کد خبر: 1229729
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۴:۴۰
«زنده یاد حجت‌الاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی، در کسوت مبارزی مسلکی» در گفت‌وشنود با بیت‌الله جعفری
عده‌ای بر این باور بودند که بعد از تنفیذ حکم رئیس‌جمهور، نباید با وی مخالفت کنیم. اما مرحوم‌حسنی براین باور بود که اگر رهبر تنفیذ کند، اما رئیس‌جمهور برخلاف فرمایشات ایشان عمل نماید و با امریکا و استکبار دست دوستی بدهد، آیا وظیفه ما سکوت است؟ قطعاً نه! در زمان سفر آقای‌خاتمی به استان، هر چه آقایان علما اصرار کردند، قبول نکرد تا به استقبال او برود! شجاعت و صراحت بیان حاج‌آقا، دلیل تخطئه ایشان توسط اصلاح‌طلبان بود
 معصومه محرمی

جوان آنلاین: آنچه درپی می‌آید، برگ دیگری از دفتر مجاهدات روحانی بصیر زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌شیخ غلامرضا حسنی است. بیت‌الله جعفری در دوران مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی، با امام جمعه فقید ارومیه آشنا شد و تا پایان حیات آن بزرگ به وی وفادار ماند. او در گفت‌و‌شنودی که پیش‌روی دارید، شمه‌ای از خاطرات خود را بیان کرده است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را، مفید و مقبول آید. 
 
ظاهراً پیشینه مبارزاتی شما، با زنده‌یاد حجت‌الاسلام‌والمسلمین غلامرضا حسنی در پیوند است. مناسب است که گفت‌و‌شنود خود را، از این نکته آغاز کنیم؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. من از سلاله روحانیت هستم. جد بزرگوار ما ملاجعفرقلی از علمای مشهور ارومیه بود که مزارشان محل زیارت مردم منطقه است. ایشان در نجف درس خوانده و از مبارزان نهضت جنگل بود که بعد از آن به منطقه آذربایجان برگشت. به فقه شیعه و اهل سنت آشنایی کامل داشت و مورد احترام همگان بود. خانواده ما با علمای شاخص شهر مانند آقایان عرب‌باغی و عسکرآبادی، ارتباط داشتند و با آن‌ها همنشین بودند. پدرم از ملاکین مسلح ارومیه بود. خانواده ما به واسطه خانواده آقای سلیمی، با مرحوم آقای حسنی (ره) آشنا شد. خانواده سلیمی، از معتمدان روستای ریکان بودند. ایشان می‌گفت که آقای حسنی را، از دوران نوجوانی می‌شناخته است. ایشان در اکثر اوقات به منزل آقای‌سلیمی می‌رفت و بین آن‌ها رابطه صمیمانه‌ای وجود داشت. آقای حسنی از همان دوران جوانی، علاقه زیادی به تحصیل علوم دینی داشت، اما چشم درد مانع تحصیلش بود! آقای سلیمی به ایشان می‌گوید: برای بهبود نذر کن. ایشان نذر می‌کند و چشم دردش خوب و برای تحصیل علوم دینی، راهی شهر قم می‌شود. در قم با شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی و جمعیت فدائیان‌اسلام آشنا و مبارزات انقلابی‌اش، از همان دوران آغاز می‌شود. 
به یاد دارم که آقای‌حسنی از همان آغاز آشنایی، همیشه بنده را به اسم پدرم (عربین اوغلو) صدا می‌کرد. چون اسم پدرم، عربعلی بود. بنده ایشان را زمانی که در باغ‌اش مشغول کشاورزی بود، می‌دیدم. حاج‌آقا نماز جمعه را، در روستای بزرگ‌آباد و به نام امام‌خمینی برگزار می‌کرد و ما هم به ایشان اقتدا می‌کردیم. برخی علمای شهر بخاطر اقلیم جغرافیایی منطقه، معتقد بودند نباید حکومت مرکزی را تضعیف کرد، اما آقایان: حسنی، قره‌باغی و عسکر‌آبادی مخالف نظام شاهنشاهی بودند. حاج‌آقا، همیشه مسلح بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در پرونده‌های ساواک دیدم که چندین بار ایشان را به جرم حمل اسلحه دستگیرکرده بودند. این اسلحه‌ها از طریق روستا‌های مرزی عراق، ترکیه و از سوی دوستان کرد به دست ما می‌رسید. اکثر دوستان ما مانند آقایان عدنانی، طلیسچی و...، عضو یا هوادار گروه مبارزین مسلح آقای حسنی بودند. 

شما از چه مقطعی به گروه مبارزین مسلح مرحوم حسنی پیوستید؟
از سال ۱۳۵۶ و در هیئت مذهبی زنده‌یاد فاسونیه چی، به گروه ایشان پیوستم. در آن روزها، مسلح بودن یک امر عادی بود. به همین دلیل هم، اکثر اعضای گروه مسلح بودند. البته اگر کسی را با اسلحه دستگیر می‌کردند، حکمش اعدام بود، اما ما ترسی نداشتیم و مسلح بودیم. در آن روزها، من یک اسلحه کلاشینکف داشتم. بعد‌ها زمانی که شهربانی را گرفتیم، قنداق اسلحه‌ام شکست. به همین دلیل آن را تحویل دادم و یک اسلحه ژ ۳ گرفتم. بعد از واقعه ۱۷ شهریور در تهران و در روز‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، فرهنگیان در سرسرای اداره دادگستری تحصن کرده بودند. گروه‌های مختلفی مانند اعضای گروه موسوم به مجاهدین خلق نیز شرکت کرده بودند. آقای‌حسنی هم حضور داشت. بنده به پشت تریبون رفتم و در حالی که عکس شاه را در دست داشتم، ابیاتی که سروده بودم را خواندم. در همان لحظه یکی از اساتید دانشگاه ارومیه، لنگه کفشی را به سمت عکس شاه پرتاب کرد! گارد شهربانی هم که بهانه به دست آورده بود، با گاز اشک‌آور به سمت ما حمله‌ور شد. مجلس به هم خورد، همه فرار کردند. مأموران ساواک، مرا دستگیر کردند. به هر زحمتی بود، از دست آنان فرار کردم. حکم تیر بنده صادر شده بود و من هم بالاجبار به دستور علمای شهر از ارومیه به طرف ملایر متواری شدم!

از چه مقطعی و مجدداً به گروه مرحوم حسنی پیوستید؟
فرمانده گروهی که مرکز ساواک در ارومیه را به دست گرفتند، شهیدمهدی باکری بود که بنده نیز در زمره آن‌ها بودم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که شورای شهر تشکیل شد، آقای‌حسنی، آقای‌قرشی، آقای‌مولودی، دکتر‌صابری و آقای‌ضرغام عضو شورا بودند. مرحوم‌حسنی به بنده فرمود: «تو که با جوانان مبارز آشنایی داری، از بین این‌ها یک مهندس جوان را انتخاب کن، تا شهردار زمان شاه را تغییر دهیم. یک مهندس انقلابی بگذاریم که طرفدار امام‌خمینی و انقلاب‌اسلامی باشد». به سراغ آقا مهدی باکری رفتم و او را در جهاد‌سازندگی پیدا کردم. ایشان روی یک بلدوزر نشسته بود و کار می‌کرد! با او صحبت کردم. گفت: «من وقت ندارم که بیایم و پشت میز بنشینم، اگر کاری برای انقلاب هست می‌آیم، وگرنه به دنبال فرد دیگری بروید!». به آقا مهدی گفتم: اتفاقاً آقای حسنی به دنبال فردی مانند شماست. آقا مهدی را به حاج‌آقا معرفی کردم. بعد از انتصاب ایشان به شهرداری، ماشین سلطنتی را کنار گذاشت، حقوق و عیدی کارگران را پرداخت نمود و همه توان خود را در این مسیر قرار داد. شهید باکری، همیشه مورد تأیید آقای حسنی بود. 

نقش مرحوم حسنی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه در مبارزه با گروهک‌های تجزیه‌طلب را، چگونه ارزیابی می‌کنید؟
آقای‌حسنی در مبارزه با گروهک‌های تجزیه‌طلب، همیشه پیشگام بود. از سوی دیگر ایشان با برادران کرد رابطه‌ای صمیمانه و در میان آن‌ها پایگاه مردمی-سیاسی خوبی داشت. در حماسه آزادسازی شهر نقده از سلطه دموکرات‌ها، گروه مبارزین همراه ایشان بود. ما با تانک، عازم نقده شدیم. وارد روستای بیگم‌قلعه که شدیم، دیدیم چند نفر از زنان روستا به دست دمکرات‌ها شهید شده‌اند. در کتاب حماسه بیگم‌قلعه نوشته‌ام که زنان روستا همراه با مردان روستا، با دمکرات‌ها جنگیدند و سه‌نفر از آن‌ها به شهادت رسیدند. وقتی اعضای حزب دمکرات به شهر رسیدند، به روستا‌های مجاور نیز حمله کردند! شجاعت آقای‌حسنی وهمرزمانش، نقده را از لوث دمکرات‌ها نجات داد. با این پیروزی، حزب دمکرات جرئت حمله به شهر‌ها را از دست داد و تنها به روستا‌ها حمله می‌کرد! در حادثه قارنا که این حزب مردم را قتل‌عام کرد، حاج‌آقا با گروه مبارزین و مردم قره پاپاق نقده، لباس کردی می‌پوشند و به روستا نفوذ می‌کنند. با درایت و هوشیاری ایشان، نیرو‌ها وارد خانه ارباب روستا می‌شوند و ابتکار عمل را، از همه مزدوران حزب دمکرات می‌گیرند. 
متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حزب دمکرات در میان مردم سنی روستای ما (لور بالاجوق) نفوذ کرده بود. اعضای حزب روستاییان را تحریک کرده بودند، تا در روز تاسوعا دسته عزاداری مردم شیعه روستا را به رگبار ببندند! آن‌ها می‌خواستند ابتدا افرادی را که جلوی دسته عزاداری‌ها بودند به شهادت برسانند. دوستان ما از موضوع مطلع شدند و در زیر پیراهن‌های خود، مسلسل برتا بسته بودند تا در صورت حمله دفاع کنند. آن روز در روستا، درگیری خونینی رخ داد و ۹ نفر از آنان و دو‌نفر از ما کشته شدند! آن شب پیشمرگ‌های کرد به تلافی کشته‌هایشان به روستا حمله کردند و تعدادی از مردم بسیجی روستا - که برادر بنده نیز در بین آن‌ها بود- را دستگیر نمودند. همان شب خدمت آقای‌حسنی - که در مسجد جامع قدیم و در حجره‌ای نشسته بود- رسیدم و با ناراحتی جریان تاسوعا و بمب‌گذاری روز عاشورا را، برایشان تعریف کردم. حاج‌آقا به شدت برافروخته شد و با ستاد ارتش و لشکر ۶۴، تماس گرفت. با حالت عتاب به آنان گفت: «اگر شما توان مقابله با دمکرات‌ها را ندارید، خودم با مجاهدین راهی روستا می‌شوم و غائله را ختم می‌کنم!». حاج‌آقا عمامه‌اش را به زمین زد و گفت: «حسنی مرگ بر تو که بچه‌های رشکو (رشید‌بیگ) بیایند و به مجاهدین زور بگویند!» بعد از گفتن این سخنان و با شنیدن نام حضرت‌امام، بغض کرد و گفت: «در‌جایی که خدا ولی امر باشد، چرا باید این اتفاق بیفتد؟». در ارومیه روستایی نبود که حاج‌آقا برای مقابله با گروهک‌ها به آنجا نرفته، یا در این باره اقدامی نکرده باشد. 

آقای‌حسنی در فرونشاندن غائله حزب موسوم به خلق‌مسلمان، چه نقشی داشت؟
اعضای حزب جمهوری اسلامی خلق مسلمان، بومی ارومیه نبودند و بیشتر از اهالی منطقه ارسباران و قره‌داغ تبریز بودند. مردم ارومیه بیشتر طرفدار علمای شهر خودشان، مانند آقایان: حسنی، قرشی، قره‌باغی و صاحب‌الزمانی بودند. در ارومیه حجت‌الاسلام‌فوزی، نماینده آیت‌الله شریعتمداری بود. ایشان فرد معقولی بود و می‌دانست که جغرافیای منطقه ارومیه، تبریز، میانه و... متفاوت است. گروهک‌های تجزیه‌طلب در بالای کوه‌های ارومیه، مترصد فرصت برای ضربه‌زدن به نظام اسلامی بودند. پس از این قضایا بود که با درایت آقای‌حسنی و علمای شهر، آقای فوزی تصمیم گرفت تا از ارومیه برود. حتی دادگاه انقلاب اسلامی هم حکم داد، که آقای فوزی ارومیه را ترک کند. هنگامی که در تبریز طرفداران آقای شریعتمداری رادیو و تلویزیون را اشغال کردند، مجاهدین خلق در ارومیه نیز دست به کار شدند که صدا‌و‌سیمای ارومیه را نیز اشغال کنند. بنده در روستا بودم. از سوی آقای‌حسنی پیامی به من رسید که سریع خودت را به مسجد اعظم برسان! اطاعت امر کردم و خودم را به آنجا رساندم. پشت تریبون مسجد رفتم و خطاب به مردم از جمله هواداران آقای شریعتمداری گفتم: «چرا از رادیو و تلویزیون تبریز، سرود حزب توده پخش می‌شود؟ چرا سرود سید‌جعفر پیشه‌وری پخش می‌شود؟ آیا این‌ها اشعار مذهب تشیع است؟ یک شعر انقلابی خواندم و رو به مردم گفتم: آقای‌حسنی آماده حرکت به سمت صدا‌و‌سیما هستند، با ایشان همراه شوید و نگذارید پای هواداران خلق مسلمان به صدا‌و‌سیما برسد! طرفداران خلق مسلمان، از این حرکت انقلابی حاج‌آقا و مردم ترسیدند و پا به فرار گذاشتند!
خاطرم هست که هواداران آقای شریعتمداری، گروهی به نام «نگهبانان انقلاب اسلامی» تشکیل داده بودند. زمانی که مردم برای اعتراض به درب منزل آقای‌فوزی رفتند، نگهبانان دو‌نفر از بچه‌های ما را شهید کردند که یکی از آن‌ها برادر کوچک آقای‌پزشکیان بود. بعد از شهادت این دونفر و تظاهرات مردم انقلابی مردم ارومیه، هواداران خلق مسلمان در این شهر عقب‌نشینی کردند. در پی این ماجراها، بسیاری از مردم از مرجعیت آیت‌الله شریعتمداری عدول و رساله‌های ایشان را کنار گذاشتند. به اتفاق مردم ارومیه به محضر حضرت امام‌خمینی رفتیم و به ایشان عرض کردیم: آقا نفرمایید که آذربایجان با شریعتمداری است، رساله‌های شریعتمداری را کنار گذاشتیم و به شما اعلام می‌کنیم که پیرو شما هستیم و اگر در گذشته مقلد شریعتمداری بودیم، استغفرالله! البته امام‌خمینی دستور دادند که به مراجع توهین نشود. 

ترور شخصیت رسانه‌های اصلاح‌طلب درباره مرحوم‌حسنی پس از خرداد ۷۶ و بی‌اعتنایی ایشان بدان، در زمره سرفصل‌های مهم کارنامه سیاسی وی قلمداد می‌شود. ارزیابی شما در اینباره چیست؟
آقای‌حسنی از کسی نمی‌ترسید و برایش فرقی نمی‌کرد که این فرد رئیس‌جمهور است یا یک فرد معمولی، او تنها صحت رفتار فرد را می‌دید. عده‌ای از علما بر این باور بودند که بعد از تنفیذ رئیس‌جمهور، نباید با وی مخالفت کنیم. اما حاج‌آقا براین باور بود که اگر رهبر تنفیذ کند، اما رئیس‌جمهور برخلاف فرمایشات رهبر عمل کند و با امریکا و استکبار دست دوستی بدهد، آیا وظیفه ما سکوت است؟ قطعاً نه! در زمان سفر آقای‌خاتمی به استان، هر چه آقایان علما اصرار کردند، قبول نکرد تا به استقبال او برود! شجاعت و صراحت بیان حاج‌آقا، دلیل تخطئه ایشان توسط اصلاح‌طلبان بود. روزی به ایشان عرض کردم: کمی نرم‌تر با دولت اصلاحات برخورد کنید، مخالفان‌تان می‌گویند شما تند هستید! ایشان در جواب فرمود: «می‌دانی چرا من این خطبه‌ها را در نماز جمعه می‌خوانم؟ به دلیل اینکه نمی‌خواهم تیر‌ها به سمت رهبر برود، من می‌خواهم سپر بلای ایشان باشم، همانند یاران امام حسین (ع) که در روز عاشورا مقابل امام ایستادند و مانع اصابت تیر‌ها به ایشان شدند...». آقای‌حسنی خطیب نبود، اما بسیار بصیر و بسیار قوی بود. خطابه‌ای ساده و معمولی می‌خواند، اما مردم با علاقه به سخنانشان گوش می‌دادند. همین امر هم، موجب رشک دشمنانش می‌شد. 

 در سال ۱۳۷۷ و پس از دستگیری عبدالله اوجالان، گروه‌های وابسته در حمایت از وی، شهر ارومیه را به آشوب کشیدند! واکنش مرحوم حسنی به این واقعه چه بود؟
 عبدالله اوجالان که در میان پیروانش به نام آپو مشهور است، نظریه‌پرداز و بنیان‌گذار حزب کارگران ترکیه است. بعد از دستگیری او توسط دولت ترکیه، عده‌ای در شهر ارومیه اعتراض کردند. استاندار وقت نیز مجوز اعتراض را صادر کرد. آقای‌حسنی بنده را فرستاد، تا با آقای‌غریبانی صحبت کنم و دلیل صدور مجوز را از وی جویا شوم. به صورت همزمان، حاج‌آقا مسلحانه و به همراه گروه مبارزین و حتی جمعی از علمای اهل سنت، در خیابان مقابل معترضین ایستادند! بنده به دفتر استانداری رسیدم، آقای غریبانی هم پشت میز بود. پیام حاج‌آقا را به ایشان رساندم و گفتم: اینجا نشستی و مجوز صادر کردی که معترضین شیشه‌های استانداری را با آجر بشکنند؟ او وقتی پیام حاج‌آقا را شنید و از به صحنه آمدن ایشان اطلاع یافت به ناچار مجوز را لغو کرد. بچه‌های قرارگاه ثارالله، منتظر لغو مجوز بودند. وقتی این خبر را شنیدند، معترضین را تا فلکه مدرس مجبور به عقب‌نشینی کردند. اگر حضور به موقع آقای‌حسنی در آن ماجرا نبود، آشوب در سطح گسترده‌ای ادامه می‌یافت و می‌توانست برای شهر مشکل ساز شود. 

به عنوان واپسین سؤال، خصال اخلاقی امام جمعه فقید ارومیه را چگونه دیدید؟
خصوصیت برجسته مرحوم آقای‌حسنی، شجاعت و صراحت بیانش بود. هیچ‌گاه به مصلحت حرف نمی‌زد. صداقت کلامش، او را زبانزد خاص‌و‌عام کرد. برخلاف تبلیغات رسانه‌های دشمن، بسیار دلسوز و مهربان بود. ایشان در بزرگ‌آباد، باغ وسیعی داشت. حاج آقا اکثراً، خود به این باغ رسیدگی می‌کرد. میوه‌های باغ به قدری درشت و خوشمزه بود که نظیرش کمتر دیده می‌شد! ایشان همیشه محصولات باغ را، در بین طلاب تقسیم می‌کرد. ویژگی متمایز آن بزرگوار، نداشتن حقوق دولتی بود. با وجود احراز مناصب عالی در نظام، هیچ‌گاه ریالی از بیت‌المال نگرفت. مرد میدان کار بود. گاوداری داشت و خودش به زمین‌های کشاورزی رسیدگی می‌کرد. شهامت، بصیرت، صداقت، صراحت و مردم‌داری آقای‌حسنی، او را محبوب قلب‌ها کرد. در خاتمه گفتگو، این ابیات را به روح سردار حماسه آفرین آذربایجان تقدیم می‌کنم:
منم بآفرین، آذرآبادگان
 مهین مهدشیران و آزادگان
من آن سرافرازان سرمیهنم
 هژبر سرافراز ایران منم
چه خوش‌گفت فردوسی پاکزاد
 که رحمت بر آن تربت‌پاک باد
 همان آذرآبادگان کشوری‌ست
 که بر روم و شامش بسی برتریست
از آن غربی‌ام خوانده مام وطن 
که خفته شمسی در آغوش من
 ارومیه‌ام مرکزی جاودان
 زمینش بود رشک هفت آسمان
همین شهر سر منشأ آب‌هاست
به ایران صدف گوهری پر‌بهاست
در این خطه بس لاله‌ها خفته‌اند
زخون باکری‌وار بشکفته‌اند
۱۲ هزارش شهید دفاع
 همه قهرمان و دلیر و شجاع
 مبارز یلانش وطن پرورند
 به غرب‌و جنوب عازم کشورند
 از ایشان (حسنی) چنان شیرمرد
 خداوند پیکار و مرد نبرد
 امام جمعه، اما مسلح، دلیر 
به پیکار خائن، یلی شیرگیر
«حسنی» حسینی یل اورمیا 
امامش‌خمینی و روح‌خدا
 پی خامنه‌ای پیشمرگی سترگ
 دفاع از وطن را بزرگی بزرگ
 هم او محور وحدت ترک و کرد
به بازوی او قدرت ترک وکرد 
 «حسنی» عزیز عشایر بود
که سردار آن‌سان ذخایر بود
 به «بامباردوما» عدو روز و شب
 به حفظ نوامیس او شد سبب
 به یاغی کشید او چو خط‌و‌نشان
 سر جای خودشان نشانیدشان
 «غلام‌رضا» بود و یار امام
از آن رو بشد اسوه خاص و عام
 به غیرت برفت و زغیرت بزاد
 که رحمت بر آن تربت پاک باد
 از او جاودانه ره رهبری
 مدیحش سراید ز جان «جعفری»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار