کد خبر: 1268504
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۰۵:۲۰
شهید جعفری با کودکان محله با زبان خودشان حرف می‌زد. یک‌بار همه آنها را جمع کرد و برای‌شان ساندویچ خرید. تعداد بچه‌ها زیاد بود و کلی پول این ساندویچ‌ها شد. به او گفتیم چرا چنین کاری کردی؟ در جواب گفت این بچه‌ها وقتی از یک بسیجی خوبی و مهربانی ببینند، بدون اینکه حرفی به آنها بزنی جذب انقلاب می‌شوند
غلامحسین بهبودی

جوان آنلاین: رضا یاری از جانبازان و رزمندگان تهرانی دفاع مقدس می‌گوید: «شهید داود جعفری در کوچه ما خیلی‌ها را جذب بسیج و جبهه کرد. او با اخلاق حسنه‌ای که داشت، بچه‌های شر محله را اهل می‌کرد و آنها را به سمت انقلاب و نظام اسلامی سوق می‌داد.» شهید داود جعفری از شهدای دوران دفاع مقدس بود. یاری که همسایه شهید جعفری بود می‌گوید دریغ از یک تصویر که از این شهید باقی مانده باشد. خاطراتی از شهید داود جعفری را در گفتگو با همرزمش پیش‌رو دارید. 

 محله باغ طاهری
محله ما به باغ طاهری معروف بود. این محله قبل از اینکه تهران تا این اندازه گسترده شود، به روستای وصفنارد در جنوب غرب تهران متصل بود. بعد‌ها باغ طاهری و روستای وصفنارد جزء مناطق تهران شدند. اوایل پیروزی انقلاب هرچند هنوز از باغات قدیم آثار زیادی برجای مانده بود، اما خود محله باغ طاهری کوچه بندی شده و جمعیت زیادی پیدا کرده بود. شهید داود جعفری در یکی از کوچه‌های این محله بین اهالی بسیار سرشناس بود. مردمداری و مرامش از او یک چهره محبوب ساخته بود. ایشان مدتی به عنوان معلم خدمت می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب در کمیته و سپاه فعالیت داشت. یادم نیست عضو سپاه شده بود یا نه، ولی، چون یکی، دو بار منافقین می‌خواستند او را ترور کنند، ایشان از اسلحه کمری‌اش برای دفاع از خود استفاده کرده بود؛ بنابراین می‌دانستیم که او در کمیته یا سپاه مسئولیت‌هایی دارد. 

 مهربانی با بچه‌ها
یکی از کار‌هایی که شهید جعفری انجام می‌داد این بود که با کودکان محله با زبان خودشان حرف می‌زد و حتی با آنها فوتبال بازی می‌کرد. یک‌بار همه آنها را جمع کرد و برای‌شان ساندویچ خرید. تعداد بچه‌ها زیاد بود و کلی پول این ساندویچ‌ها شد. همان شب در مسجد ۱۴ معصوم (ع) که محل جمع شدن بچه‌های انقلابی بود به او گفتیم چرا چنین کاری کردی؟ در جواب گفت این بچه‌ها وقتی از یک بسیجی خوبی و مهربانی ببینند، بدون اینکه حرفی به آنها بزنی جذب انقلاب می‌شوند. من آن موقع حرفش را درک نکردم، ولی چند ماه بعد که جنگ شروع شد و هشت سال هم ادامه پیدا کرد، بعضی از همان بچه‌ها که آن موقع شاید هشت الی ۱۰ سال داشتند، در سال‌های میانی یا پایانی جنگ به جبهه رفتند و یکی، دو نفرشان هم جانباز شدند. در واقع زمزمه محبت شهید جعفری اولین شعله‌های معرفت را در دل آن بچه‌ها ایجاد کرده بود. 

 شهادت در جبهه‌های غرب
داود جعفری جزو اولین شهدای محله ما بود. به نظرم سال ۶۱ یا ۶۲ در مناطق عملیاتی غرب کشور به شهادت رسید. در مراسم ختم شهید جعفری همه رقم آدمی وجود داشت. از به اصطلاح لات‌های محله گرفته تا بچه حزب‌اللهی‌ها، بسیجی‌ها و... در تشییع پیکر او آمده بودند، اما از همه جالب‌تر، حضور بچه‌های کوچک و نوجوان در تشییع پیکر شهید بود. اینها همان کودکانی بودند که زمزمه محبت یک شهید اینطور آنها را به دنبال تابوت پیکر داود کشانده بود. همان لحظه وقتی به چهره این بچه‌ها نگاه کردم، از ته دل متوجه شدم با مهربانی و محبت تا چه اندازه می‌توان در جذب افراد به راه انقلاب و اسلام موفق عمل کرد. 

 عکسی که نیست
چند سال بعد از شهادت داود، خانواده‌اش از محله ما رفتند. تا مدت‌ها عکس کلیشه‌ای او روی دیوار خانه‌شان بود، ولی بعد‌ها این خانه ساخته شد و الان همان عکس کلیشه‌ای نیز موجود نیست. همیشه حسرت می‌خورم که چرا حداقل یک عکس از او به یادگار ندارم. خدا شهید جعفری را رحمت کند. هرچند تصویری از او موجود نیست، اما خاطرات خوبی که از خودش به یادگار گذاشته است هنوز در ذهن دوستان و بچه‌های محله وجود دارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار