کد خبر: 1287751
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۰
یک‌شبی در بیست و چند سال پیش، ۱۰-۱۵ نفر آدم از یک دورهمی بیرون آمدیم. دم در با هم دست دادیم و خداحافظی کردیم. شب که رسیدم خانه، فهمیدم بوی عطر یک‌نفرشان کف دستم مانده است. نفهمیدم عطر کدام‌شان بود. بوی آشنا و خیال‌انگیزی داشت. انگار عصاره همه چیز‌هایی که دوست داشتم را گرفته بودند و با آن عطر را درست کرده بودند. 
جوان آنلاین: کانال تلگرامی «آکادمی جام» یادداشتی از محمدجواد اسعدی، هنرمند و جستارنویس معاصر را منتشر کرد و در پی آن برداشتی را به اشتراک گذاشت. در ابتدا یادداشت آقای اسعدی را بخوانیم:
یک‌شبی در بیست و چند سال پیش، ۱۰-۱۵ نفر آدم از یک دورهمی بیرون آمدیم. دم در با هم دست دادیم و خداحافظی کردیم. شب که رسیدم خانه، فهمیدم بوی عطر یک‌نفرشان کف دستم مانده است. نفهمیدم عطر کدام‌شان بود. بوی آشنا و خیال‌انگیزی داشت. انگار عصاره همه چیز‌هایی که دوست داشتم را گرفته بودند و با آن عطر را درست کرده بودند. 
آن شب دستشویی نرفتم تا لازم نشود دست‌هام را بشویم. کمی در دست راستم نفس کشیدم، بعد مشتش کردم و خوابیدم. صبح بلند شدم، صورتم را با دست چپ شستم و با مشت گره‌کرده رفتم راسته‌عطر فروش‌ها تا پیداش کنم!
اسم عطر را نمی‌دانستم، هیچ جوری هم نمی‌توانستم بویش را برای فروشنده‌ها تعریف کنم. مثلاً اگر می‌خواستم تعریف کنم، باید از آدم‌ها، شهرها، کتاب‌ها، آهنگ‌ها و قهرمانان قصه‌ها و فیلم‌ها حرف می‌زدم که دوست‌شان داشتم [چون آن عطر عصاره تمام چیز‌هایی بود که دوست داشتم]و طرف چه‌طور می‌خواست عطر اینها [آدم‌ها، شهرها، کتاب‌ها، آهنگ‌ها و قهرمانان قصه‌ها و فیلم‌ها]را بفهمد؟!
دم هر عطرفروشی‌ای که می‌رفتم، مشتم را پیش فروشنده باز می‌کردم و نزدیک صورتش می‌بردم. هر کدام‌شان که کف دستم را بو می‌کرد و اشتیاق پسری ۱۷-۱۸‌ساله برای پیداکردن شمیم گم‌شده‌اش را می‌دید، چشم‌هایش برق می‌زد و به صرافت می‌افتاد یکی از عطرهایش را خیلی مطمئن روی میز بگذارد و بگوید «اونی که می‌خوای همینه» و هرطور هست به جای عطری که دنبالش بودم به من قالب کند. البته با انصاف‌تر‌ها سعی می‌کردند پیشنهادشان به چیزی که از کف دستم خوانده بودند نزدیک باشد!
آن روز عطری که دنبالش بودم پیدا نشد. 
حالا سال‌ها بعد از آن روز، نشسته‌ام و دارم فکر می‌کنم به اینکه آدم وقتی نمی‌داند چی می‌خواهد یا نشانه درستی از چیزی که دنبالش می‌گردد ندارد، هرکسی از راه می‌رسد یک چیز بنجل یا اشتباه را دورش زرورق می‌پیچد و جلویش می‌گذارد. البته باانصاف‌تر‌ها سعی می‌کنند چیزی که به تو قالب می‌کنند کمی شبیه باشد. (رفرنس: محمدجواد اسعدی)
تحلیل آکادمی جام بدین قرار است:
این داستان را برای کسی فوروارد (ارسال) کردم. خواند و گفت که این چقدر شبیه داستان ما و خداوند است. ما روزی با خدا دست داده‌ایم. عطر خداوند هنوز در جان ما باقی است و اکنون در این دنیا هستیم. ما روزی چیزی فوق‌العاده را تجربه کرده‌ایم. اکنون در به در دنبال پیداکردن اصل جنسیم. در این دنیا هر چیزی نشانه است؛ مانند همان بوی عطر. به همین خاطر در کلام خداوند آمده است: بی‌گمان در آفرینش آسمان‌ها و زمین و در آمد و شد شب و روز برای خردمندان آیت‌ها و نشانه‌هایی است. 
دوباره برگردیم به متن: فروشنده «یکی از عطرهایش را خیلی مطمئن می‌گذارد روی میز و می‌گوید اونی که می‌خوای همینه»! ما بو می‌کنیم و می‌بینیم نه. شاید دلیل بی‌قراری ما در این دنیا همین باشد. ما تلاش می‌کنیم، خودمان را به آب و آتش می‌زنیم و به موفقیت می‌رسیم: همسر خوب، مدرک خوب، موقعیت خوب، خانه دوبلکس و... ولی باز بی‌قراریم. چرا؟ چون می‌فهمیم برخلاف آنچه عطار‌ها می‌گفتند: «اونی که می‌خواییم همین نیست!» رازش این است که تا آن گمشده اصلی را پیدا نکنیم نه هیچ عطری و نه هیچ عطاری ما را راضی نخواهد کرد.
برچسب ها: هنرمند ، جسارت ، سبک رفتار
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار