاشورا خوانی را علیاصغر گذاشت. هر هفته عصر جمعه مراسم زیارت عاشورا برپا میکرد. هفته آخری که میخواست به جبهه برود به یکی از دوستان مداحش به نام آقای مهدویراد گفته بود من از این عملیات برنمیگردم، تو زیارت عاشورا را ادامه بده. از دوستش قول گرفته بود این مراسم ادامه پیدا کند و تا الان هم روزهای جمعه زیارت عاشورا برقرار است.
گویا شهید سماواتی رزمنده گردان غواصی هم بود؟
بله، ایشان مقطعی در گردان غواصی حضور داشت. یکی از همرزمان برادرم به نام سید قاسم باوری تعریف میکرد اواخر جنگ با برادرم آشنا میشود. علی اصغر در گردان غواصی بود و دوستش در واحد دیدهبانی. ایشان تعریف میکرد دو، سه ماه قبل از عملیات مرصاد وقتی به گردان غواصی میرفتم تا دوستانم را ببینم، شهید سماواتی را هم آنجا میدیدم. یکی از آرزوهای من این بود که با او دوست شوم. کمکم این دوستی شکل گرفت و بعد از پایان جنگ و بازگشت به همدان با هم در مجتمع رزمندگان تحصیل میکردیم و این رفاقت و صمیمیت بین ما بیشتر و بیشتر شد. در ایام رحلت امام (ره) در بسیج و انجمن اسلامی مدرسه شهید محلاتی با هم فعالیت داشتیم. همدان چند هیئت بزرگ داشت که یکی از آنها هیئت رزمندگان گردان غواصی بود که اصغر آقا مداح ثابت آنجا بود. علی اصغر یکی از سلامتترین مداحان آن زمان همدان بود.
شهادت علی اصغر چطور رقم خورد و آن زمان منافقین چه فعالیتی داشتند که منجر به شهادت برادرتان شد؟
گویا قرار بود در سال ۷۰ منافقین از اشرف بروند و در منطقه قصرشیرین و سرپل ذهاب عملیاتی انجام بدهند. دوستان برادرم تعریف میکنند ما از این نقشه منافقین مطلع شدیم و تصمیم گرفتیم به مصاف آنها برویم. علیاصغر که فکر میکرد از قافله شهدا جا مانده و اکنون دری به روی آنها باز شده است با دوستانش که همه از رزمندگان بودند و خود را برای کنکور آماده میکردند، صحبت میکند و یک روز پنجشنبه بعد از ظهر به گلزار شهدا میروند. زیارت عاشورای بسیار با صفایی میخوانند و شب هم به مسجد شهرک فرهنگیان میروند دعای کمیل میخوانند و فردایش بعد از نماز جمعه عازم سرپل ذهاب میشوند. چندین بار به مقر منافقین حمله و تعداد زیادی از آنها را به درک واصل میکنند و مهمات زیادی به غنیمت میگیرند. اما شب آخر حمله آنها لو میرود. علی اصغر و دوستش شهید زیرک، قبل از شروع عملیات زیارت عاشورا میخوانند بعد از ماشین پیاده میشوند و در مسیری که پیاده میرفتند، علی اصغر اسلحهاش را بر زمین میگذارد و تیمم میکند. با شروع حمله، علی اصغر که آرپیجی زن بود، دو بار شلیک میکند. اما در تبادل آتش، بچهها از هم جدا میشوند. فرمانده دستور بازگشت صادر میکند. رزمندهها برمیگردند. کمی بعد متوجه میشوند علیاصغر و دوستش شهید زیرک نیامدهاند. به دلیل شدت آتش، همرزمان نمیتوانند پیکر شهدا را بازگردانند.
پیکر برادرتان بعدها تفحص شد؟
نه، متأسفانه هیچ وقت پیکر برادرم برنگشت. الان یک مزار به عنوان یادبود از او در گلزار شهدای همدان نصب کردیم.