کابوسی از جنس بیتوجهی. در دشتهای افسانهای هرمز، جزیرهای که میلیونها سال زمان برده تا زیبایی خارقالعادهاش را در دل دریا به نمایش بگذارد، خاکش، این میراث گرانبها، امروز بهدست خودیها به یغما رفتهاست، اما این یغما نه از روی دشمنی، بلکه از ناآگاهی و بیتوجهی ما نسبت به ارزشهایی بوده که به ارث بردهایم. خاک هرمز، با رنگهای شگفتانگیزش، دیگر نهتنها بخشی از جزیره که زینتبخش شیشهای تزئینی در خانههایی شده که تنها لحظهای کوتاه با غرور به آن نگاه میکنیم، پیش از آنکه در گوشهای از یادها محو شود.
هموطنی که شاید اگر کودکی را در حیاط خانهاش در حال چیدن گلی ببیند، برای حفظ زیبایی آن تذکر دهد، همین هموطن، در خم شدن برای برداشتن مشتی از خاک هرمز، فراموش کرد که این خاک، جان جزیره است. نه زینتی برای گوشه طاقچهها و نه چیزی که بتوان آن را به سوغات برد. خاکی که در تن جزیره، جاودان است، اما در حصار شیشهای کوچک ما، تنها قصهای کوتاه از زیباییهای از دسترفته خواهد شد.
جزیرهای که میلیونها سال طبیعت برای ساختنش زمان صرف کرده، امروز توسط ما تکهتکه میشود. ما که آمده بودیم از زیباییهای این گنجینه لذت ببریم، حالا برای لحظهای ذوقزدگی، زخمهایی بر دل این جزیره حک کردهایم که هرگز درمان نخواهد شد.
اما چرا؟ چون نمیدانیم. از ندانستن، بهانه میآوریم و با نگاههای سرسری، یادگاریها را به یغما میبریم. فرقی نمیکند که ما کارگری ساده باشیم یا تحصیلکردهای برجسته؛ دانستن و احترام به این خاک، آموختن میخواهد، اما کجا آموختیم که ارزش این خاک و زیباییهای طبیعیاش در باقی ماندنشان برای نسلهای بعد است؟ کدام مکتب ما را آگاه کرده که پا گذاشتن بر سینه این جزیره نیازمند درکی عمیق از مسئولیت انسانی ماست؟
امروز که پیشنهاد میشود خاک هرمز، به پیکر زخمیاش بازگردانده شود، به نظر میرسد تنها برای فرونشاندن احساس گناه است، نه اقدامی حقیقی برای جبران. اگر پیشتر، با عکسی، بنری، آموزشی ساده یا حتی داستانی کوچک، اهمیت حفاظت از این خاک را برای مردم روشن کردهبودیم، شاید امروز شاهد چنین فجایعی نبودیم. بیفرهنگ خواندن مسافران تنها پاک کردن صورت مسئله است، نه پاسخ به آن.
خاک هرمز، این میراث بیهمتا که میلیونها سال زمان برده تا خود را به این شکل درآورد، امروز به بهانهای تبدیل شده برای تأملی عمیقتر. هرمز تنها خاک نقرهای یا سرخش نیست؛ هرمز یک یادگاری جاودانه برای تمام نسلهاست؛ زخمی که امروز بر تن این جزیره جا مانده، باید آخرین زخم باشد و این مسئولیت ماست که زیباییهای باقیمانده را برای فردا، برای فرزندانمان، برای انسانیت، حفظ کنیم. این فرصتی است که نباید از دست برود.