خودکشی کیومرث پوراحمد، هنرمند فقید کشورمان که ۱۶ فروردینماه در شهرستان انزلی اتفاق افتاد، تأثر عمومی را به دنبال داشت. چرایی این اتفاق با توجه به جایگاهی که خالق قصههای مجید نزد افکار عمومی داشت، پرسشی بود که پاسخ قانعکنندهای به آن داده نشد. از آنجا که اظهارنظر در این باره متوجه پلیس و دستگاه قضایی بود، رسانههای رسمی هم تنها به گمانهزنی در این باره اکتفا کردند و از آنجا که خودشان در این باره قانع نشده بودند، بدیهی است که مخاطبانشان را هم در ابهام صورت گرفته نگه داشتند. اینکه حادثهای با دربرگیری فراوان را بتوان حریم خصوصی تلقی کرد، مسئلهای است که از سوی پلیس و عدلیه پذیرفته شده، اما وقتی همان مسئله خصوصی به مسائل سیاسی پیوند زده میشود و باعث تحمیل هزینه به کشور میشود باید با مدیریت رسانهای هدایت شود. سکوت پلیس و ساختار قضایی در اینباره، بار دیگر فرصت طلایی در اختیار رسانههای معاند قرار داد تا از یکسو رسانههای رسمی کشور را در محاق نگه دارند و از سوی دیگر با سیاسی کردن یک موضوع اجتماعی به راحتی اهداف مورد نظرشان را به مخاطبانشان القا کنند. همه اینها به این دلیل صورت میگیرد که ساختار اطلاعرسانی در پلیس و دستگاه عدلیه هنوز از خطوط مرزی که چهار دهه قبل برایش ترسیم شده، عبور نکرده است. این اولین و آخرین باری نیست که به دلیل محتاطانه عمل کردن در این شیوه از اطلاعرسانی، هزینههای بسیاری بر کشور متحمل میشود.
۲۵ شهریور سال گذشته حادثهای در پلیس امنیت اخلاقی تهران بزرگ اتفاق افتاد که ترجیح داده شد به همین شیوه با آن برخورد شود، اما مرگ مهسا امینی اتفاقی نبود که سکوت اطلاعرسانی پلیس و دستگاه قضایی را تاب بیاورد برای همین اتفاقهای بعدی آن هزینههای جبرانناپذیری بود که بر کشور وارد شد و دامنه آن مشخص نیست تا چه زمان میخواهد ادامه پیدا کند. شاید باور شکل گرفته در ساختار اطلاعرسانی پلیس و عدلیه، اینگونه باشد که همه اتفاقهایی که در بستر اجتماعی رقم میخورد مشمول مرور زمان میشود، اما قدرت شبکههای اجتماعی و رسانههایی که آن سوی آب، دریافتهای خود را به راحتی از مدار این شبکهها میگیرند، نشان داده است که از سمیت انداختن رسانههای رسمی داخلی، چگونه میتواند بسترهای اجتماعی را اینگونه با چالش مواجه کند.
۲۷ مردادماه سال گذشته، مأموران پلیس تهران موفق شدند سارق زورگیری را که انتشار فیلم زورگیری او در بزرگراه نیایش باعث وحشت عمومی شده بود، بازداشت کنند.
متهم که مردی افغان به نام حسین بود، پنج روز قبل از دستگیری در ترافیک بزرگراه نیایش راننده پژو ۲۰۶ را که زنی جوان بود با قمه تهدید و گوشی تلفن همراه او را سرقت کرده بود. با وجود اینکه هیچ سرنخی از متهم وجود نداشت، مأموران پلیس تهران موفق شدند وی را شناسایی و بازداشت کنند. ساعتی بعد از بازداشت متهم، دادستان تهران با وی و شاکی پرونده مصاحبه کرد. ۱۱ روز پس از دستگیری متهم بود که دادستان تهران خبر داد حسین به اتهام محاربه مجرم شناخته شده است؛ بنابراین پرونده در دادگاه انقلاب بررسی شد. مرد افغان ۱۸ شهرویورماه در دادگاه انقلاب محاکمه و به اعدام محکوم شد. بعد از آن بود که طرحهای ضربتی پلیس در برخورد با مجرمان در حال اجرایی شدن بود که مرگ مهسا امینی منجر به توقف آن شد.
آنچه در مورد اطلاعرسانی حادثه زورگیری بزرگراه نیایش اتفاق افتاد، جایی برای ابهام باقی نگذاشت. رسانههای رسمی از ابتدا این امکان را پیدا کردند که با متهم، شاکی، پلیس و بازپرس پرونده در مورد اتفاق رقم خورده مصاحبه و اطلاعات و ابهامهای مورد نظر را رفع کنند. رویهای مرسوم که در مورد بسیاری از پروندههای جنایی مطرح است و تجربه نشان داده طرح موضوعاتی که افکار عمومی نیازمند دانستن آن است، خللی به ساختار اطلاعرسانی دو نهاد مورد اشاره وارد نکرده است، اما اینکه چرا در بزنگاههای لازم از جمله مرگ مهسا امینی یا خودکشی پوراحمد، مهارت لازم برای اطلاعرسانی در این باره وجود ندارد، پرسشی است که بیجواب مانده است.