سرویس تاریخ جوان آنلاین: «سرکوب ساختاری» و «سرکوب ایدئولوژیک» در کنار «سرکوب ابزاری» ازجمله اشکال ایجاد اختناق در دوران پهلوی دوم به شمار میرود. در صفحه پیشین تاریخ، در باب سرکوب ابزاری سخن گفتیم. در این مجال، آن دو شکل دیگر از سرکوب را به بررسی و تحلیل نشستهایم. امید آنکه مقبول افتد.
چند و چون «سرکوب ساختاری»
جدای از سرکوب ابزاری و عریان رژیم پهلوی، نوع دیگر سرکوب در بُعد ساختاری آن انجام میشد. بدین صورت که با وضع قوانین از طریق مجالس فرمایشی و اجرای آن از طریق کابینه مطیع به امیال و نیات و هوسهای رژیم وجهه قانونی و مشروع میبخشید.
انجام برنامه اصلاحات ارضی و اجرای اصول انقلاب سفید نیز یکی دیگر از وسایل ساختاری برای سرکوب مخالفین بود. با اجرای اصول انقلاب سفید ازجمله ایجاد سپاه دانش، سپاه بهداشت، سپاه ترویج و آبادانی و... و اعزام آنها به روستاها علاوه بر از بین بردن قدرت ملاکین قدرت سرکوب و کنترل دولت تا اقصی نقاط کشور گسترش یافت و بسیاری از نیروهای ساواک در پوشش این گروهها عازم مناطق مختلف میشدند و علاوه بر تبلیغ ایدئولوژی رژیم فعالیت مخالفین را نیز گزارش میدادند.
از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و سرکوب مخالفان به این سو نمایندگان کلیه مجالس قانونگذاری که تشکیل میشدند کاملاً دستچین شده بودند. به عنوان مثال انتخابات مجلس بیست و یکم در حالی صورت گرفت که در میان نامزدهای نمایندگان مجلس همه رهبران مخالفین در زندانها یا تحت نظر ساواک بودند. وظیفه اساسی نمایندگان این مجلس تصویب لوایح و قوانین مربوط به اصول ششگانه برنامه انقلاب سفید و نیز تأیید تصویبنامه دوره فترت بود. (۱) علم در خاطرات خود بر این نکته تأکید میورزد که انتخابات مخدوش و فرمایشی جزو اصول مورد نظر شاه بود. (۲)
از دیگر حربههای رژیم برای استوار کردن ساختار سرکوب نظام شاهنشاهی انجام تغییرات در قانون اساسی بود. قانون اساسی و متمم آن که مبنای مشروطیت بود به کرّات مورد تجاوز رژیم قرار گرفت. تا پیش از سال ۱۳۲۸ که اولین تجدید نظر در قانون اساسی مشروطیت صورت گرفت و اختیارات شاه را افزایش داد وی همواره آن را سندی میدانست که علیه شاه نوشته شده است. این قانون در سال ۱۳۳۶ نیز با تشکیل مجلس مؤسسان در جهت استقرار و تحکیم هرچه بیشتر رژیم شاه تغییر یافته بود، اما در سال ۱۳۴۶ تغییرات در اصول ۳۸، ۴۱ و ۴۲ متمم قانون اساسی در جهت حفظ مقام سلطنت صورت گرفت.
اوج سرکوب ساختاری رژیم ایجاد حزب واحد رستاخیز به منظور کانالیزه کردن مشارکت مردم در امور سیاسی برای مشروعیت بخشیدن به اقدامات خود بود. وی در سال ۱۳۵۳ بدون هیچگونه اطلاع قبلی فرمان تأسیس یک نظام تکحزبی را صادر کرد. همه احزاب موجود قدغن شدند و بهجای آنها یک حزب فراگیر به نام رستاخیز تشکیل شد. سالها قبل از این ماجرا شاه اعلام کرده بود: «اگر من یک دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه وسوسه میشدم تا همانند هیتلر یا مانند آنچه امروزه در کشورهای کمونیستی میبینید حزب واحد مسلطی تشکیل دهم، اما من به عنوان یک پادشاه مشروطه آن توان و جسارت را دارم که فعالیتهای حزبی گسترده به دور از خفقان نظام یا دولت تکحزبی را تشویق کنم.» (۳)
در پی تصمیم شاه مبنی بر تأسیس یک نظام تکحزبی بسیاری از مردم به موضع دیکتاتوری وی پی بردند. (۴) این تفسیر بهویژه به این دلیل قابل قبول به نظر میرسید که وی پیوستن به این حزب را اجباری اعلام کرد و گفت: کسی که وارد این حزب سیاسی جدید نشود ایرانی نیست، وطن ندارد و فعالیتهایش غیرقانونی هستند و بر اساس قانون میتوان او را مجازات کرد. (۵) هنگامی که روزنامهنگاران خارجی اشاره کردند که چنین بیانی با پشتیبانی وی از نظام دوحزبی بهشدت مغایر است، شاه پاسخ داد: «دموکراسی؟ آزادی؟ این حرفها یعنی چه؟ ما هیچکدام از آنها را نمیخواهیم.» (۶)
به نظر فریدون هویدا مسلماً اگر مسئله را از دیدگاه شاه بنگریم او تصوری جز این نداشت که با تأسیس حزب رستاخیز یک دموکراسی هدایت شده را در کشور برقرار خواهد ساخت. درواقع آنچه شاه به مردم ارائه میداد صرفاً به بحث و مناظره پیرامون «انقلاب خودش» محدود میشد و هرگز قصد نداشت برای مسائل و مشکلات موجود مملکت در پی کسب نظر مردم باشد یا درحقیقت هدف شاه مشارکت مردم در امور کشور بود، ولی البته بدون حضور مردم! (۷) فراتر از این مسائل، توجه به گفتههای شاه بود که بعد از قول و قرارهایش راجعبه آزادی گفتار داخل حزب «منحصربهفرد خود» ناگهان مطلب را به صورت دیگری عنوان کرد و گفت: «به هیچوجه نباید در حزب حرفهای مخالفتآمیز از کسی شنیده شود و با این ضد و نقیضگویی خود تشکیلاتی را که اصلاً پایگاهی در میان مردم نداشت بیش از حد انتظار به ضعف کشاند.» (۸)
حزب رستاخیز طی سالهای ۱۹۷۸- ۱۹۷۵/ ۱۳۵۷- ۱۳۵۴ کوشید رسماً همه نخبگان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و همه انجمنهای قانونی را در دولت ادغام کند، لیکن وفاداری به حزب در میان جامعه پا نگرفت و عمق چندانی پیدا نکرد. (۹) حزب رستاخیز سرانجام بر اثر افزایش مخالفتها علیه رژیم و ناکارآمدی حزب در کسب پایگاه حمایتی در ۸ مهر سال ۱۳۵۷ پس از سه سال حیات منحل شد.
چند و چون «سرکوب ایدئولوژیک»

شاید در آغاز این بخش بازخوانی سطوری از یادداشتهای اسدالله علم مفید باشد، آنجا که نوشته است: «شاه از من پرسید چرا مردم به پیشرفتهایی که صورت میگیرد توجهی ندارند؟ جواب دادم، چون تبلیغات ما در جهت اشتباه است. بسیاری از بوق و کرناهایی که برای خودمان میدمیم حقیقت ندارد و بقیهاش آنچنان آمیخته با ستایش از شخص اعلیحضرت است که مردم از آن خسته میشوند.» (۱۰)
یکی دیگر از جنبههای سرکوب رژیم شاه سرکوب ایدئولوژیک بود که به دو صورت انجام میگرفت:
۱- تبلیغات شدید روی مبانی مشروعیت رژیم.
۲- تبلیغ علیه مبانی ایدئولوژی مخالفان و ایجاد سانسور.
بارزترین مکان برای تبلیغ ایدئولوژی رژیم نیروهای مسلح بودند. تبلیغات شدید روی نظامیان به عمل میآمد تا آنها را کاملاً به نظام وفادار نگه دارند. طرح شعارهایی از قبیل: «خدا، شاه، میهن» در هر صبحگاه در پادگانهای نظامی و اطلاق عنوان خدایگان به شاه ازجمله تلاشهایی بود که در این جهت انجام میشد (۱۱)
در عرصه ایدئولوژی دولت بهدقت ملیگرایی خودستایانهای را تبلیغ میکرد که در آن تاریخ قرون اسلامی تحتالشعاع دوران پرافتخار شاهنشاهی و ساسانی قرار گرفته بود و آیندهای درخشانتر و توأم با رفاه مادی بیشتر را تحت لوای حکومت پایدار شاه وعده میداد. (۱۰) به عبارت دیگر شاه برای ایجاد مبنای مشروعیت خود بهنوعی ناسیونالیسم- ارتجاعی و رمانتیک بازگشت تا اصول ملیگرایی و سلطنت را با هم پیوند بزند. به همین علت بود که با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و دعوت از سران کشورها کوشید این خلأ را پر کند.
تمام هم و غم رژیم در سالهای دهه ۵۰ این بود که همه کشورها را وادار کند تا از سابقه طولانی شاهنشاهی در ایران تقدیس کنند و طی مدتی بیش از چهار سال قسمت اعظم کار سازمانهای دولتی اختصاص داشت به اینکه در این جهت بکوشند و برنامه تنظیم کنند و مردم را به بزرگداشت این جشنها وادار سازند. لیکن به نظر ماروین زونیس اعلام خبر برگزاری جشنهای سال ۱۹۷۱ (۱۳۵۰) تخت جمشید در روزنامهها کسالتبار بود و تا اندازهای احساسات منفی مردم را برانگیخت. شاه قصد داشت دو هزار و پانصدمین سالگرد بنیانگذاری نخستین سلسله شاهنشاهی ایران یعنی هخامنشیان را جشن بگیرد. هدف از اجرای این مراسم آن بود که بر وجود نهاد سلطنت در ایران به مدت ۲۵۰۰ سال و تداوم این نهاد تا فرمانروایی خود شاه تأکید شود، اما برای مردم ایران نهاد سلطنت در ایران اهمیت چندانی نداشت. پیش از این تاریخ درباره چنین سالگردی حرفی زده نشده بود، برگزاری جشنها که دیگر جای خود را داشت. (۱۲) در عین حال که شاه میکوشید جشنهای ۲۵۰۰ ساله را نوعی میعاد با تاریخ برای مردم جلوه دهد، بیشتر مشتاق بود مردم آن را نشانهای از تولد دوباره کشور به حساب آورند، ولی گفتنی است مردم اصلاً در جریان این جشنها حضور نداشتند و اصولاً نیروی پلیس و ارتش چنان حفاظتی در اطراف تخت جمشید به وجود آورده بودند که به احدی اجازه نزدیک شدن نمیدادند. (۱۳)
تمامی هدف شاه از برگزاری این جشنها و آیینهای باستانی ایران آن بود که با توجه به آگاهیای که از مخالفت روحانیون و در رأس آن امام خمینی داشت بکوشد با پررنگ کردن آیینهای ایران پیش از اسلام پایگاه و مبنایی مشروع برای ادامه سلطنت خود ایجاد کند. به عنوان مثال در پاییز سال ۱۹۷۵/ ۱۳۵۴ ایران شاهد برگزاری کنفرانسهای متعددی در این باره بود. کنگره بینالملل میترائیسم در تهران و سمپوزیوم بینالمللی سوادآموزی در تخت جمشید و... آیین میترا که یکی از آیینهای اولیه آریایی و مقدم بر دین زرتشت بود، یک آیین بومی ایرانی پیش از اسلام بود. این کنفرانس به مثابه نشانه دیگری از کوششهای رژیم برای کاستن از نقش اسلام در جامعه ایران و کسب مشروعیت از گذشته ما قبل اسلام ایران قلمداد میشد. (۱۴) رابرت گراهام در این باره مینویسد:
«در سراسر مملکت سدها، بلوارها، پارکها، شهرها و حتی کشتیها را به نام شاه، اعضای خانوادهاش یا سلسلهاش نامگذاری میکردند. در همین حال کتابهای درسی با طول و تفصیل فراوان درس وفاداری به شاهنشاهی را تکرار و دستاوردهای منسوب به سلسله پهلوی را تبلیغ میکردند. تبلیغ برای سلسله پهلوی و شخص او [شاه]، آن هم با این ابعاد را فقط میتوان معلول عدم تأمین، حماقت یا تصور اینکه اینها میتواند موجب علاقه و وفاداری ملت شود دانست. همین طرز تفکر بود که موجب برپا کردن جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و جشنهای بهدقت تنظیم و برنامهریزی شده ۵۰ سال سلطنت پهلوی شد.» (۱۵)
بُعد دیگر سرکوب ایدئولوژیک تبلیغات علیه مبانی ایدئولوژیک مخالفان بود. شاه که عمدهترین مخالفان خود را در دهه ۳۰ مارکسیستها و ملیگرایان جبهه ملی میدانست، از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به این سو اصلیترین گروه مخالف خود را روحانیون و اسلامگرایان میدانست. با این حال، چون از آغاز دهه ۵۰ به این سو گروههای چریکی عمدتاً با مرام کمونیستی به مبارزه با رژیم برخاسته بودند، لذا رژیم شاه جهت تبلیغ علیه روحانیون همواره از این دو گروه در کنار هم یاد میکرد و عناوینی، چون ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه را به اصطلاح جدیدتر مارکسیست اسلامی تغییر داد و در حمله کوبنده خود به مذهب شیعه چاپخانههایی را که کتابهایی درباره مسائل اجتماعی و مذهبی چاپ میکردند، تعطیل کرد. ساواک در جلسات مساجد و نماز شرکت و نفوذ کرد. سازمانهای دانشجویی مذهبی در سراسر کشور را منحل اعلام کرد. (۱۶) همچنین حزب رستاخیز زنان را به نپوشیدن چادر در دانشکدهها تشویق میکرد و بازرسان ویژهای برای بررسی موقوفههای مذهبی میفرستاد و اعلام کرد که تنها اداره اوقاف مجاز به انتشار کتابهای مذهبی است و دانشکده الهیات را تشویق کرد تا سپاه دین تازه تأسیس را -که تقلیدی از سپاه دانش بود- گسترش دهد و برای آموزش اسلام راستین به دهقانان افراد بیشتری را به روستاها بفرستد. (۱۷)
یکی دیگر از اقدامات رژیم سانسور اخبار، اطلاعات و کتب بود. از آنجا که یکی از مسئولیتهای ساواک نظارت بر روزنامهها در جهت ستایش از شاه و برنامههایش بود، به ناشران روزنامهها اطلاع داده بودند فعالیتهای شاه و درباریان باید تیتر صفحه اول باشد یا دست کم یک عکس از فعالیتهای آنها همه روزه نشان داده شود. (۱۸) مطبوعات نیز خودسانسوری را پذیرفته بودند و حق انحراف از خواستههای رژیم را نداشتند (۱۹) و لذا نقد و انتقاد از عملکردها جای خود را داشت. اصولاً سردبیران روزنامه سعی میکردند چیزی نوشته شود که تولید اشکال نکند. دولت به روزنامههای کوچک طرفدار خود مبلغی را پرداخت میکرد و در سال ۱۳۵۲ ناگهان ۵۰ روزنامه و مجله به علت کمی تیراژ با گرفتن غرامت از دولت تعطیل شدند. خبرنگاران روزنامههای خارجی هم بهجز چند مورد غالباً در اختیار رژیم قرار داشتند و روی بسیاری از جنایات سرپوش میگذاشتند. گروه آزادی کتاب و اندیشه در گزارشی که تهیه کرد به معرفی عناصری پرداخت که مدعی بودند خبرنگار خارجی هستند، اما در شبکههای فراماسونری و گروههای صاحب نفوذ ثروتمند قرار داشتند. (۲۰)
برقراری سانسور توسط ساواک تا بدان حد پیشرفت کرد که گاه اتفاق میافتاد جلوی انتشار کتابهایی را که قبلاً بارها چاپ شده بودند میگرفت. بهعلاوه ساواک فیلمها را به میل خود قیچی میکرد و حتی یک بار از نمایش فیلم ابراهیم گلستان از کارگردانان معروف طرفدار شاه که داستان مرد تازه به ثروت رسیدهای را مطرح میکرد جلوگیری کرد، چون به نظر ساواک مشاهده چنین ماجرایی میتوانست قضیه شاه را بعد از بالا رفتن قیمت نفت در ذهن بیننده تداعی کند. در مورد دیگر نویسندهای فقط به این بهانه که چرا یکی از مخالفان رژیم عبارت مندرج در یکی از کتابهای وی را در نامه خود نقل کرده است، چند روز به زندان ساواک افتاد! (۲۱) در طی این دوره مسئله سانسور هم قدرت یافت و هم توسعه گرفت. نویسنده و خواننده، گوینده و شنونده مستقیماً در معرض این وضع خاص قرار داشتند. پنجه سانسور اجازه نمیداد تبادل فکر صورت گیرد و محیط را با خفقان کامل حفظ میکرد. سانسور عمدتاً جهت سیاسی داشت و مطالب اخلاقی، آزاد از قید و بند سانسور بودند. (۲۲)
به مرور که رژیم به خودکامگی میلغزید سانسور شدیدتر میشد. در سال ۱۳۵۴ امیرعباس هویدا، نخستوزیر شیوه سانسور پس از چاپ و پیش از پخش را برقرار کرد. کتابهایی که چاپ میشدند پیش از آنکه پخش شوند در دایره ممیزی بررسی میشدند تا معلوم شود آیا قابل پخش هستند یا خیر. این شیوه برای ناشران خردهپا بسیار خطرناک بود، زیرا ممکن بود به خاطر چاپ کتابی که قابل پخش شناخته نمیشدند، کارشان به ورشکستگی بینجامد. در سال ۱۳۵۴ پس از تأسیس حزب رستاخیز ساواک مستقیماً بخش بزرگی از انتشارات را از طریق وزارتخانههایی همچون آموزش و پرورش، بهداری و سازمان جذب سیاحان که بزرگ ناشران کشور بودند کنترل میکرد. نتیجه کار خیلی زود آشکار شد. سه سال بعد تعداد عنوان کتابهای منتشر شده از ۴ هزار در سال به هزار و ۳۰۰ عنوان کتاب تقلیل یافت. (۲۳)
کتابهای علمی- تخیلی ازجمله کتابهایی بودند که بهشدت سانسور میشدند. ساواک معتقد بود پشت سر هر معنایی رمزی نهفته است. به شعر که با زبان استعاری ویژهاش مستعد هرگونه تعبیر و تفسیر است با سوءظن نگریسته میشد. (۲۴) به این ترتیب سانسور در ادبیات و هنر که شدیدترین نوع سانسور و سرکوب است در رژیم شاه اجرا میشد و دقیقاً به همین دلیل بود که در اواخر عمر رژیم بیش از ۵۰ عنوان کتاب شعر نه به دلایل اخلاقی بلکه به علت آنکه با سوءظن سیاسی به آن نگریسته میشد ممنوع بودند.
اساساً طی دوران سرکوب ایدئولوژیک به شدیدترین نحو در تبلیغ برای مشروعیت دادن رژیم و ایجاد مبنایی برای مشروع جلوه دادن آن با مخدوش کردن مبانی مشروعیت مخالفان، سانسور و اختناق اعمال میشد.
*پینوشتها در سرویس تاریخ جوان موجود است.