از مصائب بزرگ سینمای ایران سردرگمی در ژانر است و دومین ساخته سینمایی پیمان معادی نیز از این مسئله ضربه دیده است هرچند ملودرام غلبه دارد، اما کمدی چیزی بیشتر از لحن را به خود مشغول میکند و همین رفت و آمد میان کمدی و ملودرام فیلم را دوپاره کرده است. درصد بالایی از سکانسهایی که در مدرسه میگذرد دارای بار و موقعیت کمیک هستند و این تداخل موقعیتهای کمدی با حال و هوای ملودرام و جدی فیلم را در موقعیتی سرگردان قرار داده است، اما بار اصلی سرگردانی فیلم را فیلمنامه و روایت ضعیف بر دوش میکشد. بدیهی است که وقتی روایت و داستان مشکل دارد شخصیت هم به درستی خلق نشود. معلوم نیست کاراکتر اصلی بمب یک عاشقانه چرا تا این اندازه برخلاف حال و هوا و اتمسفر پرتحرک حاکم بر فیلم منفعل و بیخاصیت است؛ شخصیتی که بیش از آنکه فعال باشد نظارهگر است و در بسیاری از مواقع کارکردی در حد آکسسوار صحنه دارد. همین باعث میشود تا ما بیش از آنکه شخصیت ببینیم شاهد ژست هستیم؛ ژست آدمی که نگاهی عاقل اندر سفیه به همه چیز و همه کس دارد و اساساً موضعش نسبت به اتفاقات پیرامونی مشخص نیست. ظاهر و ژست شخصیت اصلی مانند آدمی روشنفکر است و سکوت او آدم را به نوعی گول میزند. گویی که او از وضعیت جامعه و فرهنگ حاکم بر آن در رنج است، اما رفتارهای گاه و بیگاهش که او را در مسیر همان فرهنگ قرار میدهد ما را غافلگیر میکند و اجازه نمیدهد او را بشناسیم و به دنیایش نزدیک شویم و احتمالاً با او همذاتپنداری کنیم، چون اساساً تا اواخر فیلم نمیدانیم درد او چیست و وقتی هم که میفهمیم او از علاقه احتمالی همسرش به برادرش که به جبهه رفته ناراحت است به خود میگوییم که چی؟ یعنی دقیقاً قرار است این علاقه احتمالی چه جایگاهی در بار دراماتیک فیلم داشته باشد.
در این وضعیت علی شریعتی هم که قاعدتاً باید نوستالژی دهه ۵۰ باشد به فضای فیلم دهه شصتی ما وارد شده است و باز هم صرفاً جنبه نوستالژی دارد آن هم نه برای مخاطبی که دهه ۶۰ را درک کرده بلکه احتمالاً برای آقای فیلمساز و باز معلوم نیست شریعتی با آن گرایشات پررنگ انقلابی که مانند بمب در دهه ۵۰ به رقم خوردن انقلاب کمک کرد در هجویهای که قرار است اساساً رویکردهای انقلابی را نشانه رود به چه کار میآید؟ معلوم است که به جز نوستالژی شخصی کارگردان کارکرد دیگری ندارد.
آدمها اتفاقات و موقعیتها یک به یک میآیند و میروند و ما صرفاً در تعلیق نوستالژی حاصل از طراحی صحنه خوب محسن شاه ابراهیمی و قاب بندی جادویی و خیرهکننده محمود کلاری و جلوههای ویژه میدانی عباس شوقی قرار داریم نه فیلمنامه ناشیانه احسان رسولافی که آن را مشترکاً با کارگردان نوشته است. به این ملغمه اضافه کنید موسیقی النی کاریندر را که از فیلم بیرون میزند. شلختگی روایت بیش از آن است که حاصل کنار هم قرار گرفتن این گروه باتجربه و قدر را به نتیجهای مناسب ختم کند. مشکل دیگر فیلم معادی زاویه دید سردرگم آن است که میان پسربچه عاشق پیشه، همسر و شخصیت اصلی و حتی دانای کل، مدام پاسکاری میشود و ضعف کارگردانی را به رخ میکشد.
دیالوگها هم چیزی در حد فاجعه هستند، اما فارغ از همه اینها نکته مثبت فیلم بمب یک عاشقانه این است که از دهه شصتی که با جنگ و شعار و ایدئولوژی گره خورده اثری ارائه میدهد که اثرگذاری آن قدری مثبت است. برخلاف فضای حاکم بر سینمای ایران در این فیلم خانواده و کودک میبینیم و دست کم شاهد نوستالژی تقریباً خوشایند هستیم که تاحدی در خلق موقعیتها به واقعیت آن دوره نزدیک است و دلمان برای جنگ تنگ میشود؛ جنگی که سبب میشد آدمها به هم نزدیک شوند؛ جنگی که زمینه عاشق شدن آدمها را فراهم میکرد. همین هم در این ابتذال کنونی سینمای ایران غنیمت است.