جوان آنلاین: عصر شعر «جاء نصرالله» به همت دفتر ادبیات و هنر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق دانشگاه تهران با اجرای نجمالدین شریعتی برگزار شد.
مصطفی محدثیخراسانی در این آیین شعر خود را با عنوان «راز نصرالله» چنین سرود:
تو را و حاج قاسم را دونیم ماه میبینم / که نصرالله میدیدم که نصرالله میبینم
مگر دست بلند عشق بردارد ز رازت مُهر / که قد عقل را در این میان کوتاه میبینم
تو راه افتادی از هل من معین ظهر عاشورا / هنوزت با شهادت، همچنان همراه میبینم
غمت، چون دولت عشق است جان پرور، ببخشایم / اگر روزی تصورکرده ام جانکاه میبینم
میایی با رفیقت در رکاب حضرت موعود / جهانی را به استقبالتان در راه میبینم.
محمود اکرامیفر نیز چنین سرود:
جلگه سرخ و رود سرخوچشمه چشمه آب سرخ / برکه از جنگ میان ماهی و قلاب سرخ
دشت سرخ وابر سرخ و دانههای برف سرخ / پونههای کوهی و نیلوفر مرداب سرخ
آب سرخ و باد سرخ و خاک رنج آلود سرخ / در رگ تاک از خجالت شد شراب ناب سرخ
هرچه در بیداری من بوده، تاریک وسیاه / هرچه میبینم به یاد این و آن درخواب سرخ
شانههای کوچه از بس برده تابوت جوان / شد شبیه جمعههای منبر و محراب سرخ
باغ زیتون را اسیر بادها میبینم و / سیب لبنان را به روی نیزه در مهتاب سرخ
از صدای سامریها روح دریا شد سیاه / صورت غزه شده از سیلی اعراب سرخ
رضا اسماعیلی چنین سرود:
ما بر چکاد خوف و خطر ایستادهایم / با درد و داغ و خون جگر ایستادهایم
در فتنه خیز حادثهها قد کشیدهایم / در روشنای صبح ظفر ایستادهایم
تا بشکفیم از نفحات سپیده دم / در مقدم نسیم سحر ایستادهایم
با نشر نور رونق شب را شکستهایم / آماده تا ظهور سحر ایستادهایم
تا در زمین دوباره ببالد غرور سرو / با آرزوی مرگ تبر ایستادهایم
ما شهرهایم در همه عالم به عاشقی / با داغ عشق، شعله به سر ایستادهایم
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ما عاشقیم و زنده اگر ایستادهایم
شعر فاطمه عارفنژاد اینگونه بود:
تمام پنجرههای ده آشنای تواند / چکاوکان همه دیوانه صدای تو اند
ستاره و سحر و ماه با تو همسایه / درخت و چشمه و گل اهل روستای تو اند
هزار قطره باران در صف بارش / هنوز در طلب بوسه بر عبای تو اند
بدون بودنتای کوه گریه هم سخت است / که ابرها همگی جلد شانههای تو اند
علیرضا قزوه چنین سرود:ای سید دلداده که در اوج کمالی / دادهست تو را حق چه جلالی چه جمالی
از جنس نفسهای پر از نور ملایک / دادند تو را سید مشتاق چه حالی
تو زندهترین زندهایای کشته منصور / تو عین حضوری و نه خوابی نه خیالیای آینه، وصل، شکستی؟ نشکستی / با هر نفسی باز رسیدی به وصالی
مردان شهادت همگی اهل بهشتند / مردان خدا را نبود هیچ زوالی
امروز درخشیدی، چون بدرتر از بدر / دیروز اگر بودی بدری و هلالی....
سید حسنا خون تو تا ریخت در این دشت / خاکت متبرک شد و جاهت متعالی
محمود حبیبیکسبی چنین سرود:
زد شرار از جهنم طاغوت / به غروب بهشتی بیروت
گوش دنیا به ضجه غزه / چشم دنیا به ضاحیه مبهوت
آسمان شد سیاه و هر خانه / شعلهای شد میانه برهوت
ریخت کافور بر جنازه سدر / شاخه توت شد پر از شاتوت
همه اخبار زنده دنیا / شد خبرهای مرده بیروت
فوران کرد داغ نصرالله / ریخت آوارِ بغض روی سکوت
آه سید حسن! شبیه حسین / آن حسینی که جَبههاش جبروت
بعد از این زنده است نصرالله / در تمام محلهها و بیوت
بعد از این انتقام اوست قیام / شوق خونخواهیاش دعای قنوت
احمد بابایی شاعر بعدی بود که در این مراسم شعرخوانی کرد:
خاک، درگیر آسمان شده است / باز هم فصل امتحان شده است
خنجر شمر، خون چکان شده است / فصل شمشیر شیعیان شده است...
باز باران، ترانه میخواند / روضهخوان، بیبهانه میخواند
هر خبر، روضهای پریشان است / دل ما داغدار لبنان است...
آی صهیون! تقاص جانکاه است / صبر ما سینهای پر از آه است
آه ما خشم غیرتالله است / اصل طوفان، هنوز در راه است
سامری سوزِ قومِ برتر، کیست؟ / آن به موسای ما برادر، کیست؟
آنکه درهم شکسته خیبر، کیست؟ / هان! ز مرحب بپرس، حیدر کیست؟!
خشمگین شیعه همان شیریم / شک مکن! انتقام میگیریم…
محمدرضا وحیدزاده چنین شعرخوانی کرد:
بریده باد دو دستی که بر تبر دارید / چه غیرمرگ درختان مگر ثمر دارید؟
شبی که سرو سهیمان به خاک و خون غلتید / به زمهریر رسیدید، خود خبر دارید
مگر نه چیدن یک غنچه نیز تاوان داشت؟ / چگونه فکر فرار از خطر به سر دارید؟
هرآنچه لاله که پرپر شدهست پای شماست / که دست و دامنی از خون باغتر دارید
به تار پاره چنان عنکبوت تکیه زدید / چه ابلهانه در این خانه کر وفر دارید
به داس خشم بچینیم هرزهدستان را / دوباره شاخه برآرید اگر جگر دارید
بگو که مرکب چوبین بیاورند از پی / که باید از دل میدان جنازه بردارید
بگو که پرچم شومت کم است، بفرستند / اگرچه کشته از آن باز بیشتر دارید
قرار ما و شما صبح جمعهای روشن / و اندک است مجالی که تا سحر دارید
محمدحسین مهدویان اینگونه شعرخوانی کرد:
شروع ماجرای اوست، پایانی که ما دیدیم / در این دنیا نمیگنجید، انسانی که ما دیدیم
مسیحا بود و انفاسش به دلها زندگی میداد / نخواهد شد اسیر مرگ، آن جانی که ما دیدیم
از این سروی که افتاده، هزاران باغ میروید / حریف او نخواهد شد، زمستانی که ما دیدیم
تماشا کن شکوهش را که حتی در دل آتش / تلاطم میکند موج خروشانی که ما دیدیم
بخوان «انا فتحنا» و بخوان از «جاء نصرالله» / سراسر آیه فتح است، لبنانی که ما دیدیم
بدانای ریشه صهیون، اگر در سنگ هم باشی / به بادت میدهد یک روز، طوفانی که ما دیدیم
عاطفه جوشقیان چنین شعرخوانی کرد:
خودت شوراندی آخر خشم فرزندان رستم را / همان شب که شکستی حرمت این خاک و پرچم را
چه باک از مرگ تا ما تشنه دیدار دلداریم / که با این تشنه کامیها چشیدیم آب زمزم را
ولی بعد از شهادت همچنان دستان ما باز است / ندیدی ضرب شست ناب طهرانی مقدم را؟
صدای اقتدار ماست یا تو؟ گوش کن قدری / تو که کر میکنی با ادعایت گوش عالم را
چه شبها که غذای غزه رگبار مسلسل بود / تو حالا نوش جان کن وعدهای این مشت محکم را
هنوز آن انتقام سخت مانده، انتخابش کن / چه میخواهی؟ چه ماهی؟ فاطمیه یا محرم را...؟