
از نخستين روزهاي آغاز جنگ و حماسه هشت سال ايثار و مقاومت، پاي در ميادين نبرد غرب و جنوب گذاشت و لحظههاي جنگ را با تمام وجود درك و لمس كرد.
جعفري در عرصهها و رستههاي گوناگون نظامي و فرهنگي انرژي و توان و مديريت خود را آزمود و در بسياري از عرصهها سربلند و روسفيد بيرون آمد.
سردار فتحالله جعفري از جمله اولين فرماندهان گردان مكانيزه سپاه بود كه بعدها به تيپ و لشكر زرهي تبديل شد و خود مسئوليت آنها را در قرارگاههاي كربلا و سپس خاتمالانبيا تا پايان جنگ بر عهده داشت. يكي از خصوصيات بارز سردار فتحالله جعفري نگارش لحظات وقايع و اتفاقات روزمره در قالب يادداشتهاي روزانه در دفتر خاطراتش است و در اين فرآيند از هيچ نكتهاي فروگذاري نميكند.
سالها پيش با وي مصاحبهاي داشتم، ميگفت شب كه رسيدم خانه آنچه در اين مصاحبه بر من رفته را در دفتر يادداشتها ثبت ميكنم. يكي ديگر از اختصاصات وي همراهي و همرزمي با سردار غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري جوان نابغه و نابغه فرماندهان جنگ است. جعفري، باقري را به شدت دوست دارد و عاشق اوست. آنچه در طول ماههاي همدمي، همراهي و همكلامي و همرزمي با حسن باقري از وي رؤيت كرده با آنچه ما شنيدهايم يا در ذهن داريم متفاوت است. ما بعضاً تصور ميكنيم برخي از چهرههاي جنگ حالا به مدد رسانهها معروف و شناخته شدهاند اما چهره و نابغهاي مثل حسن باقري به يمن توان، پتانسيل و ظرفيت عظيم وجودي خويش در همان سالها زبانزد عام وخاص رزمندگان بوده و هست. تيزهوشي، اطلاعات سرشار، شناخت تاكتيكهاي جنگ، نبوغ طراحي و اطلاعات و عمليات، تسلط بر زبان عربي، رأفت و مهرباني و خصوصيات ديگر از او شخصيتي ممتاز و بيبديل ساخته است. مطلب ذيل سردار شهيد حسن باقري به روايت سردار فتحالله جعفري است كه هماكنون مسئوليت مؤسسه تبيين سيره شهيد حسن باقري را بر عهده دارد.
حسن باقري روزهاي اول جنگ يعني از مهر ۱۳۵۹ به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوري اسلامي و يكي از مسئولان اطلاعات ستاد مركزي سپاه با هدف فعاليتهاي اطلاعاتي وارد خوزستان شد. او اهل قلم بود و با استفاده از ديد جستوجوگر يك خبرنگار و با هدف مأموريت اطلاعاتي و فرماندهي، اطلاعات و عمليات جنگ را بنيانگذاري كرد و در عين حال به ثبت و نگارش وقايع جنگ پرداخت.
بنابراين او اطلاعات و خاطرات خود را از روز اول مهر ۵۹ تا ۸ بهمن ماه ۱۳۶۱ يعني يك روز پيش از شهادتش نوشته است. دفترهاي يادداشت روزانهاش به صورت محرمانه توسط خودش نگهداري ميشد. اما گزارش وقايع و طرحهاي عمليات و برآورد اطلاعات در قرارگاههاي كربلا و خاتمالانبيا نگهداري ميشدند كه همه اينها توسط مؤسسه در حال بازخواني، تدوين و چاپ است.
اطلاعات وسيعي از مناطق عملياتي داشت!
فتحالله جعفري پس از حضور در مناطق عملياتي جنوب به منظور ارائه توضيح در خصوص كار با نفربر به گلف دعوت ميشود. او شرح حضورش و برخورد با حسن باقري را اينگونه توضيح ميدهد:
اولين بار بود كه به اتاق جنگ ميرفتم. برايم هم مهم بود. نشستيم و برادر حسن شروع به صحبت كرد تا مرا نسبت به موضوع توجيه كند. برايش احترام قائل بودم. جذابيت و قاطعيت و تن صدايش كه گيرا بود، توجهم را جلب كرد. متوجه شدم كه از كارآيي نفربر خوب ميداند. درباره كارآيي تجهيزات ارتش بعث هم خوب ميدانست. روي مناطق عملياتي خوب و دقيق كار كرده بود.
فكر كردم وقت او را گرفتهام. عجله كردم زودتر بروم. از طرفي دلم راضي نميشد بروم. آنچنان مجذوب حرفهايش بودم كه نميخواستم نفسم مزاحم شنيدنم شود. او درباره رمل، باتلاق، آموزش پرسنل، روند جنگ، قدرت و توانايي دشمن و معنويت در جنگ صحبت كرد. آنچه توانستم بگويم، با توجه به اطلاعاتي كه از نفربرها داشتم، اين بود كه بايد آزمايش كنيم و قبل از عمليات تمرين داشته باشيم؛ هدف هم معلوم باشد. او سازمان رزم زرهي را مطرح كرد. آنچه توان داشتيم، براي راهاندازي يك گردان بود. سريع برگشتم به بحث درباره منطقه عمليات. او منطقه رملي و باتلاق را مطرح كرد. متوجه شدم شايد چند بار در عمق مواضع دشمن به شناسايي رفته است. اطلاعات او درباره منطقه عملياتي آينده وسيع و جامع بود.
بولتنهاي حسن، صفحاتي از تاريخ جنگ
فتحالله جعفري درباره نقش حسن باقري در تهيه بولتنهاي خبري در مناطق عملياتي و نقش اين بولتنها در هدايت و راهبري فرماندهان و روشنگري اذهان مينويسد: براي اطلاع دقيق از منطقه و وضع دشمن، بولتنهاي خبري كه نتيجه زحمات و تلاش برادر حسن بود و از گلف ميآمد، ميخواندم. بولتنها دقيق بودند و مناطق به خوبي معرفي ميشدند. برادر حسن هر ۲۴ ساعت يكبار آخرين وضعيت دشمن را كنترل ميكرد. برادران حميد معينيان، نامدار محمدي، صابوني، مسعود پيشبهار و محمد باقري روي گزارشهاي مختلف، كالك و نقشههاي عملياتي كار ميكردند. گزارشهاي نوبهاي كنترل و توسط برادر حسن تدوين ميشد و در قالب بولتن در اختيار فرماندهان قرار ميگرفت. بر همين اساس اين گزارشها دقيق و مطمئن بودند.
به اين ترتيب، يك فرمانده ميتوانست از اوضاع و احوال جبهههاي همجوار و ديگر نقاط اطلاع پيدا كند. وقتي ميتوانيم اين موضوع مهم را درك كنيم كه شرايط ابتداي جنگ را مد نظر قرار دهيم. جبهههاي پراكنده، فرماندهاني كه هر كدام از يك منطقه به مقابله با دشمن شتافته بودند، ناآشنايي با نقاط مرزي، تحرك هر روزه دشمن كه موجب جابهجا شدن جبههها ميشد و... در آن روزها، انتشار بولتنها مهم و حياتي بود كه بعدها صفحاتي از تاريخ مكتوب جنگ را رقم زد.
برادر حسن از امام توفيق شهادت خواست!
جمعي از فرماندهان سپاه همراه با شهيد حسن باقري دي ماه سال ۶۰ به ديدار امام خميني (ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران شتافتند. ماجراي اين ديدار را فتحالله جعفري اينگونه شرح ميدهد:
از اهواز با برادران رشيد، جعفر اسدي، حسن باقري، مجيد بقايي و مرتضي قرباني حركت كرديم. قرارمان در تهران بود. وقتي رسيديم، ما را به ستاد مركزي سپاه راه ندادند. گفتيم: ايشان حسن باقري فرمانده منطقه جنوب است.
دژبان گفت: بايد هماهنگ كنم.
حسن گفت: چرا گفتيد؟
ميخواستيم هماهنگ كنيم كه يك گربه آمد رفت داخل ستاد. برادر حسن گفت:اِ، گربه بدون برگه رفت ستاد مركز!
رفتيم داخل ستاد مركزي، دير وقت بود. در اتاق عمليات استراحت كرديم. از صبح تا ظهر هفدهم دي ۱۳۶۰ قرارمان در جماران بود. قبلاً مسئوليت سپاه بيت امام خميني (ره) راه بر عهده داشتم و با اعضاي دفتر و سپاه بيت آشنايي داشتم. رفتيم جماران. نيروهاي بيت آمدند و مرا بردند به دفتر حاج احمد آقا. برادر رشيد گفت:كجا ميروي؟ همهمان با هم آمديم.
گفتم: يك دقيقه بروم پرسنل دفتر و حاج احمد آقا را ببينم و برگردم.
رفتم داخل و همه را ديدم. چاي خورديم و پس از آن با فرماندهان رفتيم محضر امام خميني. همه دست حضرت امام را بوسيدند و در همان اتاق كوچك روبهروي حضرت امام نشستند. در ابتدا آقا محسن توضيحات مختصري داد و گفت: برادرهايي كه اينجا هستند، از فرماندهان جنگ هستند و آمدند خدمت شما بگويند با توجه به تعداد شهيداني كه ميدهيم و شهداي ما زياد است، ممكن است براي ما مسئوليت داشته باشد. حتي بعضي از برادران ميگويند بهتر است برويم درس بخوانيم و فقط به عنوان يك رزمنده كار كنيم، نميخواهيم فرمانده و مسئول باشيم. پس از سكوت كوتاهي، امام شروع به صحبت كردند. ايشان فرمودند كه نام شما و شهدا در لوح محفوظ آمده و شما از قبل براي اين كار انتخاب شدهايد كه اين كار به دست شما انجام شود. شما با توكل و اخلاص كار كنيد، شكست براي اسلام مفهومي ندارد. شما چه در جنگ شهيد شويد و چه اينكه مناطق اشغال شده را آزاد كنيد، پيروزيد. خدا را شكر كنيد، اين كار به دست شما انجام ميشود. خداوند هم شما را ياري ميكند. امروز عدهاي از پاسداران عازم جنگ به اينجا آمدند. وقتي خداحافظي ميكردند گفتم كاش من هم پاسدار بودم و ...
با اين فرمايش امام، برادر حسن بلند گريه كرد. امام ۲۰ دقيقه صحبت كردند و حاج احمد آقا يادداشت ميكردند. فرماندهان با امام چند عكس گرفتند. بعد هم يكي يكي دست امام را بوسيدند و خداحافظي كردند. من سعي كردم آخرين نفر باشم. نوبتم كه شد، آقا محسن به امام گفت: ايشان هم فرمانده تيپ زرهي ما هستند. امام فرمودند: موفق باشيد.
برادر حسن هم از امام توفيق شهادت خواست و امام فرمودند: دعا ميكنم كه شما موفق شويد.
بيرون كه آمديم، برادر حسن گفت: به امام هم معرفي شدي. هيچ فرماندهاي را به امام معرفي نكرديم ولي تو به امام معرفي شدي. نگو نميشود، برو تيپ زرهي را راه بينداز.
بيسيمچياي كه خود حامل بيسيم بود!
فتحالله جعفري درباره قدرت فرماندهي حسن باقري، بهكارگيري تاكتيكهاي رزمي و توانمندياش در هدايت عملياتهاي سخت ماجراي حمله به «نبعه» و آزادسازي تنگه «چزابه» مينويسد: چهار گردان سازماندهي شد. او ميخواست به منطقه اشغال شده در نبعه و تنگه چزابه حمله كند. آن سه گردان به عنوان پشتيبان گردان خطشكن از مسيرهاي ديگر حركت كردند اما گردان خودش در نوك حمله قرار گرفت.
گردانها را دقيق توجيه كرد و گفت: توكل كنيد به خدا. با ياد خدا شروع كنيد و بدانيد كه ما حق هستيم. بدانيد كه دشمن خاك ما را اشغال كرده و بايد مناطق اشغال شده را پس بگيريم. وقتي عمليات شروع شد، برادران رمز يا علي ادركني را اعلام كنند تا به گوش همه برادران برسد. بعد گفت: بعضي مسائل هم هست كه موقع حركت به طرف خط دشمن به شما ميگويم.
يگانهاي پشتيباني رزمي مثل مخابرات، مهندسي، جهاد، توپخانه و لجستيك را هم نسبت به پشتيبانيهاي مورد نياز عمليات توجيه كرد. وقتي گردان آماده عمليات شد و آمار گرفتند، استعدادش بيش از يك گردان بود.
آنگاه نيروها حركت كردند. همه فرماندهان بيسيم را پشت يك نفر ميبندند تا برايشان حمل كند و گوشي بيسيم دست خودشان است. برادر حسن بيسيم را با خودش حمل كرد. خواست بندهاي بيسيم را تنظيم كند. بندها را مرتب كردم. غروب سيام بهمن ۱۳۶۰ بود. در تنگه چزابه، پشت خط سوم، تپه رملي وجود دارد. ما اسمش را تپه شهيد نقيان گذاشته بوديم كه در ديد مستقيم دشمن نبود. رمل همه جا را پوشانده بود كه با حركت آرام باد، رملها حركت ميكردند. آنها پشت تپه مستقر شدند. فركانس بيسيم را به فرمانده گردانها داد و روي بيسيم خودش هم بستم. رمز خودش را ۴۴ گذاشت؛ به نشانه ۴۴ كشوري كه در جنگ به دشمن كمك ميكردند و عليه ما ميجنگيدند ولي ما در بيسيم صدا ميزديم حسن. نام برادر حسن براي خوديها اطمينان و براي دشمن تزلزل و وحشت ايجاد ميكرد.
برادر حسن، در هدايت عمليات چزابه خود مسئوليت بيسيم و يك گردان را به عهده گرفت و حتي اجازه حمل آن را به كسي نداد. بيسيم را خود بر دوش كشيد كه معتقد بود اسلحه جزئي از بدن رزمنده و بيسيم جزئي از فرمانده است. نميدانم چرا آن شب همراهش نرفتم. او تنها رفت و من همچنان در اين حسرت ماندهام مرا با يك يگان احتياط درمنطقه گذاشت. او رفت و پشت سرش را هم نگاه نكرد. اول آرام حركت كرد و بعد قدمها را تند كرد و از پشت تپهها رفت و رفت. او در ميان تپهها و سرخي خورشيد ناپديد شد و من تنها نظارهگر رفتنش بودم. برادر حسن در سينه رملها فرو رفت. پس از ۱۳ روز جنگ خونين در چزابه، منطقه در دست چه كسي ميماند؟ دشمن، با آن همه امكانات كه فقط ۱۸ آتشبار روي سر ما گلوله ميريخت و قويترين يگانها از نبعه و چزابه دفاع ميكردند، يا برادر حسن با ۴ گردان بسيجي؛ يعني استعدادي كمتر از يك تيپ، آن هم با كلاشينكف و آر.پي.جي هفت. شايد آن روز متوجه نبوديم كه او چه كار ميكند و چرا ميرود ولي ميدانستيم برنامهريزي آگاهانه و دقيقي براي اجراي عمليات دارد. ما در خاكريز سوم مانديم تا ببينيم چه ميشود. مگر قادر بوديم به قرارگاه مهدي (عج) برويم با اين همه مصيبت و بلا و فشار دو هفتهاي در چزابه.
باد ملايم ميآمد. طنين صداي برادر حسن در بيسيم شنيده شد.
او ابتدا گردان و گروهانها را دسته به دسته دقيق كنترل كرد و با رمز يا علي ادركني،عمليات مولاي متقيان (ع) را در ساعت ۳۰ دقيقه بامداد آغاز كردند.
آفرين برادر بسيجي
از پشت نبعه و همان جايي كه شناساييها انجام شده بود، به خط دشمن زدند و پس از درگيري و زد وخورد، خط دشمن شكسته شد. نيروها روي تپههاي نبعه مسلط شدند، نبعه آزاد شد.
او با نيروها رفت. اگر به مانعي برميخوردند، همانند كسي كه خود در صحنه است، آنها را پيش ميبرد. حتي در تاريكي شب كه گردانها به مانعي برخوردند، راهنمايي كرد تا آن مانع را دور زدند و به عقبه دشمن رسيدند. او مقتدرانه، شجاعانه و با تدبير عمليات را هدايت كرد. با گروهانهايش صحبت ميكرد. گردانهاي ديگر را هم هدايت كرد و رفتند پشت تنگه چزابه و به عقبه دشمن مسلط شدند.
چون از آن طرف نبعه رفته بودند، دشمن فكر نميكرد كه نيروهاي سپاه اسلام به اين سرعت عمليات كنند و عقبه آنها را ببندند.
دوربين نبود كه در آن شب تاريك، بتوان صحنه درگيري را ثبت كرد و قلمي نبود كه بتواند درباره شجاعت نيروهاي از خود گذشته بسيجي بنويسد. من هم فقط مينويسم نبعه آزاد شد.
پياده نبعه را دور زدم و به برادر حسن رسيدم. او بالاي نبعه بود. خسته بود. پس از كنترل خط، آمد پايين. دست و صورتي شست و استراحت مختصري كرد.
هوا كه روشن شد و آفتاب زد، با جيپ رفتيم. از تپهها رفتيم بالا...
يك جوان ظريف و كم سن و سال كه پيشانيبند يازهرا (س) داشت، رو به قبله شهيد شده بود. روي لبهايش تبسم داشت. برادر حسن، مثل كسي كه او را از قبل ميشناخت، بالاي سرش نشست. دستي به چشم و پيشانيبند او كشيده و قطرهاي اشك از روي گونهاش به صورت آن شهيد چكيد. صحنه عجيبي بود... گفت: آفرين به برادر شجاع و دلير بسيجي و تربيت شده فرهنگ اسلام و امام.