جوان آنلاین: برای خرید آبمیوه توقف کردیم. همسرم از خودرو پیاده شد. چند دقیقهای نگذشته بود که مردجوانی به شیشه خودرو زد. دختر خانمی هم همراهش بود. در این مواقع معمولاً یا جواب نمیدهم یا شیشه را خیلی کم پایین میکشم. شیشه را به نیت اینکه قرار است پاسخ به سؤالی در مورد آدرس، خیابان و کوچه بدهم پایین دادم. آقا پسر گفت: «خانم میخوام ازتون یه سؤال کنم، خواهش میکنم پاسخ بدید. ما خیلی منتظر بودیم که یک فرد امروزی و در عین حال جوان را ببینیم و سؤالمان را بپرسیم.» کمی مردد شدم، اما گفتم: «خواهش میکنم بفرمایید!»
آقا پسر گفت: «اگر قرار باشه شما بین گرفتن یک عروسی مجلل و خرید خانه به متراژ بزرگتر و در جای بهتر، یکی را انتخاب کنید کدام یک را انتخاب میکردید؟»
خیالم راحت شد. شیشه را کامل پایین دادم و در همین زمان بود که همسرم رسید. خودم سؤال را برای همسرم تکرار کردم و هر دو با هم خندیدیم. گفتم: «از خوب کسی سؤال کردی، چون ما چند ماه بیشتر از ازدواجمان نگذشته است و کلاً به جای گرفتن مراسم عروسی و عکاسی، گل زدن ماشین و سایر تشریفات این چنینی با گرفتن وام و هدایای ازدواج توانستیم یک خانه جمع و جور بخریم و زندگیمان را شروع کنیم. حالا به جای دادن اجاره خانه سنگین، پول اقساط خانهای را میدهیم که خودمان مالکش هستیم.»
دختر خانم که انتظار این جواب را نداشت و در حالی که بغض کرده بود، پرسید: «مطمئنی پشیمان نمیشوی؟»
پاسخ دادم: «انتخاب شما که در مورد مراسم نگران هستی با انتخاب من تفاوت دارد. من ترجیح دادم هزینهای برای مراسم نداشته باشم کما اینکه به شخصه و کلاً از نفس برگزاری مراسم عروسی با تشریفات بیزار هستم. در نتیجه بعید میدانم که برای گذشتن از یکسری تشریفات آنچنانی پشیمان شوی، چه بسا که اتفاقاً شاید بعدها به خاطر انجام این هزینهها پشیمان شوی. در نتیجه یک حد وسطی را برای تعادل نگهدار و زندگیت را آغاز کن.»
به هر حال ما خداحافظی کردیم و به مسیر خود که اتفاقاً درگیری برای وام و پرداختیهای نهایی خانه بود، ادامه دادیم. تازه فهمیدم چقدر ملموس و بدیهی افراد درگیر تجملات و روزمرگیها شدهاند. اما به راستی چرا؟!
شوربختانه باید گفت بدیهیترین جواب اثرگذاری صفحات مجازی است. «ز دست دیده و دل هر دو فریاد، که هر چی دیده بیند دل کند یاد» هر روز در صفحات مجازی بیشتر غرق میشویم و بیشتر مراسمهای آنچنانی میبینیم و بیشتر دلمان میخواهد شبیه آنها شویم. تصور میکنیم ملاک همان چیزی است که میبینیم و اگر از آن ملاک تبعیت نکنیم دچار خسران میشویم یا اینکه مورد تمسخر بقیه قرار میگیریم؛ همان چیزی که در زندگیها اثرگذار شده است و متأسفانه بیرون زندگی دیگران را با درون زندگی خود قیاس میکنیم. فکر میکنیم همه زندگی همان تصاویر ثبت شده و خوشیها و عکسهاست. دوستی تعریف میکرد چند وقت پیش در یکی از اماکن تاریخی یک زوج بلاگر را دیده است که در جایی خلوت به طور بدی و با پرخاش و ناسزا با یکدیگر صحبت میکردند که از قضا این بنده خدا دوست ما دیده بود. به همین سادگی ما تصاویر زندگی زوج بلاگرها و ظواهر زیبایی از آن را میبینیم و فکر میکنیم ازدواج و زندگی همین است، در حالی که اتفاقاً ازدواج یک بخشی از زندگی است که به دلیل نوع اشتراکی بودن و سختیهای نهفته در دل آن باعث رشد شخصیت زوجین میشود.
تا اسم ازدواج آسان و ساده میآید ذهن ما میرود به سمت ازدواجهای دانشجویی و پوشیدن یک چادر رنگی ساده و دو شاخه گل رز و کمکهای کمیته امداد و رفتن زیر یک سقف، اما لزوماً ازدواج آسان اینچنین نیست که البته میتواند اینچنین هم باشد. ازدواج آسان بسته به نوع فرهنگ و سبک زندگی هر فردی میتواند عدول از یکسری حداکثرها باشد. گاهی ازدواج ساده و آسان گذشتن از مواردی است که میتواند یک ترجیح باشد، مثل همین دختر و پسری که درباره آن نوشتیم؛ به جای عروسی مجلل، عروسی سادهتر، اما در عوض خانه بزرگتر شود. حالا هر کسی نسبت به شرایط خود میتواند ازدواج را آسان بگیرد. به جای چندین مراسم مختلف یک مراسم گرفت. به جای چند بار رفت و برگشت و خرید و هزینهکرد برای مراسم، همه را در یک مراسم خلاصه کرد. به جای دسته گل آنچنانی از فلان گلفروشی مشهور به یک دسته گل سادهتر اکتفا کرد. به جای اجاره کردن چند ده میلیونی ماشین عروس با همان ماشینی که قرار است زندگی را شروع کنید، صبح روز مراسم تا شب در خیابانها بچرخید. به جای اینکه گل ارکیده گرانقیمت یا رز کار کنید از گلهای سبکتر استفاده کنید. به جای چند مدل غذا که در نهایت حیف و میل و اسراف میشود، یک مدل غذا بدهید. به جای خرید لباس عروس از گرانترین مزون و در نهایت گذاشتن آن در خانه پدری یا زورچپان کردن در فضای کمد، لباس را اجاره یا از دیگران قرض کنید. به جای رفتن به آرایشگاهی که میلیونها تومان پول میگیرد تا شما را یک شخص جدید تحویل بدهد که معلوم نیست سالها بعد از آن راضی باشید یا خیر، آرایش سادهتری در یک آرایشگاه معمولیتر داشته باشید. به جای خرید حلقه و سرویس برلیان و نمایش دادن به بقیه، سرویس سبکتری بخرید. چرا باید لزوماً دختر خانمی که یک کیف لوازم آرایش دارد، مجدداً خریداری کند؟ چرا وقتی آقا پسر مواردی مثل چمدان و لباس و ماشین ریش تراش دارد، باید مجدداً خرید کند؟
نمیدانم آن دختر خانم و آقا پسر که سؤال کردند به چه چیزی فکر میکردند، اما من مروری داشتم بر زندگی سادهای که خودم شروع کردم، در حالی که اتفاقاً همواره در برخی موضوعات زندگی از قبیل خرید لباس و خردهریزها سختگیر و با وسواس هم هستم. یک مراسم معمولی در منزل، در کنار عزیزانی که دوستشان داشتم، بدون خرید لوازم غیرضروری برای منزل که شاید سالها گوشه کابینت خاک بخورد. خاطرم است خیلی از کارها را با دلخوشی و لذت خودم به همراه همسرم انجام دادم. از «گلآرایی» و «میوه آرایی» مراسم روز «بله برون» و عقد گرفته تا حتی دسته گل روز عقد که خودم درست کردم. صبح روز مراسم به بازار گل میرفتم و با عشق و لذت و به سلیقه خودم همه چیز را میخریدم. هر کس گلآرایی را میدید باور نمیکرد که اینها را خودم برای اولین بار انجام دادم. در حالی که همان گلآرایی که من با هزینه ۳ میلیونی انجام دادم، ازسوی دیزاینرها بالغ بر ۱۵ میلیون انجام میشد. ترجیح دادم به جای خرید کفش گرانقیمتی که شاید صرفاً چند بار پا کنم کفش ارزانتری بگیرم و تمرکز خود را برای خرید روی ملزوماتی قرار دادم که کاربردیتر هستند و بیشتر استفاده میکنم، مثل ساعت. حتی همسرم هم ترجیح داد به جای خرید حلقه پلاتین، نقره دست کند، چراکه معتقد بود به جهت وضو گرفتن و در آوردن و دست کردن احساس نگرانی از گم شدن ندارد، در نتیجه همیشه دست خواهد کرد.
به همین سادگی هر کسی میتواند به نسبت آنچه است در ازدواج خود سادهتر پیش برود و ملاک این سادگی را با فرهنگ و سبک زندگی خودش بسنجد نه اینکه همه افراد با هر سبک زندگی و فرهنگ ملاک خود را فضای مجازی بدانند که زندگیها را آلوده به تجمل کرده و البته مشخص نیست پشت این تجمل و در بطن زندگیها چه میگذرد؟