کد خبر: 1288095
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۱:۴۰
کتاب «آرام شب بخیر» مجموعه داستانی از راضیه تجار است که با تمی مختلف به بیان مسائل و مشکلات زنان می‌پردازد.

جوان آنلاین: کتاب «آرام شب بخیر» مجموعه داستانی از راضیه تجار است که با تمی مختلف به بیان مسائل و مشکلات زنان می‌پردازد. 
این اثر مجموعه داستان‌هایی است که هر کدام پاره‌هایی از وجود یک زن هستند، اما وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند، یک انسان کامل را شکل می‌دهند. این زن الزاماً نویسنده داستان‌ها نیست، بلکه می‌تواند نماد و نشانه‌ای از همه زن‌های یک سرزمین باشد، با رنج‌ها و شادی‌های‌شان، با ترس‌ها، تردید‌ها و آرزو‌هایی که گاه دور از دست به نظر می‌رسند. زنان این کتاب به سه دسته تقسیم می‌شوند، یک گروه زنانی هستند که اسیر فقر، بی‌فرهنگی یا خودخواهی اطرافیان‌شان هستند و از قدرت تصمیم‌گیری چندانی برخوردار نیستند. گروه دیگر، زنانی هستند که گاه مرفه به شمار می‌آیند ولی خود، خواهان رنج عشق یا رنج زندگی هستند و دسته سوم زنانی هستند که مرد‌ها نقش چندانی در زندگی و سرنوشت‌شان ندارند چراکه خودشان راه تحول، تنزل یا ارتقا را برمی‌گزینند. با این همه، زنانی که نویسنده در کتاب «آرام شب بخیر» خلق کرده است، در کنار همدیگر یک پیکره واحد را شکل می‌دهند. 
وی برای شکل دادن به این پیکره واحد، در داستان اول کتاب یعنی «نیلوفران برکه خاموشی» از زنی حکایت می‌کند که به مردی غریبه و از خارج برگشته اعتماد و تکیه می‌کند، اما مرد، او را به یک مرداب رهنمون می‌سازد. در داستان «آخرین پناه» اگرچه مرد خانواده در کنار و همدم زن است، اما وقتی زن در دره‌ای سقوط می‌کند، این دل سپردن به دعا و اورادی آسمانی است که می‌تواند نجاتش دهد. داستان «از آسمانی دیگر» هم حکایت زنی تنهاست که آرزو دارد از آسمان یک فوج فرشته بیاید. نویسنده در داستان «پله‌ها»، زن قصه‌هایش را به دختری دبیرستانی بدل می‌کند که دوستی شفیق یافته است، اما انگار گذشت زمان، به معنای گم و محو‌شدن آن دوست بوده است. 
داستان‌های دیگر کتاب او هم ماجرای زنانی است تنها و مغموم که مرد‌های زندگی‌شان هیچ راهی به خلوت و تنهایی غم‌انگیز آنها ندارند. البته که نویسنده، برای نشان دادن این تنهایی و انزوا، هوشمندانه عمل کرده و هیچ‌گاه رک و صریح سخن نگفته است، بلکه همواره آدم‌های قصه‌اش را در موقعیتی داستانی قرار داده تا خواننده خود به حال و هوای شخصیت پی ببرد. 
این کتاب با رویکردی متنوع به بیان مسائل و مشکلات اقشار مختلف زنان می‌پردازد و سعی دارد موضوعات و شخصیت‌های داستان‌های خود را در جامعه خویش و در بین شخصیت‌هایی که همه ما شاید با آنها برخورد کنیم، نشان دهد. به طور حتم دغدغه نویسنده از نگارش چنین داستان‌هایی، ارتباط بین زن و مرد است. بیشتر این داستان‌ها شامل سرگذشت تلخ و شیرین زنانی است که هر یک به نوعی درگیر نابسامانی‌های زندگی هستند و دغدغه بیشتر آنان بی‌مهری و بی‌توجهی همسران‌شان است و در اغلب اوقات هر یک از این زنان خود را فدای دیگران به‌ویژه خانواده می‌کنند. 
نویسنده این کتاب، روان‌شناسی قابل است. در واقع با بیان درد و رنج این زنان سعی در شناساندن باور‌های نادرست آنها دارد و دنیای امروز و دیروزشان را به نمایش می‌گذارد. برای همین راه‌حلی ارائه نمی‌دهد. آنان به همان شکلی که زندگی برایشان مقدر کرده است، زندگی می‌کنند و می‌میرند. 
در بخشی از کتاب آرام شب بخیر می‌خوانیم:
زن عصبانی نگاهم می‌کند. طرح کف کفشم را از روی پایش پاک می‌کند. چتر واژگونش مثل گودال سیاه است. تلو تلو خوران پیش می‌روم... باران، رهگذران، سایه‌های گمشده، ابر‌هایی که آسمان را پرکرده‌اند... کوچه‌ها... کوچه‌های بی‌شمار... دستم را در جیبم می‌کنم. شانه‌ها ناله می‌کنند. مردی داد می‌زند: «لبوی داغ تنوری... دل دلبر...» بچه‌گربه‌ای که در گودالی افتاده ناله می‌کند. مقنعه و روپوشم به تنم چسبیده... از سرما می‌لرزم... نه... از گرما... 
صدای پدر، «عشق‌های پنجره‌ای...» صدای پدر، «عشق‌های خیابانی...» صدای پدر که در باد و باران گم می‌شود... چرا دیگر نمی‌شنوم چه می‌گوید؟ حالا به کوچه‌ای رسیده‌ام که غیر از بقیه کوچه‌هاست. فقط به این دلیل که خانه‌تان در آن است. مثل باران می‌آیم. با باران می‌آیم فقط یک خانه هست که سردرش را با لامپ‌های رنگی پوشانده‌اند... که لابه‌لای درختان کاج و سرو آن لامپ کشیده‌اند... که این لامپ‌ها روشن می‌شوند و خاموش که هم می‌سوزند و هم از جنس باران‌اند. 
جلوی در خانه، بچه‌ها صف بسته‌اند. جلوی در خانه شلوغ شلوغ است. می‌آیم و می‌ایستم در پناه درختی. می‌گذارد به شانه‌اش تکیه کنم. آب جوی، عکس وارونه‌ام را با خودش می‌برد. به داخل خانه نگاه می‌کنم. فواره می‌چرخد و کاسه گل‌ها سر خم کرده‌اند. کسی بالای منقل اسپند، چتر گرفته است. یک گودال سیاه وارونه. ماشینی به داخل کوچه می‌پیچد. 
یکی داد می‌زند: «به سلامتی عروس و داماد!» بچه‌ها هورا می‌کشند. لامپ‌ها روشن و خاموش می‌شوند. دستی یک مشت اسپند توی آتش می‌ریزد. گر می‌کشم. ماشین غرق تور و شکوفه است. برف پاک‌کن‌ها تند و تند حرکت می‌کنند. از پشت مثلث‌هایی از باران که بلافاصله در هم می‌ریزند، تو را می‌بینم و بعد... او را... ماشین را که جلوی در نگه میداری، بچه‌ها و زن‌ها دوره‌تان می‌کنند. دهانم طعم شور خون می‌گیرد.

برچسب ها: زن ، خانواده ، کتاب
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار