جوان آنلاین: بتول آسوده ۴۸ ساله اهل مشهد مقدس، به واسطه ازدواج با مردی عراقیالاصل از سال ۱۳۸۲ ساکن در عراق و صاحب چهار پسر است. آسوده فعال فرهنگی است و در دوران حمله داعش به مهاجران عراقی برای کمک به مهاجران خدمات فرهنگی زیادی داشته است. در ایام اربعین خانهاش به قدمهای زوار امام حسین (ع) متبرک است. میگوید خدمت به خلق عبادت است و تأثیرات زیادی در زندگیاش داشته است. فرزندانی با اخلاق دارد که در زمینه درسی و علمی هم بسیار موفق هستند. برای او سخت است اگر روزی نتواند خدماتی را به مردم و زوّارالحسین (ع) داشته باشد و معتقد است راه خدمت به زوّارالحسین (ع) برای یک خادم واقعی مانند رودخانه آبی است که همیشه جاری است و پایانی ندارد.
ازدواجی که در عالم رؤیا سفارش شده بود
آشنایی با شوهرش به نام عبدالله به سال ۷۳ برمیگردد. عبدالله سال ۷۰ بعد از حمله صدام به پادگانها در عراق، همراه دیگر سربازان از آن پادگان فرار میکند. پدرش وقتی متوجه میشود عبدالله در لیست اعدامیهای صدام است او را راضی میکند راهی ایران شود. بالاخره عبدالله به ایران میآید و در شهر مشهد ساکن میشود. سه سال از مهاجرتش گذشته بود که در زیارت حرم امام رضا (ع) بتول را میبیند و باب آشنایی آنها باز میشود ولی پدر بتول وقتی میفهمد خواستگار عراقی الاصل است مخالفت میکند. داستان ازدواجشان شنیدنی است. آسوده میگوید: «پدربزرگ مادرم پنجبار به سفر کربلا مشرف شده بود تا اینکه بار آخر خواب میبیند پنج گوسفند به کربلا میبرد ولی سه عدد آن بر میگردد و دو عدد آنها در کربلا میماند. پیرمرد خوابش را اینطور تعبیر میکند که به زیارت میرود، اما برنمیگردد و یکی از فرزندان یا نوههایش به عراق میرود و ماندگار میشود. این اتفاق هم میافتد و وقتی به کربلا مشرف میشوند در یک مسافرخانه فوت میکند و در جوار امامحسین (ع) دفن میشود. این گذشت تا عبدالله به خواستگاریام آمد و پدرم مخالفت کرد. آنجا بود که مادرم خواب پدربزرگش و بعد خوابی که خودش دیده بود را تعریف کرد. او در خواب دیده بود امام رضا (ع) مردی شبیه عبدالله را به خانه ما آورده و گفته است، دخترتان همسر این آقا شود. وقتی عبدالله برای خواستگاری به خانهمان آمد با همان لباس و شکلی بود که مادرم در خواب دیده بود. به همین خاطر وقتی پدرم او را دید گفت اگر خدا میخواهد و امام حسین (ع) و امام رضا (ع) راضی هستند من چهکارهام. بالاخره این زندگی شکل گرفت و حالا هم خیلی راضی هستم.»
حاصل ازدواجشان چهار پسر است. پسر اول ۲۷ ساله لیسانس آزمایشگاهی دارد، دومین پسر ۲۴ ساله به نام مرتضی، لیسانس کامپیوتر و سومین پسر حسین ۲۱ ساله لیسانس حسابداری دارد. مجتبی هم پشت کنکوری است و ۱۷ سال سن دارد.
خدمت به مردم و زوّارالحسین (ع) اثر دارد
آسوده، فعال فرهنگی است و این فعالیتها از همان سالهای اولی که به عراق میرود رقم میخورد. فعالیتهایشان رایزنی با سفارت است و سالهاست با سفارت ایران و عراق کار میکنند ولی بیشتر کمکهایشان به خانوادههایی بوده که به دلیل حمله داعش از طرف شمال عراق به بغداد مهاجرت کردهاند. او در توضیح جزئیات فعالیتهایشان میگوید: «در مرکز ثقفی سفارت کلاسهای مختلف مثل قرآن، نقاشی، خیاطی و برای کودکان سرود گذاشته بودند. سالها با این کلاسها آشنا بودم و به لطف خدا خیلی از خواهرانی که قرآن بلد نبودند به برکت این کلاسها حالا قاری قرآن هستند. غربت روی بیشتر خواهران اثرات بدی گذاشته و آنها را دچار بیماریهای جسمی، مثل ناراحتی قلبی، قند و فشارهای عصبی کرده بود. وقتی وارد این کلاسها میشدند روحیهشان عوض میشد و قرصهایشان را کنار میگذاشتند. خودم خیاطی بلد بودم و به علاقمندان آموزش خیاطی میدادم. هر چند وقت یکبار هم به بهانه سفرهای زیارتی با خواهران جمع میشویم و در خانههایمان دورهمی داریم تا از حال یکدیگر بیخبر نباشیم.»
او دعای این خانوادهها را پشتوانه محکمی در زندگی خودش میداند و اعتقاد دارد کمک به خلق، حافظ زندگی آنهاست. او خاطرهای ذکر و تعریف میکند: «مهاجران شمال عراق به لحاظ مالی ضعیف بودند و باید تلاش میشد به لحاظ درمانی و در ازدواج فرزندانشان کمک شود. یک ساختمان چند طبقه نزدیک خانه مادرشوهرم بود که صاحبش به دلیل مهاجرت آن را در اختیار یکی از این خانوادههای مهاجر گذاشته بود. آن خانواده چند کودک داشت که در سرمای هوا، چراغشان بدون نفت مانده بود. وضع مالی خوبی نداشتند. به همین خاطر درباره آنها با یکی از دوستان ایرانیام در سفارت صحبت کردم. او هم در یک جلسه روضه درخواست کمک کرده بود که همان روز در حیاط آن خانه کلی لوازم بود و به آن مهاجر عراقی تحویل داده شد. روزی که داعش نابود شد و از شهر بیرون رفت آن خانواده مقابل در خانهمان آمدند و از ما تشکر کردند و گفتند همیشه دعاگویتان هستیم. مدتی گذشت و روز جمعه در حالی که باردار بودم بچهها را برای نظافت به حمام بردم. روزی دو ساعت آب داشتیم و خیلی سریع باید کارهایمان را انجام میدادیم. برق نبود و چراغ نفتی روشن بود. شوهرم متوجه شد شعله چراغ میپرد و خوب کار نمیکند. حرفی نزد و وقتی دبههای نفت را نگاه کرد فهمید به اشتباه بنزین را جای نفت داخل چراغ ریخته است. سریع چراغ را بیرون برد و خاموش کرد. همسایهها وقتی ماجرا را فهمیدند گفتند تو و شوهرت دست به خیر هستید به همین خاطر خدا هم بلا را از شما دور کرد وگرنه خانهتان منفجر میشد!
آسوده و شوهرش، خادم الحسین (ع) هستند و در مراسم اربعین خدمت به زوار حسینی دارند. خانهشان در مسیر زیارت امام موسیکاظم (ع) با پذیرایی سه وعده غذایی و مراقبت و تیمارداری از میهمانان امامحسین (ع) متبرک قدمهای زائران است. آسوده همه این خدمات را با افتخار تعریف میکند و میگوید: «تأثیرات خدمت به زائر اباعبدالله را بارها در زندگیام دیدهام، روی تربیت فرزندانم که اخلاقشان عالی و در زمینه درسی هم بسیار موفق هستند. باور داشتم اگر فرزند اولم را درست تربیت کنم او معلم دیگر فرزندانم میشود. همین هم شد. همه اینها به برکت ایمان به خدا و خدمت به خلق و اهلبیت (ع) است که نصیبمان شده است.»
خادمی؛ رودخانهای جاری است که برگشت ندارد
آسوده با بغض در گلو گفت: «اگر روزی بشنوم باید دست از خدمت و آن هم خدمت به زوار امام حسین (ع) بردارم باور نمیکنم. خدا آن روز را نیاورد. فکر آن اشکم را در میآورد. باور دارم این راه پربرکت، مانند رودخانه آبی است که همیشه جاری است و برگشتی ندارد. این زبان حال تمام میزبانان زائران اباعبدالله (ع) است. از خدا میخواهم مرا نیز بینصیب نگذارد.»
در هر محرم و اربعین منتظریم خاک پای زائران را سرمه چشمانمان کنیم
یکی از دوستان خانم آسوده، رقیه سحرخیز متولد ۱۳۵۳ است. او هم به واسطه ازدواج با یک مرد عراقی حالا ساکن عراق در شهر کربلاست. شوهرش نظامی و اهل نجف بود که ازدواج شان در ایران اتفاق افتاد. آنها هم بعد از سقوط صدام به عراق برگشتند. شش فرزند دارند، سه دختر و سه پسر. دخترانشان لیسانس دارند و یکی از پسرانشان فوقدیپلم و دو پسر دیگرشان محصلاند.
خانه آنها موکب زائران امام حسین (ع) است. سحرخیز میگوید: «ایام محرم و اربعین که میرسد همه دوست دارند سهمی داشته باشند. فرزندانمان هم همینطور تربیت شدهاند. آنها در اربعین بیتفاوت نیستند. شبوروزمان در این ایام با زائران میگذرد.»
او در ادامه میافزاید: «هزینههای موکب را درطی یکسال جمع میکنیم و گاهی زائرانی که به خانه ما میآیند نذر میکنند و هر کدامشان بنا به نیتی که دارند کمک میکنند. هر روز برای ۷۰ یا ۸۰ نفر و گاهی بیشتر شاید برای ۱۵۰ زائر صبحانه، نهار و شام آماده میکنیم. سفره میاندازیم و هر زائری برسد او را سر آن سفره مینشانیم. الحمدلله خدا برکتش را میفرستد. در روز و شبهای نزدیک به اربعین زائران حتی روی پشتبام و داخل حیات خلوت را پر میکنند. در روز چند بار ماشین لباسشویی را روشن میکنیم و لباسهای زائران را میشوییم. هیجان و شور و شوقی که با شروع محرم میآید و تا اربعین ادامه دارد را با هیچ چیز عوض نمیکنیم. انرژی یک سالمان را از این دو ماه میگیریم.»
این خادمالحسین (ع)، خدمت به زوّار را باعث برکت در زندگیاش میداند و میگوید: «اثرات خدمت به زوّار در رگوخون ما جریان دارد. روی اخلاق و معنویات خانوادهمان اثر میگذارد، چرا که زائران همیشه دعاگوی ما هستند. من نتیجه این دعاها را بارها دیدهام و یکبار آن زمانی بود که در ایران تصادف کردم و نگران بودم نکند از خادمی جا بمانم.» سحرخیز در تعریف خاطرهاش گفت: «چند سال پیش به ایران آمده بودم که تصادف کردم. در آن حادثه که چند روز مانده به محرم اتفاق افتاده بود، مهرههای کمرم دچار آسیب شد و دست چپم شکست. همه نگرانیام این بود که نتوانم به زائران خدمت کنم. بعد از درمان و چند روز بستری به عراق برگشتم. به حرم امام حسین (ع) رفتم و دعا کردم از خادمی جا نمانم. لطف خدا و توجه اهل بیت (ع) و البته دعای خیر زائران بود که خانه را مهیای پذیرش زائران کردم و آن سال به نحو احسن از زوّار الحسین (ع) پذیرایی کردم. البته فرزندانم خیلی مرا کمک میکردند و میهمانان هم همینطور. باورم نمیشد با آن شکستگی بتوانم جوابگوی
زائران باشم!.»
زائرانی که با التماس از امام رضا (ع) میهمانمان شدند
سحرخیز در بیان خاطرهای دیگر گفت: «یک سال زائری به خانهمان نمیآمد. از چند همسایه خواستم تعدادی از زائرانشان را که در خانهشان مستقر شدهاند به خانه ما بفرستند، ولی قبول نکردند. دلم شکست و از امامرضا (ع) خواستم زائران حسین (ع) را میهمانم کند. ساعتی بعد شوهرم تماس گرفت و گفت خانه را مهیای پذیرش زائر کن. از خوشحالی بلند شدم و غذایی آماده کردم و منتظر بودم که یک مرد با خانوادهاش میهمانمان شدند. دو روز ماندند و وقت رفتن فهمیدم آن مرد خادم امامرضا (ع) است. گریهام گرفت و جریان را برایش تعریف کردم. او قول داد اگر هر سال به سفر اربعین آمد میهمان خانه ما باشد و اگر نیامد اقوامشان را به خانه ما بفرستند.»
سحرخیز با بغض در گلو میگفت محرم و اربعین که میرسد منتظریم تا خاک پای زائران را سرمه چشمانمان کنیم. بعد دل را روانه حرم کرد و گفت: «آقای من! توقعی ندارم جز روزی که باید به دادم برسی.» و بعد اشاره به عبارتی در زیارت عاشورا کرد و گفت: «اللهم الرزقنی شفاعه الحسین
یوم الورود.»