جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، «خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست» و انبوهی از مقولات مربوط به حاکمیت پهلوی دوم را در بر دارد. این کتاب از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده است. خبرگزاری ایبنا در یادداشتی شخصیت و خاطرات فردوست را اینگونه به تبیین نشسته است:
«دوست قدیمی و بسیار نزدیک محمدرضاشاه بود و در سالهای پایانی سلطنت او ریاست سازمان بازرسی شاهنشاهی را به عهده داشت. پیش از آن نیز دورهای در ارتش و بعد در ساواک به پهلوی دوم خدمت کرده بود، اما اکنون در روایتهای سلطنتطلبانهای که از ماجرای سقوط حکومت قبل ارائه میشود، او را به خیانت میشناسند و با صفاتی مثل خائن از او نام میبرند. خودش البته چنین صفتی را نمیپذیرفت و آن را افترایی نادرست و نادیده گرفتن واقعیتهای آن روزها میدانست. در سال ۱۳۶۶ در بیستوهشتمین روز اردیبهشت ماه، در تهران درگذشت و در بهشت زهرا آرام گرفت. مجموعهای از خاطراتش در کتابی با عنوان ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ثبت شده است و منبعی مهم - و نه بیعیب و ایراد و خالی از جهتگیریهای خاص مردان قدرت - برای مطالعه و پژوهش درباره نظام تشکیلاتی حکومت پهلوی دوم شناخته میشود. چاپ نخست این کتاب، اواخر دهه ۶۰ منتشر شد و تا به امروز، چندده بار تجدید چاپ شده است و نامش در فهرست پرفروشترین کتابهای تاریخ معاصر کشور ما جای میگیرد. فردوست در ناآرامیهای منتهی به انقلاب و بعد در دوره گذر، به نفع تغییر حکومت نقشآفرینی کرد. پس از انقلاب، مدتی در خفا زیست و چندی هم در بازداشت بود. میگفت انقلاب حتمی بود و از اواسط پاییز ۱۳۵۷، مطمئن بوده که سلطنت پهلوی دوام نمیآورد و فروپاشی حکومت قطعی است: واقعیت این بود که من از روز روی کار آمدن ازهاری، سقوط رژیم را به خوبی میدیدم و به روشنی دریافتم که هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از خشم ملت نیست. این وضع ادامه داشت تا بهتدریج صحبت مسافرت دو یا سه ماهه محمدرضا برای استراحت مطرح شد. من محمدرضا را به خوبی میشناختم و میدانستم که دیگر مراجعتی در آن نیست. نطفههای نارضایتی در مردم به انفجار رسیده بود و ارتش که تنها پایگاه محمدرضا بود، بهتدریج تضعیف میشد و هر روز تعداد بیشتری از سربازان فرار میکردند و به صفوف ملت میپیوستند. بلاتکلیفی در ردههای بالا نمایانتر میشد و در عملیات واحدها، ایجاد تردید میکرد. این وضع ادامه یافت و به نقطهای رسید که دیگر مشخص شد محمدرضا نمیتواند روی ارتش حساب کند... البته فردوست آن سقوط اجتنابناپذیر را مرحله پایانی زوال حکومت پهلوی میدید. میگفت: سقوط نظام شاهنشاهی و خروج شاه از کشور، نه نتیجه ناآرامیهای چندماهه که به اعمالی مربوط میشد که شاه در ۱۵ سال پایانی دورانش انجام داده بود و او در انتها، آنچه کاشته بود، درو کرد... من از سال ۱۳۴۷، بعد از مشاهده بیتفاوتی شاه نسبت به فساد مالی طبقه حاکم از او مأیوس شدم، چون نه تنها خود او به این مسائل توجه نداشت، بلکه فرح هم اضافه شد و فساد را دو برابر کرد. از زمان نخستوزیری هویدا، دربار به اوایل قاجار و قبل از آن رجعت داده شد! همه چیز مملکت را در اختیار یک نفر قرار دادند. وزیران و اطرافیان هویدا میچاپیدند و بقیه هرچه میماند (غیر از ارتش)، متعلق به علم وزیر دربار بود. محمدرضا و فرح نیز شریک بودند...».