جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعیگر برکناری فضلالله زاهدی از نخستوزیری و تبعید محترمانه او از ایران است. امری که در منش سیاسی پهلویها، پدیدهای غریب قلمداد نمیشود. در اینباره و تاکنون، صفحات فراوانی را به شما تقدیم کردهایم. با این همه در مقال پیآمده، تلاش بر آن بوده است تا موضوع از زاویهای متفاوت مورد بازخوانی قرار گیرد. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر ایران و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
تاختوتاز در روزهای کودتا و پس از کودتا
معمولاً در بازخوانی شخصیتها در صفحه تاریخ «جوان»، نخست مروری اجمالی بر کلیت حیات سیاسی آنان صورت میگیرد. با این همه به دلیل انجام این کار درباره فضلالله زاهدی در صفحات پیشین، این بار ترجیح دادیم تا سیاههای از عملکرد او در دوره پیش و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را، مورد بازخوانی قرار دهیم. در تک نگاشتهای بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، در این موضوع آمده است:
«با آن که پیشینه فضلالله زاهدی، وابستگی او را به انگلیس نشان میدهد، اما در سالهای جنگ دوم جهانی در بازیهای سیاسی روز، مدتی در زمره هواداران هیتلر بود! حسین فردوست میگوید، این چهره جدید از زاهدی، ترفند انگلیسیها بود تا وی را عنصر ضدانگلیسی معرفی کنند. به همین دلیل او بازداشت شد و در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، تلاش کرد از خود یک چهره ملی نشان دهد. زاهدی در ۱۳۲۵. ش و دراوج اقدامات عشایر فارس به ویژه قشقاییها علیه دولت قوام السلطنه، به فرماندهی قوای جنوب وسرپرستی استانداری فارس منصوب شد. او موفق به فرونشاندن اقدامات عشایر شد. زاهدی در ۱۳۲۸. ش ریاست شهربانی و در کابینه حسین علاء، به وزارت کشور منصوب شد؛ و این سمت را در کابینه محمدمصدق در ۱۳۳۰. ش نیز حفظ کرد. در این دوره علاوه بر سمت وزارت کشور، سرپرستی شهربانی را نیز عهدهدار شد. در اسفند ۱۳۳۱ و به اتهام توطئه علیه مصدق بازداشت، ولی در اواخر همان ماه آزاد شد. در ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ هنگامی که شاه آماده خروج از ایران بود، به طور محرمانه حکم عزل مصدق و نخستوزیری زاهدی را امضا کرد. زاهدی در ۲۸ مرداد، با کودتایی که از حمایت امریکا و انگلیس برخوردار بود، مصدق را برکنار و زمینه بازگشت شاه را از رم فراهم ساخت و نخستوزیر کودتا شد. زاهدی در این دوره روزنامههای مخالف را توقیف کرد، موجی از بازداشت و سرکوب به راه انداخت، نظامیان مغضوب مصدق را آزاد کرد و طرفداران وی را بازداشت نمود. سرلشکر باتمانقلیچ از زندان خارج شد و رئیس ستاد ارتش شد و سرتیپ نعمتالله نصیری نیز پس از آزادی از زندان، به ریاست گارد شاهنشاهی منصوب شد. در سه روز اول کودتا، ۵۰۰ نفر از شخصیتهای سیاسی و نظامی وفادار به دولت مصدق بازداشت و تبعید شدند. حزب توده که در دوره مصدق، در بسیاری از ارکان حاکمیت از جمله در ارتش نفوذ کرده بود، سرکوب شد و ۱۴ نفر از افسران این حزب تیرباران شدند. محاکمه مصدق، اعدام فاطمی، برقراری مجدد رابطه با انگلیس و سرکوب اعتراضات دانشجویان دانشگاه تهران، از جمله رویدادهای مهم دوران کوتاه نخستوزیری زاهدی است. افزایش اقتدار زاهدی که از حمایت امریکا نیز برخوردار بود، شاه را نگران کرد. در نتیجه، شاه پس از سفری به امریکا در اسفند ۱۳۳۳، توانست موافقت آیزنهاور، رئیسجمهور امریکا را، برای تغییر دولت در ایران جلب کند. از این رو در فروردین ۱۳۳۴ و با اشاره شاه، امیر اسدالله علم، زاهدی را برای استعفا تحت فشار گذاشت. زاهدی ابتدا اصرار علم را جدی نگرفت، اما هنگامی که پسرش اردشیر زاهدی، پیغام سفیر امریکا در تهران مبنی بر ضرورت کنارهگیری از نخستوزیری را نزد او آورد، تسلیم شد و پس از ۲۰ ماه، در ۱۶فروردین ۱۳۳۴ از کار کناره گرفت. زاهدی سپس رهسپار ژنو شد و ریاست دفتر نمایندگی دائمی ایران در مقر اروپایی سازمان ملل را، برعهده گرفت. تا پایان عمر خود، دو بار دیگر به تهران آمد. یکبار در سال ۱۳۳۶ برای شرکت در مراسم ازدواج پسرش با شهناز پهلوی و بار دیگر در سال ۱۳۳۷ که به وی وعده مناصب دولتی داده شده بود. سرانجام وی در ۱۲ شهریور ۱۳۴۲، در ژنو سوئیس درگذشت...».
بیم پهلوی دوم از نخست وزیری زاهدی
برکشیدن فضلالله زاهدی، از اساس پروژهای انگلیسی بود. شاه نیز نه به این دلیل که از بابت تجربیات تلخ از صدارت نظامیانی، چون حاجیعلی رزم آرا، نسبت به نخستوزیری او رغبتی نداشت. با این همه نزدیکی تدریجی «بصیر دیوان» به امریکاییها، انگلستان حمایت خویش را از وی قطع کرد! زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این خصوص معتقد است:
«فرمان نخستوزیری فضلالله زاهدی که در تاریخ ۲۹مرداد ۱۳۳۲ امضا شد، روز ۲۱مرداد، بعد از امتناع دکتر مصدق از پذیرفتن فرمان عزل خود و خروج شاه از ایران، در روزنامههای مخالف مصدق منتشر شد و عکس این فرمان نیز در تیراژ وسیعی چاپ و در تهران انتشار یافت. شاه از همان ابتدا، نسبت به انتصاب زاهدی به نخستوزیری بیمناک بود و از امضای فرمان او اکراه داشت، تا جایی که این احساس بهتدریج به تقابل و جنگ قدرت دو طرف تبدیل شد. بسیاری معتقدند، علت بیمناکی شاه نسبت به زاهدی، به دلیل قدرت گرفتن او بود. زیرا از یکسو، زاهدی بیش از حد به امریکا نزدیک شده بود و از سویی، خودسرانه و مستقل عمل میکرد. البته نزدیکی زاهدی به امریکا، باعث ترس و نگرانی انگلیس نیز شده بود. چنانکه بعد از انعقاد قرارداد کنسرسیوم - که سهم بزرگی از نفت ایران را به امریکاییان واگذار کرد و در نتیجه باعث صاحب نظر شدن آنان در صحنه سیاست ایران شد- انگلیس برای برکناری زاهدی دست به کار شد. به خصوص آن که هنوز نفوذ و قدرت امریکاییان آنقدر نبود که بتوانند نفوذ ریشهدار و دیرینه بریتانیا را تحتالشعاع قرار دهند. ازاینرو همین که قرارداد کنسرسیوم به مرحله اجرا درآمد، انگلیسیها فشار آوردند که حکومت زاهدی که وظیفهاش را انجام داده و ضمناً بسیار منفور افکار عمومی بود، از کار برکنار شود و بقیه کارها را، هواداران قدیمی سیاست انگلیس در دست بگیرند... گفتیم که محمدرضا پهلوی، از همان ابتدا که زمزمه واگذاری نخستوزیری به زاهدی مطرح شد، نسبت به آن حساس و بدبین بود، اما انگلیس و امریکا با او مشکلی نداشتند. البته انگلیس نیز بهتدریج نسبت به این انتصاب ناراضی و بدبین شد، اما امریکا مصمم بود، با تقویت دولت زاهدی، خیلی زود مسئله نفت را حل نماید. زیرا بهزعم این کشور، هر گونه تزلزل یا ضعف از سوی دولت، میتوانست مانع از رسیدن به توافقی جامع و کامل شود. ازاینرو شاهد هستیم که امریکا با کمکهای اقتصادی و نظامی فراوان در این دوره، از هر روشی برای تقویت دولت زاهدی استفاده نمود. بااینحال بعد از تشکیل کنسرسیوم و حل مسئله نفت، شاه توانست امریکا را به برکناری او متقاعد نماید و امریکا که دیگر مشکل نفت را حل کرده و جایگاه خود را تقویت نموده بود، با این تقاضا موافقت کرد...».
سفارت سیار در اروپا، پوششی برای تبعید!
زاهدی در دوره صدارت، به بسط نفوذ خویش پرداخت و به مرور زمان، فضا را بر پهلوی دوم ضیق نمود! شاه نیز که در چنین مواردی جز پناه بردن به امریکا راه دیگری را نمیشناخت، در سفر به این کشور سران آن را به برکناری نخستوزیر خویش متقاعد ساخت. او با دریافت این موافقت و بازگشت به ایران، به زاهدی اطلاع داد، پایان مسئولیت وی فرا رسیده است! در مقالی بر تارنمای مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ماجرا اینگونه روایت شده است:
«دسیسههای شاه برای برکناری زاهدی نتیجه نمیدهد، تا اینکه مسافرت شاه به امریکا پیش میآید و در آنجا نیز وی، تمایل خود به برکناری زاهدی را مطرح میکند. پس از بازگشت شاه از امریکا، او به واسطه اسدالله علم از زاهدی خواست، استعفا دهد، اما زاهدی میگفت: من نخستوزیری هستم که با تانک آمدهام، با توپ باید بروم! سرانجام با رفت وآمدهای چند روزه علم و مبادله پیامها و پاسخها میان شاه و زاهدی، چنین توافق شد که زاهدی با عنوان نخستوزیر به آلمان غربی برود و از آنجا استعفای خود را بفرستد و پس از استعفا، مقام سیاسی برتر از سفارت در اروپا داشته باشد که در آخر سفیری سیار ایران در اروپا - که مرکز آن در سوئیس بود- به او داده شد. ثریا اسفندیاری مینویسد: یک روز در کاخ مرمر، در حضور شاه چای میخوردیم. سپهبد زاهدی هم حضور داشت. زاهدی به شاه گفت: اعلیحضرت، من دیگر تاب بار سنگین امور اداری را ندارم، استدعا میکنم اجازه فرمایید به استراحت و معالجه در خارج از کشور بپردازم، دوست دارم مدتی در سوئیس باشم. شاه گفت: متأسفم که این را میشنوم، اما فکر میکنم به خاطر سلامت خود، به مدتی استراحت و معالجه در خارج از کشور نیازمند باشید!... بدین ترتیب زاهدی استعفا داد و شاه حکم استعفای او را، در ۱۶فروردین ۱۳۳۴ امضا کرد. در ۱۷ فروردین، زاهدی عازم سوئیس شد و ویلایی موسوم به گل سرخ را با پولهایی که در این مدت جمع کرده بود، خرید و تا زمان مرگش در آنجا بود و جز چند روزی برای عقد پسرش اردشیر - که با شهناز، دختر محمدرضا شاه ازدواج کرده بود- هیچگاه به ایران نیامد و البته اجازه ورود به ایران را نیز نداشت! یکی از گزارشگران ساواک در سال ۱۳۳۷ گزارش میدهد که یکی از محارم تیمسار سپهبد زاهدی میگفت: در حال حاضر بیشتر اوقات روزانه تیمسار زاهدی، صرف بازی پوکر با نزدیکان و خانمهای آنها میشود و با اینکه دوستان سیاسی تیمسار، فعالیت تبلیغاتی شدیدی انجام میدهند، معهذا تیمسار به طور خصوصی به دوستانش گفته است: این فعالیتها فایدهای ندارد و زمینه برای تصدی شغلی برای ایشان در ایران آماده نیست، مگر این که موقعیت غیرعادی در کشور به وجود آمده و ناچار شوند از وجود وی استفاده کنند...».
مرگ تراژیک کودتاچی در تبعید
نخستوزیری که با کودتا شاه را به حکومت بازگرداند، در هشتساله پایانی حیات و غربت تبعید، چندین سکته را تجربه کرد و نهایتاً در شهریور ۱۳۴۲، تسلیم مرگ شد. او در طول این سالها، تنها دو بار اجازه یافت تا به ایران سفر کند. در مقالی بر تارنمای فرارو، در فقره درگذشت او خاطرنشان شده است:
«وقتی خبر مرگ زاهدی رسید، اسدالله علم، نخستوزیر وقت، ابتکار عمل را در دست گرفت و اعلامیهای صادر کرد. در بیانیه اسدالله علم آمده بود: با کمال تأسف و تأثر به اطلاع هموطنان عزیز میرساند، بنا بر گزارشی که امروز از ژنو رسیده است، شب گذشته تیمسار سپهبد زاهدی، نخستوزیر سابق ایران که در لحظات حساس تاریخ مملکت در راه خدمت به شاهنشاه و ملت و وطن خود، فداکاری و جانبازی کرد، زندگی را بدرود گفته است. چگونگی حمل جنازه آن سرباز فقید و برگزاری مجلس یادبود، طی اعلامیه دیگری به اطلاع ملت ایران خواهد رسید. نخستوزیر، اسدالله علم. روزنامه اطلاعات درباره زاهدی نوشت: دوره نخستوزیری سپهبد زاهدی، از ۲۸مرداد سال تا ۱۳۳۲ تا هفدهم فروردین ۱۳۳۴ - که به علت کسالت کنارهگیری کرد- به طول انجامید و از آن تاریخ، بهعنوان سفیر فوقالعاده دولت در اروپا به سر میبرد. کیهان هم خبر داده بود، اردشیر زاهدی به هنگام درگذشت پدر بر بالین او بوده است: مرحوم سپهبد فضلالله زاهدی که با کمال تأسف خبر درگذشت ایشان را در اعلامیه دولت دادیم، از چند سال قبل مبتلا به بیماری قلبی بود و چندین بار سکته قلبی کرد و توقف ایشان در ژنو بهعنوان سفیرکبیر و نماینده ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل، تا حدی نیز برای معالجه و استراحت بود. بیماری سپهبد زاهدی از یکی، دو هفته پیش مجدداً شدت یافت و به همین جهت آقای مهندس اردشیر زاهدی، سفیرکبیر ایران در لندن، برای دیدار پدر خود به ژنو رفت و دیشب، هنگام درگذشت سپهبد زاهدی، بر بالین پدر خود بود. درگذشت سپهبد زاهدی بر اثر همان بیماری قلبی بود و جنازه آن مرحوم، قرار است با تشریفات خاصی به تهران حمل شود... پیکر زاهدی در ۱۶شهریور ۱۳۴۲، با هواپیما به ایران منتقل شد. در بامداد روز بعد، مسجد سپهسالار تهران شاهد مراسمی رسمی با حضور شاهپور غلامرضا، به نمایندگی از طرف شاه، اردشیر زاهدی و خانواده متوفی، اسدالله علم، نخستوزیر، اعضای هیئت دولت و امرای ارتش بود که در جریان آن، جنازه نخستوزیر اسبق ایران تشییع و در آرامگاه خاندان زاهدی در امامزاده عبدالله تهران، به خاک سپرده شد...».
خاطرات فضلالله زاهدی؟!
در مطالبی که پس از برکناری زاهدی، در پارهای جراید نشر یافت، اشاراتی به خاطره نگاریهای او در دوران تبعید شده بود. با این همه، تاکنون این مطالب منتشر نشده است. جای این پرسش است که با فرض وجود چنین مجموعهای، علت انتشار نیافتن آن طی ۶۰ سال چیست؟ در مقالی بر تارنمای تاریخ ایران، در باره خاطرات زاهدی میخوانیم:
«یکی از مفصلترین مطالب به مناسبت درگذشت فضلالله زاهدی را نشریه اتحاد ملی به چاپ رساند. هفتهنامهای به صاحب امتیازی احمد هاشمی که یک هفته پس از این واقعه گزارشی چاپ کرد، با عنوان دو روز تمام با سپهبد زاهدی. در این گزارش خاطراتی از دیدارهای مدیر اتحاد ملی با زاهدی، در ویلای او در سوئیس و ناگفتههایی از جریانات سیاسی به نقل از نخستوزیر اسبق، به چاپ رسیده است. احمد هاشمی در متن خود، ماجرای تعطیلی چند نشریه در دوران نخستوزیری زاهدی، از جمله اتحاد ملی و وساطت امینی و شاه برای بازگشایی آنها را روایت کرده و اینکه برای او سؤال بوده، چرا زاهدی آنها را در جبهه مخالف خویش میدیده است؟ او که مشتاق دیدار با زاهدی بوده، پس از گذشت سه سال از آن ماجرا، نخستین بار در شهریور ۱۳۳۵، او را در سوئیس ملاقات میکند. شرح دیدار هاشمی و زاهدی بدین گونه است: از هتل محل اقامت، تلفنی با ویلای مزبور تماس گرفتم و جریان را به آقای اردشیر زاهدی - که آن موقع در سوئیس بودند- گفتم. تیمسار زاهدی وقت داد، فردا از صبح تا غروب با ایشان باشم و برای اولین بار در زندگی، ما دو نفر در ویلای ایشان در منترو روبهرو شویم. مثل آن که سالهای سال است، مرا میشناسد!... آن روز غیر از من، سرلشکر شقاقی و خانمش نیز میهمان او بودند و همه ناهار را با هم خوردیم. مدت مدیدی تیمسار زاهدی نشست و همه چیز را از سیر تا پیاز برای من تعریف کرد، به طوری که آن روز تا غروب حرفهایمان تمام نشد. روز بعد هم وقت داد و باز چندین ساعت من نزد او بودم و خیلی چیزها را گفت. با آن سابقهای که گفته شد و قاعدتاً او باید در گفتن خیلی حرفها و گفتنیها، در حضور من ملاحظه کند... بعد از آن ملاقات، دیگر روابطی بین ما جز از طریق روزنامه برقرار نبود، تا دو سال قبل که سردبیر اتحاد ملی به اروپا رفت و باز مدتی سپهبد زاهدی را در حالیکه سکته کرده بود و او را با چرخ حرکت میدادند در ژنو و در محل سفارت کبرای ایران و منزل مسکونی زاهدی، ملاقات کرد و جریان در همان موقع، به تناسب تصادف آن ایام با ۲۸مرداد در اتحاد ملی چاپ شد. سپهبد زاهدی چند سال اخیر را با فلج ناقص و نارسایی قلب به سر برد. کمتر قادر به حرکت بود، نمیتوانست خوب راه برود، تا آنکه بالاخره هفته گذشته در سن ۶۸سالگی، چشم از حیات پوشید. صحبت بود، خاطرات خود را نوشته و میخواهد چاپ کند. اگر چنین باشد، خوب است و قاعدتاً با شهامتی که ما در او دیدیم، باید خیلی اعترافات، جریانات و حقایق گفتنی را که تاکنون منتشرنشده، در این خاطرات نوشته باشد. امیدواریم برای کمک به تاریخ معاصر مملکت، اگر چنین است، بازماندگان او ترتیب انتشار این خاطرات را بدهند...».