کد خبر: 1255046
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۰
توقع پدربزرگ و مادربزرگ از جوان‌ها زیاد نیست
پدربزرگی که در خانه دامادش زندگی می‌کند، یک اتاق جدایی برای خودش دارد و همدم تنهایی‌هایش رادیوی کوچکی است که شب و روز با صدای کم آن را زیر گوشش می‌گذارد و خبر‌ها و مطالب روز را می‌شنود.

گاهی افرادی که در خانه‌شان با یک یا چند سالمند زندگی می‌کنند، گلایه دارند که مادر یا پدرشان، مادربزرگ یا پدربزرگ‌شان تا حرفی می‌شنوند ناراحت می‌شوند و بعد هم سکوت می‌کنند و حرفی نمی‌زنند! آن‌ها نمی‌دانند که این موضع‌گیری‌ها گاهی طبیعی است چراکه افراد در سنین بالا به دلیل محدودیت‌هایی که به لحاظ زیستی و اجتماعی برای‌شان ایجاد می‌شود، ممکن است زودرنج، حساس و حتی بدخلق شوند و با حرف یا رفتاری بدقلقی کنند. این افراد باید دنبال راه‌حلی باشند تا اصول ارتباط با سالمندان را یاد بگیرند و آن‌ها را از خودشان راضی نگه دارند، از این رو با چند نفر از سالمندان همکلام شدیم که «توقع شما از افرادی که با آن‌ها زندگی می‌کنید، چیست؟». حرف‌های‌شان را در ادامه می‌خوانید.

احترام مرا نگه دارند، برایم کافی است
پدربزرگی که در خانه دامادش زندگی می‌کند، یک اتاق جدایی برای خودش دارد و همدم تنهایی‌هایش رادیوی کوچکی است که شب و روز با صدای کم آن را زیر گوشش می‌گذارد و خبر‌ها و مطالب روز را می‌شنود. خانه‌شان در همسایگی ماست. در تهیه این گزارش سراغش رفتم و بعد از احوالپرسی سؤالم را پرسیدم. گفت: همین که قبول کردند تنها نباشم و مرا در خانه‌شان راه دادند از آن‌ها بسیار ممنونم. توقع زیادی ندارم و تنها یک احترام گذاشتن مرا کافی است. همین که محترمانه و مؤدبانه صحبت می‌کنند، خیلی خوشحالم. دامادم هرگز اسم کوچک مرا صدا نزده است. همیشه با روی خوش و مهربانی می‌گوید آقاجانم... هیچ وقت بدون اجازه وارد اتاقم نمی‌شوند. کلید اتاقم در اختیار خودم است. هر وقت بخواهم در را قفل می‌کنم و آن‌ها هیچ وقت گلایه ندارند. فقط دخترم نگران است مبادا حالم بد شود و در قفل باشد. من هم نگرانی او را درک می‌کنم و سعی می‌کنم در را قفل نکنم. از نوه‌هایم بگویم. وقتی حوصله ندارم سراغم نمی‌آیند و هر وقت سرحال باشم، کلی با من سر و کله می‌زنند. خدا را شاکرم به خاطر لطفی که به من داشته است.
دل به شنیدن حرف‌های ما بدهند
به پارک محله رفتم. می‌دانستم بعدازظهر‌ها سالمندان دور هم جمع هستند و باهم گپ‌وگفت می‌کنند. نزدیک حلقه آن‌ها که شدم از پیرزنی که خیلی سرحال و شاد بود، پرسیدم: «توقع شما از افرادی که با آن‌ها زندگی می‌کنید، چیست؟»، گفت: «خدا را شکر بدن سالمی دارم و فقط فشارم بالاست، به همین خاطر توقع ندارم مثل آدم‌های مریض با من رفتار کنند. خودم هر وقت کمکی بخواهم می‌گویم. شاید زیادی وابسته‌اند. باید حد این وابستگی را نگه دارند.»
زن سالخورده دیگری گفت: «صبور باشند. با حوصله و بادقت به حرف‌های‌مان گوش کنند. نمی‌دانم چرا جوان‌های امروزی اینقدر عجول هستند. بابا ما تا فکر کنیم و جواب بدهیم، زمان می‌برد. یا حرف‌مان را قطع می‌کنند یا تند تند به جای ما جواب می‌دهند!».
یکی از آن‌ها زن ۷۰ ساله‌ای بود که فرزندی نداشت. او با خواهرزاده‌هایش زندگی می‌کرد. می‌گفت فقط توقع درک‌شدن دارد. می‌خواست با او همدلانه و دلسوزانه صحبت کنند و به او اطمینان خاطر بدهند.
دوست او هم زن ۶۸ ساله‌ای بود که گفت: «قبول که جوانان امروزی بیشتر و بهتر می‌دانند و تشخیص می‌دهند، اما ما هم باتجربه هستیم. برای هر کاری نظر ندهند. هر وقت نیاز به مشورت بود، ما را کمک کنند و مشاوره بدهند.»
کنار او زن ۶۵ ساله‌ای این حرف‌ها را تأیید کرد و گفت: «ما می‌پذیریم عقاید ما با جوانان فرق می‌کند، اما آن‌ها هم به عقاید ما احترام بگذارند. اگر مخالفتی دارند، محترمانه بیان کنند. دیدگاه‌شان را بگویند ولی برای پذیرش بیشتر با ما صحبت کنند.»
مادر پیر دیگری هم گفت: «دلم می‌خواهد با فرزندانم خرید بروم؛ فروشگاه، مراکز خرید و تره‌بار ولی آن‌ها به بهانه پادرد، کمردرد و اینکه بازار شلوغ است و اذیت می‌شوم، مرا همراه‌شان نمی‌برند. به یاد جوانی‌ام دلم می‌خواهد به بازار بروم و خودم برای خودم لباس انتخاب کنم، ولی آن‌ها همراهی نمی‌کنند.»
زیر درخت بیدمجنون چند پیرمرد نشسته بودند. یکی از آن‌ها فلاسک چایی داشت و از دیگر دوستانش پذیرایی می‌کرد. مرا صدا کرد و گفت: دخترم ما هم کلی حرف داریم. سرم را برگرداندم و سلامی کردم و گفتم چشم پدر جان، خدمت می‌رسم. نزدیک رفتم و یکی از آن‌ها یادش بخیر مانند پدربزرگم شکلاتی تعارف کرد و گفت: اول دهانت را شیرین کن و بعد حرف بزنیم. شکلات را که همان تافی‌های قدیمی بود، گرفتم و به یاد دوران کودکی خوردم.
از بین آن‌ها مرد ۷۵ ساله‌ای گفت: «قبول که دوره‌زمانه عوض شده، ولی چرا جوان‌ها فکر خودشان نیستند! به هر کار و فکر جدیدی تن می‌دهند. سال‌ها در طب سنتی- اسلامی کار می‌کردم. هیچ توقعی نداریم و فقط می‌خواهیم جسم و روح آن‌ها در سلامت کامل باشد و سالم بزرگ شوند. خواهش می‌کنم به این جوان‌ها بگویید به تغذیه‌شان بیشتر توجه کنند. این غذا‌های جدید را که معلوم نیست چه بلایی سر بدن آن‌ها می‌آورد، نخورند. من با نوه‌هایم سر این موضوع مشکل دارم. وقتی سر یک سفره می‌نشینیم، حرص می‌خورم. پرسیدم: «پدر جان، چرا حرف‌تان را قبول نمی‌کنند؟ آیا همه جزئیات را برای آن‌ها توضیح داده‌اید؟»، پیرمرد گفت: «ای بابا دخترم! اصلاً حوصله ندارند که با آن‌ها حرف بزنم. تا دهان باز می‌کنم، می‌گویند بابا جان این حرف‌ها قدیمی شده است، بعد می‌روند دنبال کار خودشان!».
پیرمردی که کنارش نشسته بود، لیوان چایی‌اش را روی نیمکت پارک گذاشت و گفت: «البته همیشه نوه‌ها مقصر نیستند. پدر و مادر آن‌ها که دختر و پسر‌های خودمان هستند، مقصرند. باید احترام به بزرگ‌تر را به فرزندان‌شان یاد بدهند. بچه‌ها فکر می‌کنند حالا که ما پیر شده‌ایم، افکار و عقایدمان هم پیر شده و به تجربه و دانش ما اعتقادی ندارند.»
مرد ۶۷ ساله دیگری هم گفت: «شاید باورتان نشود آدم که پیر می‌شود، حتی لحن صحبت بچه‌ها برایش مهم می‌شود. توقع نیست که با صدای بلند حرف بزنند، اما طوری هم صحبت نکنند که انگار با بچه حرف می‌زنند. هر سالخورده‌ای که به این سن رسیده خودش یک یا چند بچه بزرگ کرده است، پس کودک نیست که با او کودکانه صحبت می‌کنند.»
دوست او ۷۲ ساله است و می‌گوید: «بچه‌هایم به من اعتماد ندارند. نمی‌دانم شاید همه از ترس و نگرانی باشد. آن‌ها همه خرید‌ها را از من گرفته‌اند، حتی اجازه نمی‌دهند یک نان سر راه بخرم و ببرم. این مرا خیلی اذیت می‌کند. انگار قدرت و اقتدارم را گرفته‌اند.»
مرد سالخورده دیگری که کم‌صحبت و کم‌حرف‌تر از بقیه بود، گلایه‌اش از فرزندان این بود: «وقتی دور هم می‌نشینند، هم‌صحبتی آن‌ها مرا خوشحال می‌کند، اما هیچ وقت مرا داخل بحث‌شان نمی‌کنند. وقتی می‌خواهم حرفی بزنم، دخترم اشاره می‌کند که ساکت باشم! احساس می‌کنم افسرده شده‌ام.»
پیرمرد دیگری هم گفت: «وقتی همسرم فوت کرد ۵۸ ساله بودم. می‌خواستم ازدواج کنم، همین دو دختر و دو پسرم اجازه ندادند و گفتند خودمان نوکری‌ات را می‌کنیم. انصافاً چیزی کم نگذاشته‌اند ولی نتوانستم به آن‌ها بفهمانم نمی‌توانند جای همسر را بگیرند. بالاخره کاری کردند که این آخر عمری احساس تنهایی خیلی مرا اذیت می‌کند. به بچه‌ها بگویید اجازه بدهند برای آینده‌مان، خودمان تصمیم بگیریم. اگر اشتباهی بود آن وقت مخالفت کنند.»
تکنیک‌های ارتباط عاطفی و کلامی با سالمندان
برای ارتباط مناسب با سالمندان، لازم است تکنیک‌های خاصی به کار گرفته شود. این تکنیک‌ها به تقویت پیوند‌ها و ایجاد ارتباطات معنادار با سالمندان کمک می‌کند. یکی از آنها، شنیدن فعال است، یعنی توجه کامل به سخنان سالمند، بدون قطع‌کردن صحبت‌های او و نشان‌دادن علاقه واقعی به آنچه می‌گوید.
تماس چشمی، سر تکان دادن و استفاده از عبارات تأییدی مانند «درک می‌کنم» یا «خیلی جالب است» می‌تواند به سالمندان احساس ارزشمندی بدهد. مهم است به احساسات و نیاز‌های آن‌ها توجه کنیم و به جای ارائه راه‌حل‌های فوری، از آن‌ها بپرسیم که چگونه می‌توانیم کمک‌شان کنیم.
وقتی می‌خواهید به فرد سالمند سلام کنید او را با نام شخصی‌اش صدا و بعد با او صحبت کنید. با انرژی بالا و صدای بلند صدای‌شان کنید، به گونه‌ای که به آن‌ها انرژی مثبت بدهد. با کسالت و بی‌حالی، بی‌حوصله و به زور با آن‌ها مواجه نشوید و آن‌ها را صدا نکنید. آن‌ها را نادیده نگیرید و زمانی را به سالمند اختصاص دهید تا نیاز‌های خود را بیان کند. در مجموع از زبان ساده استفاده کنید. اگر لازم به توضیح بود، از آن‌ها سؤال کنید. با سالمندان بیمار هم رودررو صحبت کنید.
ارتباط درست با سالمندان، هر مشکل یا نگرانی را از آن‌ها رفع می‌کند. سالمندانی که با خانواده خود در تماس هستند، می‌توانند نگرانی‌های خود را در میان بگذارند و احساس کنند کسانی را دارند که آن‌ها را درک می‌کنند.
سختی ارتباط با سالمند طبیعی است و نباید غیرمنتظره دیده شود چراکه با افزایش سن، برقراری ارتباط مؤثر با دیگران برای آن‌ها هم دشوار می‌شود. افراد مسن اغلب به دلیل تغییرات حسی مانند کاهش شنوایی، ضعف بینایی یا ناتوانی در بیان افکار خود با دیگران با مشکل مواجه می‌شوند.

برچسب ها: سالمند ، سالمندان ، احترام
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار