سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: در ۱۸تیرماه امسال عناصر ضد انقلاب در جنایتی آشکار با حمله به یک خودروی حامل رزمندگان قرارگاه ۱۸ حمزه سیدالشهدا (ع) که در حال انجام مأموریت بود، سه نفر از پاسداران پیشمرگ مسلمان کرد اهل تسنن به نامهای سردار حاصل احمدی، محمدامین پیروتی و امید ملازاده را به شهادت رساندند. اقدامی که بیپاسخ نماند و واحدهای موشکی، پهپادی و توپخانه نیروی زمینی سپاه، مراکز فعال تروریستها در اقلیم کردستان را هدف قرار دادند، اما تنها با گذشت ۴۰ روز از آن اقدام تروریستی، بار دیگر این عناصر ضد انقلاب اقدام به شهادت خالد شوانی یکی دیگر از پاسداران اهل تسنن در پیرانشهر کردند که بار دیگر سپاه انتقام خون این پاسدار بسیجی که گویا خار چشم دشمنان ضد انقلاب شده بود را گرفت. در ادامه با شکیلا شوانی، دختر شهید و همین طور برادرزاده ایشان به گفتگو نشستیم که از نظرتان میگذرد.
دختر شهید
از تصاویر پدرتان اینطور بر میآید که ایشان سن زیادی نداشتند
پدرم متولد دوم شهریور ماه ۱۳۵۲ بود. زود ازدواج کرد و حاصل زندگیاش با مادرم من و دو خواهر کوچکتر از خودم است.
پس پدرتان روز ۴ شهریور ماه ۹۸ تنها دو روز بعد از سالروز تولدشان به شهادت رسیدند؟ ایشان چه شاخصههای اخلاقی داشتند؟
بله، آن روز پدرم ۴۶ سال و دو روزش شده بود که به شهادت رسید. پدرم آرام، صادق، ساده و دل پاکی داشت. از بارزترین مشخصههای اخلاقیاش شوخ طبعی بود. پدر همیشه صورت خندانی داشت. همین الان که از ایشان برای شما صحبت میکنم همان چهره خندان و بشاشش جلوی چشمانم است. من برخلاف خواهرهایم خاطرات زیادی از پدر دارم، چون سنم بیشتر از آنهاست. شاید نشود تمام این سالها را در چند سطر یا چند جمله مختصر بیان کرد، اما هیچگاه آن محبت پدرانه، آن خاطرات شیرین عاشقانهام با پدر و صمیمیتی که با ایشان داشتم را فراموش نخواهم کرد و همواره از او و خاطرات زیبا و دلنشینی که در این سالها برای ما خلق کرد خواهم گفت تا همه پدرم را به خوبی بشناسند. یادم است یک بار در بازی مدرسه یکی از بچهها من را هل داد و به زمین افتادم و سر و صورتم زخمی شد. وقتی به خانه برگشتم ماجرا را طوری دیگر برای پدر تعریف کردم و گفتم که خودم به زمین خوردم. فردای آن روز پدرم با من به مدرسه آمد. مدیر مدرسه با کلی عذرخواهی واقعیت ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت که یکی از دانشآموزها من را هل داده است. پدر حرفی نزد. منتظر شد تا زنگ آخر مدرسه. میخواست خودش من را به خانه برساند. در مسیر مدرسه تا خانه حرفی به من نزد و وقتی به خانه رسیدیم به من گفت: «به یاد ندارم دروغ گفتن را به شما یاد داده باشم.» هر وقت یاد این خاطره میافتم از پدرم خجالت میکشم. ایشان همواره به انجام معروفها و خوبیها، چون نماز و روزه تأکید داشت برای همین از این نوع برخورد من کمی ناراحت شده بود.
نظر شهید درباره وحدت بین اقوام شیعه و سنی چه بود؟
با توجه به اینکه ما در منطقهای زندگی میکنیم که عناصر ضد انقلاب همیشه سعی بر ایجاد فتنه و اختلاف بین شیعه و سنی دارند، پدرم در این باره به ما سفارش میکرد و میگفت تفاوتی بین شیعیان و اهل تسنن نیست. ایشان علاقه زیادی به رهبر عزیزمان داشت. علاقهاش مانند علاقه یک پسر به پدرش بود. بارها و بارها تأکید میکرد ایشان را حضرت آقا خطاب کنیم و به خاطر همین ارادت به مادر توصیه میکرد بچهها باید طوری تربیت شوند که متعهد به نظام و انقلاب باشند.
با توجه به صمیمیتی که بینتان بود، درباره شهادت با شما صحبت میکرد؟
پدر «شهادت» را یک نعمت میدانست و میگفت هر انسانی روزی از دنیا خواهد رفت چه بهتر این مرگ در راه خدا و مرگی با سعادت باشد. درست است که مرگ پدر بدترین خبر زندگیام بود، اما خدا را شکر همانطوری که میخواست و همیشه آرزو داشت از دنیا رفت. مرگ با شهادت مرگ انسانهای زیرک است که جان ناقابلشان را در راه خدا و برای رضایتش با ثمن گرانبهایی، چون شهادت معامله میکنند. آنقدر به شهادتش ایمان داشت که به ما سفارش میکرد بعد از شهادتم شما فرزندان شهید خواهید بود مبادا کاری کنید که باعث سرافکندگی من و خودتان شوید. رفتاری نکنید که انگشتنما شوید. همواره از آبروی شهدا محفاظت کنید و در مسیر الهی گام بردارید.
چطور متوجه شهادت ایشان شدید؟
عصر روز ۴ شهریور ماه همه دور هم نشسته بودیم و یک سینی چای کنارمان بود و کلی صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم. کمی بعد پدر از ما خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.
من استکانهای چای را جمع کردم و مشغول نظافت خانه شدم. ۲۰ دقیقه بعد همسر یکی از دوستان پدرم با مادرم تماس گرفت و گفت که پدرم تصادف کرده و کمی مجروح شده است. از ما خواست به بیمارستان برویم. به هر طریقی بود خودمان را به بیمارستان رساندیم. کسی آنجا نبود و ۱۰ دقیقهای در بیمارستان منتظر شدیم که ناگهان آمبولانسی حامل پیکر پدرم به بیمارستان رسید. صدای گریه عمه و بیتابیاش در گوشمان پیچید و دلمان را آشوب کرد. هر چه میگفتیم عمه چه شده؟ فقط گریه میکرد و جوابمان اشکهایی بود که از صورتش سرازیر میشد. لحظات سخت و نفسگیری بود. من و خواهرم به سمت آمبولانس رفتیم، اما درِ آمبولانس را بستند و گفتند خانم ایشان تمام کرده است، لطفاً نزدیک نشوید. گویی چیزی به سنگینی کل دنیا روی سرم آوار شد، حتی فکرش را هم نمیکردم روزی پدرم ما را تنها بگذارد. همه خاطراتش مثل صحنههای یک سریال از جلوی چشمانم عبور میکرد و من تلخترین و سختترین لحظات عمرم را سپری کردم.
خیلی زود عوامل ترور پدرشهیدتان دستگیر شدند و به هلاکت رسیدند. نظر شما در باره این اقدام سپاه چیست؟
خیلی خوشحال شدم. چون در پی اقدام سپاه پاسداران و اداره اطلاعات و مرزبانی آذربایجان غربی خیلی زود عوامل ترور پدرم غافلگیر شدند و دو نفرشان در یکی از روستاهای شهرستان سردشت به هلاکت رسیدند و نفر سوم هم بعد از درگیری و جراحت دستگیر شد. باید خداقوت گفت به برادران پاسداری که ادامهدهنده راه پدر شهیدم هستند. بچههای سپاه کمتر از ۴۸ ساعت انتقام خون پدرم را گرفتند.

برادرزاده شهیدخالد شوانی
چه نسبتی با شهیدخالد شوانی دارید؟ کمی از ایشان برایمان بگویید. من برادرزاده شهید هستم و شهیدخالد شوانی عموی من بود. خانواده ایشان از دو برادر و چهار خواهر تشکیل شده بود و ایشان برادر کوچکتر بود. با توجه به اینکه عمویم خالد در سن کم پدرش را از دست داد در کنار پدر و ما رشد پیدا کرد. رفاقت و صمیمیت زیادی بین ما ایجاد شد. همین ارتباط نزدیک باعث شد شناخت خوبی نسبت به ایشان پیدا کنم. عمو واقعاً یک بسیجی بود. متدین و متعهد به انقلاب و نظام. پدرشان (پدربزرگم) هم همین طور بود. پدربزرگم هم انقلابی بود و در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت. عمویم خالد نیز همچون ایشان در این مسیر گام بر داشت. همراهی با انقلاب در خانواده ایشان سبقه تاریخی دارد.
چطور شد که وارد سپاه شد؟
همانطور که گفتم ایشان رابطه خوبی با سپاه و بسیج داشت و این همراهیاش با بسیج مردمی هم در ایجاد علاقهاش به سپاه مؤثر بود. عمو برای خدمت به نظام، سپاه را انتخاب کرد و با علاقه وارد این نهاد شد.
هدف ضد انقلاب در مناطقی، چون پیرانشهر و مناطق سنینشین این بوده و هست که بین اهل تشیع و تسنن تفرقه ایجاد و دراین میان به منافع خود دست پیدا کنند. نظر شهیدخالد شوانی در این مورد چه بود؟
با توجه به شرایط زندگی ما در این منطقه و فعالیت بیشمار گروههای ضد انقلاب، عمو بسیار بر اتحاد بین شیعه و سنی تأکید داشت. سیاست اینها همین بود که از این فضا به نفع مقاصد شوم خود بهره ببرند و تفرقه بیندازند، اما عمو تأکید داشت همه مسلمانان باید زیر پرچم نظام بمانند. قبل از شهادت عمویم، ضد انقلاب سه نفر از پاسداران اهل تسنن را حین مأموریت ترور کردند و به شهادت رساندند. این اقدامشان هم در راستای همین تفرقه افکنی بود. در شهرهای مرزی فعالیتهای این گروه معاند بیشتر است، اما خودشان خوب میدانند با ترور نیروهای انقلابی و خادم نظام به مقاصد شومشان دست نخواهند یافت و راه به جایی نخواهند برد. اتفاقاً این فعالیتها نتیجه بالعکس خواهند داشت و باعث همبستگی و اتحاد بین برادران شیعه و سنی میشود و خدشهای بین ما وارد نمیکند. عمو همیشه توصیه میکرد و اعتقاد راسخ داشت که نیت دشمن ایجاد دودستگی است ما باید هوشیار باشیم و با بصیرت رفتار کنیم. اگر به نظام و ولایت فقیه اعتقاد راسخ داشته باشیم هیچ کس نمیتواند میان ما رسوخ و رخنه ایجاد کند.
تیرماه ۹۸ شاهد ترور شهیدان سردار حاصل احمدی، محمدامین پیروتی و امید ملازاده بودیم. وقتی عمویتان خبر شهادت این سه بزرگوار را شنیدند، عکسالعملشان چه بود؟
این سه شهید بزرگوار از نیروهای انقلابی و خدوم بودند که با تمام وجود کار میکردند. سردار حاصل احمدی سابقه درخشانی در انقلاب و بعد از انقلاب و در زمان جنگ داشتند. شهید ملازاده از رفقای صمیمی ما بود. ایشان بسیار متدین بود. عمو بعد از شهادت دوستانش خیلی ناراحت بود و عمو به شهادتشان غبطه میخورد و میگفت: «خدا کند قسمت من هم شهادت شود.» عمو حس میکرد از قافله شهدا جا مانده است. همیشه با هم به یادمان شهدای پیرانشهر میرفتیم و در مراسم مربوط به شهدا شرکت میکردیم. وقتی سر مزار شهدا میرفتیم به مزار آنها نگاه میکرد و میگفت: «یکی از آرزوهای من این است که به این مقام برسم. اینها پاسدارانی هستند که برای حفظ این نظام جان دادند و از مرزهای کشور دفاع کردند. کاش فرصتی شود که من هم برای اسلام، امنیت مردم و حضرت آقا جانم را بدهم. کاش مرگ من شهادت باشد.» وقتی خبر شهادت عمو را شنیدم با خود گفتم بالاخره به آرزویش رسید و با شهادت آسمانی شد.
از نحوه شهادت ایشان برایمان بگویید. چه اتفاقی افتاد که منجر به شهادتشان شد؟
عمویم همراه یکی از رفقایش قرار میگذارند که جایی بروند. عمو و دوستش با ماشین شخصی بودند که وارد خیابان استقلال شده و بعد از پارک خودرو پیاده میشوند. تروریستها برای اینکه فکر عمو را منحرف کنند، در لحظه پیاده شدن از خودرو با شماره ایشان تماس میگیرند و تا عمو مشغول صحبت میشود که ببیند چه کسی است و... از پشت به عمو شلیک میکنند. عموی من شهید شد و نیروهای سپاه در کمتر از ۴۸ ساعت انتقام خون او و شهدای پیش از او را گرفتند.
چطور در جریان شهادت ایشان قرار گرفتید؟
همان روز من از تهران مهمان داشتم و قرار بود با مهمانها بیرون برویم که تلفن همراهم زنگ خورد. برادر کوچکم پشت خط بود و گفت گویا در شهر تیراندازی کردهاند! گفتم نمیدانم. گفت من هر چه با عمو تماس میگیرم، جواب نمیدهد. گوشی ایشان زنگ میخورد، اما عمو پاسخ نمیدهد نگران شدهام. با خانواده عمو هم تماس گرفتم، اما آنها در جریان نبودند.
این صحبتهای برادرم من را هم نگران کرد برای همین با یکی از دوستانم در داخل شهر تماس گرفتم که گفت خبر درست است. ۱۰ دقیقه پیش به عمویت تیراندازی شده است. گفتم وضعیتش چطور است؟ گفت فکر کنم شهید شده است.
این را که شنیدم منقلب شدم. پرسیدم کسی همراهش بود؟ گفت بله، فلان دوستش. با دوست عمو تماس گرفتم، به محض شنیدن صدایم گریه کرد و گفت عمو خالد به شهادت رسیده است. خودم را به بیمارستان رساندم و پیکر غرق به خونش را دیدم. چهار تیر به ایشان اصابت کرده بود؛ دو تیر به گیجگاه، یکی به کتف و یکی هم به پشت گردنش. فردای روز شهادتش مراسم تشییع باشکوهی برایش برگزار کردیم و در کنار شهیدان سردار حاصل احمدی، شهید ملازاده و شهید پیروتی به خاک سپرده شد. عمو با جان و دل برای نظام کار میکرد. به عبارت سادهتر خادم انقلاب و نظام بود و از این رو خار چشم معاندان و ضد انقلاب شد. خب طبیعتاً اینها وقتی میبینند راه به جایی نمیبرند اقدام به چنین جنایاتی میکنند.
عمو را چطور انسانی شناختید؟
همه ما میدانیم عاقبتی، چون شهادت نصیب هر کس نمیشود، اما از طرف دیگر نمیخواهم ایشان را انسانی ماورای طبیعی جلوه دهم. اتفاقاً عمو مثل همه مردم عادی دیگر بود ولی صداقت و اخلاصی که در کارش داشت او را به این عاقبت بخیری رساند. اخلاق عمویم بسیار خوب بود. خوش برخورد و دوستداشتنی، اما بارزترین موردی که خیلی به آن اهمیت میداد «حقالناس» بود. همیشه حواسش به این بود که حق کسی را پایمال نکند و تا آنجا که میتواند کار مردم را راه بیندازد. مردمداری یکی دیگر از ویژگیهای ایشان بود. عمو ارادتی خاص به حضرت آقا داشت و همیشه در صحبتهایش از بیانات رهبری استفاده میکرد و به آنها توجه داشت و سعی میکرد تا جایی که میتواند آنها را عملیاتی کند و جامه عمل بپوشاند.
وصیتی هم از ایشان بر جای مانده است؟
عمو خالد همیشه توصیه میکرد اگر شهید شدم اجازه ندهید خونم پایمال شود، راه من را ادامه بدهید و ما هم تا جایی که بتوانیم ادامهدهنده راهش خواهیم بود.
سخن پایانی؟
ضد انقلاب باید بداند که این تهدیدها و ترورها خللی در اراده ما وارد نمیکند. اگر آن چند پاسدار را به شهادت رساندند در عوض هزاران هزار نفر نیروی مردمی بسیجی جای آنها خواهند آمد و ادامهدهنده راه این شهدا خواهند بود.
از طریق روزنامه شما میخواهم به حضرت آقا به دلیل داشتن این سربازان غیور انقلابی تبریک بگویم. میخواهم تبریک بگویم که سربازان جان برکفی دارند که برای اعتلای نظام و اسلام جانشان را و همه زندگیشان را فدا میکنند و اینگونه خواهد بود که دشمن راه به جایی نمیبرد. انشاءالله عاقبت همه ما ختم به شهادت شود.