کد خبر: 1248148
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۳:۴۰
لایه لایه کاپشن، شال گردن، کلاه و دستکش تن‌پوش بچه‌ها بود. یکی گریه می‌کرد؛ یکی بهانه می‌گرفت؛ یکی در خواب عمیق بود؛ یکی سرما خورده بود
نیره ساری 

جوان آنلاین: سال‌ها پیش زمانی که به تازگی وارد فضای کاری و شغلی خودم شده بودم از سرویس رفت‌و‌آمد سازمانی که در آن مشغول به کار بودم، استفاده می‌کردم. سرویس هفت صبح سر خیابان می‌آمد. زمستان بود و هوا سوز بدی داشت که حتی کلاه، دستکش و کاپشن هم جواب نمی‌داد. از همان روز نخست، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد کودکانی بودند که سر بر شانه پدر و مادرشان در خواب و منتظر آمدن سرویس بودند. لایه لایه کاپشن، شال گردن، کلاه و دستکش تن‌پوش بچه‌ها بود. یکی گریه می‌کرد؛ یکی بهانه می‌گرفت؛ یکی در خواب عمیق بود؛ یکی سرما خورده بود. عمدتاً در سرویس نیمی از افراد بچه‌ها بودند. کمتر پیش می‌آمد که کسی تنها باشد و آن هم به این دلیل بود سازمان مهدکودک داشت و کسانی که با سرویس می‌آمدند بچه‌ها را با خود همراه می‌کردند. یادم است که دقیقاً پشت سرم زن و مردی همراه فرزند سه ساله خود نشسته بودند. از نیمه‌راه فرزندشان به شکل عجیبی شروع به گریه کرد و دائم غر می‌زد، چرا نذاشتی روی تختم بخوابم. من نمی‌خوام اینجا بخوابم. در نهایت هم چند مشت به سینه مادرش کوبید و خطاب به او گفت: «دوستت ندارم.» بعد از این جمله نه مادر چیزی گفت و نه کودک دیگر حرفی زد و به خواب رفت تا مقصد که پیاده شدیم. بچه حق داشت. بیدارشدن از خواب ناز صبحگاهی در سرمای زمستان و در نهایت پوشیدن لایه‌لایه لباس قطعاً کار راحتی نبود. حق او بود تا هر ساعت دوست دارد بخوابد و در نهایت هم با چای داغ، پنیر و کره تازه صبحانه بخورد. چرا باید سرما و گرما را تحمل کند. آن زمان خیلی راحت قضاوت کردم و گفتم «مگه مجبورید آخه!» بعدازظهر‌ها هم که ادامه کودکستان در سرویس بود و بازی بچه‌ها و شلوغ‌کاری آن‌ها نمی‌گذاشت چند دقیقه‌ای پلک روی هم بگذاریم. 
بعد‌ها که جلوتر رفتم، متوجه شدم شاید برخی‌ها واقعاً مجبور هستند. سختی‌های معیشتی و اتفاقاً سر و سامان دادن به زندگی همان یگانه فرزند می‌طلبد که چنین کاری انجام بدهند. چه بسا همان سرویس و خواب در آغوش مادر بهترین شرایطی بوده که پدر و مادر می‌توانستند برای فرزند خود مهیا کنند. شاید بار‌ها و بار‌ها به خاطر همین استفاده از سرویس از بسیاری مزایای شغلی زدند. شاید هزاران طعنه و حرف را شنیدند و هزاران شاید دیگر که باعث شد به این نتیجه برسم قضاوت زودهنگامی انجام دادم. 
دقیقاً در همان فضای کاری بود که روزی یکی از همکارانم حسب موضوعی گفت: «از مادرم ممنونم که کارمند بود.» از او پرسیدم کارمندبودن مادرت چه کمکی به تو کرد؟ در جواب گفت: «مادرم مرا با سختی بزرگ کرد و امروز می‌فهمم چقدر رشد شخصیتی داشتم. همچنین امروز و در جامعه فعلی خوشحالم مادرم شاغل بود و توانست برای خودش و شغلی که دوست دارد، تلاش کند و امروز یک مادر راضی و خوشحال در کنارم دارم.»
حرف عجیبی بود، اما دقیق و درست. اینکه فردی از شغل خود رضایت داشته باشد و بتواند تمام تلاش خود را برای احساس رضایتش انجام دهد و خود را موفق بداند در نتیجه فرزندان او هم درگیر ناکامی والدین نخواهند شد. 
کارمندان را کمتر مورد قضاوت قرار دهیم. امروز یک کارمند می‌تواند با همان شغل خود و در کمال سلامت کارکردن، خانواده موفقی داشته باشد و به‌رغم حقوق ثابت و نسبتاً پایین، اما حلال و تمیز با وجود رنج‌های بسیار به زندگی خود و خانواده‌اش نظم و نسق دهد؛ زندگی کارمندی هم اشک‌ها و لبخند‌های خود را دارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار