سرویس تاریخ جوان آنلاین: حضور سفیر کنونی دولت انگلستان در یکی از اغتشاشات اخیر تهران، مداخلات دیرین فرستادگان انگلستان در امور داخلی ایران را در کانون توجه و بازخوانی قرار داده است. در گفت و شنودی که پیش روی شماست، دکتر موسی فقیهحقانی تاریخپژوه معاصر، این مقوله را از جنبه تاریخی مورد تحلیل قرار داده است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مناسب است گفتوگویمان را با نگاهی به تاریخچه مداخلات سفرا و دولت انگلیس در ایران آغاز کنیم. روابط ایران و انگلیس از چه زمان آغاز شد و به چه شکل ادامه یافت؟
بسمالله الرحمن الرحیم. سوابق روابط ایران و انگلیس به دوره مغول برمیگردد. در آن زمان انگلیسیها رفت و آمدهایی به ایران داشتند ولی چندان چشمگیر نبود. حتی در دوره صفویه هم این رفت و آمدها چشمگیر نیست. البته در آن دوره همکاریهایی وجود داشت. شاید بتوان گفت جدیترین مناسبات انگلیسیها با ایران از اوایل دوره قاجار شکل گرفت. اتفاقاً از همان ابتدا هم بسیار مداخلهجویانه در امور ایران وارد شدند و هدف اصلیشان هم این بود که ظرفیتهای ایران را از بین ببرند و مرزهای دفاعی خودشان را در هندوستان به سرزمین ایران منتقل کنند و به عبارتی عمق نفوذ استراتژیک خودشان را از هند و مرزهای هند به افغانستان و از هرات به داخل سرزمین ایران گسترش دهند و در همین راستا هم سیاستهای مخربی را اتخاذ کردند. شاید بشود گفت انگلیسیها برای نیل به اهدافشان چهار راهبرد اصلی را در پیش گرفتند: ۱- از بین بردن عمق نفوذ راهبردی ایران در منطقه ۲-استقرار خاکریزهای دفاعی خودشان از هند به مرزهای ما و حتی اگر میتوانستند در داخل کشور و تضعیف ایران ۳- نفوذ گسترده در حاکمیت قاجار با شبکهسازی و به دام انداختن رجال و تعیین مسئولان کشوری در سطوح مختلف ۴- نهایتاًَ تجزیه و نابودی ایران.
چه اقداماتی برای دستیابی به این اهداف انجام گرفت؟
شاید جدیترین کاری که در این زمینه صورت گرفت، کاری بود که سِرگور اوزلی (Sir Gore Ouseley) سفیر رسمی انگلیس در ایران انجام داد. انگلیسیها پیش از او فرستادههایی را به ایران میفرستادند، اما با آمدن سرگور اوزلی به عنوان اولین سفیر رسمی و مستقر، اتفاقات جدیای در کشور ما علیه منافع مردم ایران رخ داد که او در آنها نقش اساسی داشت. خودش میگوید که من اغلب اطرافیان فتحعلیشاه را وارد جرگه فراماسونری کردم و اساساً شبکه فراماسونها در ایران توسط سرگور اوزلی، راهاندازی میشود. همین سفیر وظیفه داشت از نقشه راهها، امکانات نظامی و مراکز مهم نظامی ایران و اقوامی که در ایران زندگی میکنند گزارش تهیه کرده و برای پادشاه انگلستان، جورج سوم بفرستد. حتی مأموریت داشت که اشیای تاریخی و منابع مکتوب ایران را از کشور خارج کند. جورج سوم (George III) هم تعداد قابلتوجهی سکه را برای این کار اختصاص داد و برادر سِرگور اوزلی، ویلیام اوزلی، همراه با یک تیم ۵۰ نفره وارد ایران شدند که کارشان فقط شناسایی و غارت آثار تاریخی و منابع مکتوب ایران بود به طوری که فهرست منابعی که اینها از ایران خارج کردند دو جلد کتاب قطور است. در هر صورت سِرگور اوزلی طراح قرارداد گلستان هم هست. قراردادی که کاملاً به ضرر ایران تمام شد. اصلاً سِرگور اوزلی بود که فتحعلیشاه را متقاعد کرد که آتشبس را بپذیرد، آنهم در شرایطی که بخشهایی از کشور ما در اشغال بود و بعد وعده داد که من در مذاکرات صلح از شما حمایت میکنم، اما نه تنها حمایت نکرد، بلکه تمام اخباری را که در ایران کسب کرده بود، در اختیار روسها قرار داد. این فرد در کشور ما بسیار مخرب عمل کرد.
سفرا و فرستادگان دیگر انگلستان غیر از انجام وظایف ظاهری و قانونی عملاً به انجام چه کارهایی مبادرت میکردند؟ رفتار آنها هم به اندازه سر گور اوزلی مخرب بود؟
سِرجان ملکم (Sir John Malcolm) و جیمز موریه (James Justinian Morier) هم درباره ایران رفتارهای مخربی داشتند، مثلاً جیمز موریه وقتی از ایران میرود، کتاب «حاجیبابا اصفهانی» را مینویسد و تا جایی که میتواند به ایرانیها توهین میکند. هنوز هم بخشی از غربیها با همان تصویری که جیمز موریه راجع به ایران ساخته به ایران و ایرانی نگاه میکنند. کمااینکه سیاست خارجی امریکا و اروپا هم همچنان تحتتأثیر توصیه سرگور اوزلی است که میگوید: «برای صیانت از منافع انگلستان در هندوستان، ایران باید در وحوشت و بربریت نگه داشته شود.» اگر رفتار سفرای انگلیس را بر اساس چهار راهبردی که عرض کردم بررسی کنیم، میبینیم تقریباً همگی در تضعیف ایران نقش داشتهاند به طوری که آخرین سفیرشان قبل از پیروزی انقلاب، پارسونز (Sir Anthony Derrick Parsons)، تقریباً همان حرفهای سِرگور اوزلی را تکرار میکند و میگوید من به سرمایهگذارهای انگلیسی توصیه کردم که هیچ وقت در ایران سرمایهگذاری نکنید و فقط به ایرانیها جنس بفروشید.
در واقع به ایران به چشم بازار مصرف نگاه میکردند؟
بله. انگلیسیها به ما به عنوان بازار مصرف و تأمینکننده مواد خام، به خصوص نفت، نگاه میکردند. علاوه بر آن که استخراج و فروش نفتمان هم تحت کنترلشان بود. رفتاری که انگلیسیها با مردم ما کردند همان رفتار و جنایاتی بود که در حق مردم هندوستان، فلسطین و عراق انجام دادند و شاید هم در هندوستان ابعاد جنایتشان وسیعتر بود، چون هندوستان مستعمره آنها شد.
طرح از بین بردن عمق نفوذ راهبردی ایران در منطقه به چه شکل دنبال شد؟
این طرح توسط اولین فرستادگان انگلیس دنبال شد. افرادی همچون میرزامهدی علیخان خراسانی که متأسفانه ایرانی بود و در هند تحت اشراف انگلیسیها و کمپانی هندشرقی زندگی میکرد. خدمتی که میرزامهدی علیخان خراسانی به انگلیسیها کرد، به اعتراف انگلیسیها از یک لشکر انگلیس بیشتر بود. او میگوید «من رعبی در دل مسئولان ایرانی و امام مسقط (عمان) انداختهام که بعد از این انگلیسیها هر چه بگویند اینها جرئت مخالفت نداشته باشند». میرزامهدی علیخان خراسانی کسی است که پای کمپانی هندشرقی را به بازارهای ایران باز کرد و زمینه نابودی تولیدات ایرانی را فراهم ساخت. سِرجان ملکم هم بین ایران و حاکم کابل زمانخان که داشت در هندوستان با انگلیسیها میجنگید، اختلاف انداخت. انگلیسیها در این مقطع دو نگرانی بسیار جدی و شدید داشتند. یکی شیعیان هند، حیدرعلی و پسرش تیپو سلطان که جریان مقاومت در هند بودند و دیگری زمانخان در کابل که البته اهداف توسعهطلبانهای داشت ولی در هند با انگلیسیها میجنگید. شیعیان بازوان ایران در منطقه بودند، کما اینکه قزلباشهای افغانستان بازوهای ایران و متحدین واقعی ایران در منطقه بودند؛ لذا انگلیسیها به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند این دو خطر را دفع کنند، باید از طریق عوامل نفوذیشان، ارتباط ایران با شیعیان هند و متحدین واقعیشان را تخریب و قطع کنند. آنها فتحعلیشاه را به حمله به زمانخان و ایجاد درگیری با او تشویق کردند و لطمهای راهبردی به این منطقه و به ایران و به عبارتی به کل جهان وارد کردند که تا همین حالا هم هنوز دامنگیر مردم این منطقه است. اینکه این منطقه به رغم برخورداری از این همه استعداد طبیعی و انسانی، متأسفانه مسیر پیشرفت را طی نمیکند و تا این حد دچار درگیری و کشت و کشتار است، به خاطر همین کارهایی بود که امثال سِر جان ملکم و سِرگور اوزلی در این منطقه رقم زدند. در واقع اگر این اتفاقاتی که عرض کردم نمیافتاد، امپراتوری بریتانیا شکل نمیگرفت.
میگویند جداسازی افغانستان از ایران هم توسط سِرجان ملکم انجام گرفته است؟
مقدمات این جداسازی از آن زمان شروع شد و در دوران سِر جان کمبل (Sir John Campbell) و سِر جان مکنیل (Sir John McNeill) ادامه پیدا کرد. هرات بخشی از قلمرو ایران بود ولی ساکنانش به مشهد و شهرهای خراسان میآمدند و دخترها و بانوان ایرانی را اسیر میکردند و به مرو و بخارا و خیوه و... میبردند و در بازارها میفروختند لذا باید حتماً با اینها برخورد میشد. به همین روی محمدشاه به هرات لشکر میکشد. در واقع ما به خاک خودمان لشکر کشیدیم، ولی انگلیسیها، چون وقتی هند را گرفتند، به این نتیجه رسیده بودند که هند را نمیتوانند حفظ کنند، الا اینکه نفوذ استراتژیک و راهبردی ایران را از بین ببرند لذا به سمت افغانستان و بلوچستان میآیند. این دورهای است که انگلیسیها مصمم هستند افغانستان را از ایران جدا کنند. ابتدا سِر جان مکنیل تصمیم میگیرد محمدشاه را از حمله منصرف کند و وقتی میبیند محمدشاه مصمم است تهدید میکند. بعد هم وقتی ما هرات را محاصره کردهایم به عنوان میانجی وارد میشود و محاصره را طول میدهد و نمیگذارد نیروهای ایرانی عملیات خود را تکمیل و قلعه هرات را تصرف کنند. او به محمدشاه وعده میدهد و میگوید بگذار داخل قلعه بروم و به آنها بگویم تسلیم شوند. بعد به قلعه میرفت و به آنها میگفت به هیچوجه تسلیم نشوید، نیروهای انگلیسی در راه هستند و ما هم درصدد هستیم که خارک و بوشهر و... را بگیریم و ایران را مجبور کنیم که از هرات عقبنشینی کند. فردی به نام هنری پاتینجر (Sir Henry Pottinger) هم که یک سرگرد انگلیسی در قلعه هرات بود، مدام با ایرانیها رفت و آمد میکرد و حتی به اردوی محمدشاه هم میآمد و از سر جان مکنیل اخبار کاملاً سری را میگرفت و از اردوی ایران خارج میکرد و در اختیار شورشیان هرات قرار میداد و نهایتاً هم این سفیر به وزارت خارجهشان توصیه کرد و روابط را قطع کردند. از آن طرف هم انگلیسیها به خارک و بوشهر حمله کردند. بنابراین محمدشاه بدون اینکه در هرات امتیازی بدهد، از آنجا عقبنشینی کرد. البته عقبنشینی محمدشاه از محاصره هرات هم روی ملاحظه بود و بعدها هم وعده داد که حتماً دوباره برمیگردد و جبران میکند.
این ملاحظه چه بود؟
اولاً محمدشاه نمیخواست با انگلیس درگیر شود. شاید احساس میکرد که شرایط مهیا نیست. ثانیاً میگفت انگلیسیها در هرات نفوذ دارند. جایی که نفوذ ندارند جنوب ایران، مخصوصاً خارک و بوشهر است. اگر بیایند و به بهانه جنگ هرات در آنجا مستقر شوند و حالا حالاها آنجا را تخلیه نکنند، کشور از این به بعد در آنجا هم مشکل پیدا خواهد کرد و برای اینکه این مسئله را سریع جمع کند، بدون دادن امتیاز از هرات عقبنشینی کرد. هرچند بعدها در جنگی در دوره ناصرالدین شاه، متأسفانه در حالی که هرات را با قدرت نظامی گرفته بودیم، عوامل نفوذی و سفارت و وزارت خارجه انگلستان دست به دست هم دادند و فرانسه هم با آنها همکاری کرد و نهایتاً در ۱۲۷۳ هرات و افغانستان از ایران جدا شدند. البته در آن مقطع اتفاقاتی روی میدهد که روح شریر و خبیث انگلیسیها را نشان میدهد. اینها تمام حسابهایی را که با رجال ایرانی داشتند، در این مقطع تسویه میکنند.
این تسویه حسابها به چه صورت انجام گرفت؟
سِر جان مکنیل چاپاری داشت که ایرانی بود و اخبار را از جاهای مختلف جمع میکرد و به سِر جان مکنیل میداد و او هم از ایران خارج میکرد. حتی او بعضی از ا خبار را از سوی سِر جان مکنیل میبرد و به شورشیان هرات و پاتینجر میداد. در یکی از این عملیاتهای انتقال خبر و جاسوسی، این فرد در یکی از کورراههای مرز ایران و هرات دستگیر میشود. چند ساعتی هم میماند و عنوان هم نمیکند که من چاپار سفارت انگلیس هستم. قاعدتاً وقتی کسی را به این شکل دستگیر میکنند، براساس قوانین نظامی و جنگی میتوانند او را در محل اعدام کنند ولی او را اعدام نمیکنند و وقتی میگوید من چاپار سفارت انگلیس هستم و از آن طرف هم مکنیل فشار میآورد او را آزاد میکنند.
همان رفتاری که سفیر وقت انگلیس در اغتشاشات اخیر داشت؟
بله سفیر فعلی انگلیس هم وقتی زیر پل حافظ، روبهروی دانشگاه امیرکبیر دستگیر میشود، اول نمیگوید من سفیر هستم ولی وقتی دستگیر میشود و او را میبرند و از آن منطقه دور میکنند، به فارسی میگوید من سفیر انگلیس هستم. در هر صورت یک چاپار، خبرچین و خبربر دستگیر میشود و اینها عالیترین مقام ایرانی را مجبور میکنند که عذرخواهی کند که چرا جاسوس را دستگیر کردید؟ عزتی که انقلاب اسلامی به کشور و به مردم ما داد، را باید قدر بدانیم. ما چنین صفحات تاریکی در تاریخ کشورمان داریم که جاسوس انگلیس را که تازه تبعه ایران هم هست میگیریم، اما آنها با جسارت میگویند باید عذرخواهی کنید. علاوه بر آن حاجیخان، فرماندهای که در مرز دستور داد این جاسوس را بگیرند، را هم گفتند باید عزل شود. به خاطر اینکه این عذرخواهی را هم از ایران بگیرند، چند ماه مذاکرات صلح را کش میدادند. همه بسیار تعجب میکردند که این یک مسئله بسیار پیش پا افتاده است و تازه شما مقصرید و هیچ تقصیری متوجه دولت ایران نیست، اما آنها با پررویی، وقاحت و قلدری خواستند خرد کردن روحیه رجال ایرانی را تکمیل کنند. از طرفی حاکم بوشهر با کنسول انگلیس اختلافی پیدا کرده بود که هیچ ربطی به ماجرای هرات نداشت، اما انگلیسیها گفتند باید بابت این هم عذرخواهی و حاکم را هم عزل کنید. متأسفانه هم عذرخواهی صورت گرفت و هم حاکم عزل شد. بعد هم گفتند باید با ما یک معاهده تجاری امضا کنید.
عوامل انگلیس طرح نفوذ گسترده در حاکمیت قاجار و تضعیف کشور را چگونه پیش بردند؟
آن شبکه ماسونیای که سِر گور اوزلی ایجاد کرد، متأسفانه تا دوره محمدشاه و ناصرالدین شاه کاملاً در همه بخشهای کشور نفوذ و رسوخ کرده بود و با کمک اینها میتوانستند دل رجال ایرانی را خالی کنند. شبکه نفوذ متأسفانه دست ناصرالدین شاه را بسته و او را مرعوب کرده بودند. او دستنوشتهای دارد که در آن آمده است: «هر پادشاهی میخواهد کشور خودش را آباد کند. من میدانم باید در خوزستان کشت و زرع راه بیندازم، قوای نظامی ایران را تقویت کنم، راه و جاده و کارخانه بسازم، اما روس و انگلیس نمیگذارند. امروز در روی کره ارض، کشوری پستتر و ضعیفتر از ایران نیست. ایران از مونتهنگرو و مجارستان و بلغارستان هم پستتر شده است». این به خاطر اجرای همان راهبردهایی است که عرض کردم. اینها تا دوره ناصری سه راهبردشان را کاملاً انجام دادند: نفوذ، تضعیف، تجزیه و پس از آن از فرصتی که مشروطه برایشان ایجاد کرد برای نابودی ایران گام برداشتند. مشروطه یک قیام بزرگ بود، اما از یک طرف هم حاکمیت ایران را تضعیف کرد.
نقش کدام یک از سفرای انگلیس در ایران را تأثیرگذارتر میدانید؟
بین سفرایی که انگلستان به ایران اعزام کرد و در بین سفرای معاصر سه نفر بسیار مخرب هستند. از این جهت میگویم سفیر که میخواهم فرستادهها را جدا کنم. سِرجان ملکم و سر گور اوزلی و... بحثشان جدا بود که عرض کردم. دیگری سِر جان کمبل است که بسیار باهوش، فتنهگر، حیلهگر و وارد در امور سیاسی و بسیار بدرفتار بود. او در دوره محمدشاه به قدری بدرفتاری کرد که تمام رجال ایرانی از قائممقام گرفته تا حتی میرزا آقاخان نوری که عامل انگلستان بود، از رفتار او شکایت داشتند. او ایرانیها را بسیار تحقیر و با مسئولان ایرانی از موضع قدرت، بدرفتاری میکرد. این رفتار او مربوط به موقعی بود که ما هنوز عمق نفوذ راهبردی خودمان را از دست نداده بودیم و هرات و قندهار و... در اختیار ایران بود. هنوز بخش عمدهای از بلوچستان که امروز بخشی از پاکستان است متعلق به ایران بود ولی او رفتار بسیار زشت و برخورندهای با ایرانیها داشت و این رفتارهای تند آنقدر ادامه پیدا کرد که دولت ایران از دست این سفیر شکایت کرد. کمبل در تحریکات در خراسان و هرات و... علیه ایران بسیار مؤثر بود و حتی با بعضی از افراد از قبیل آصفالدوله و... که به کشور ما لطمه زدند، ارتباط داشت.
فرد بعدی سِر جان مکنیل است که ۲۰ سال در سفارت انگلستان به عنوان پزشک خدمت کرد. چون پزشک بود و در آن موقع در ایران پزشک کم بود یا اساساً پزشک طبنوین وجود نداشت، این آقا در خانههای رجال ایرانی نفوذ داشت و ۲۰ سال تجربه کرد. موقعی که سفیر عوض شد و او را به عنوان سفیر فرستادند، حاجمیرزا آقاسی هوشیارانه و هوشمندانه به محمدشاه گفت او را به عنوان سفیر نپذیر. عین عبارتش این است که «این فرد خیلی چیرهدست و چالاک است. ما باید یک سفیر خامدست داشته باشیم که در ایران تجربه نداشته باشد، در حالی که این با همه آشناست و همه خانوادههای مهم و رجال را میشناسد. در همه جا نفوذ کرده و میتواند در ایران مخرب باشد». متأسفانه نشد و این آدم به عنون سفیر در ایران مستقر شد. در واقع هر چه جلوتر هم میآییم میبینیم که سفرای انگلیس در چهارچوب نابودی ایران قراردادهایی را به ما تحمیل میکنند. مثلاً زمان بسته شدن قرارداد ۱۹۰۷ سفیر انگلستان در ایران سِر اسپرینگ رایس (Sir Cecil Arthur Spring Rice) کاملاً با وزارت خارجه کشورش همراه است و طی این قرارداد ایران به سه قسمت تقسیم میشود. بدتر از آن قرارداد ۱۹۱۵ است که سفیر انگلستان سِر والتر تامبلین (sir walter tomblaine) در مذاکرات آن دخیل است و طی این قرارداد ایران بین روس و انگلیس تقسیم میشود. در واقع قرار بود در پایان جنگ جهانی اول اصلاً ایرانی وجود نداشته باشد. سال ۱۹۱۹ هم که قرارداد وثوقالدوله بسته شد، سِر پرسی کاکس (Sir Percy Cox) سفیر انگلستان به جد دنبال مستعمره کردن ایران بود.
نقش سفیر انگلستان در سوگیریهای سیاسی ایران در دوران مشروطیت چه بود؟
انگلیسیها در مشروطه از جناح افراطی مشروطه حمایت کردند و اتفاقاً حمایتهایشان را هم ادامه دادند و جناح افراطی کشور را به جایی رساند که یک بنبست سیاسی کامل در کشور به وجود آمد که بخشی از آن در به توپ بسته شدن مجلس، خودش را نشان داد. بخش دیگر آن در گرفتن تهران توسط مشروطهخواهان دیده شد. دائماً درگیری و جابهجا شدن و دست به دست شدن قدرت در کشور رخ میداد و وضع ایران بههم ریخت. بعد از اینکه مشروطهخواهان محمدعلیشاه را عزل کردند، انگلیسیها همچنان آن ظاهر حامی مشروطه را داشتند و حتی قبل از آن قرارداد ۱۹۰۷ را بستند. مشروطه در ایران در سال ۱۹۰۶ تأسیس میشود و اینها در سال ۱۹۰۷ قرارداد تجزیه ایران را میبندند. این موضوع نشان میدهد که حمایتهایشان حمایتهای واقعی و راستین نبوده. اگر شما میخواهید در کشوری مردمسالاری حاکم و حقوق مردمش رعایت شود، چرا کشور را تقسیم میکنید؟ نشان میدهد که اینها دنبال تضعیف حاکمیت بودند و این کار را به دست مشروطهخواهان افراطی انجام دادند. مشروطهخواهان هم نتوانستند نظام مقتدری را در کشور مستقر کنند. بخشی به خاطر فتنهانگیزیهای سفرای انگلیس در ایران بود تا جایی که وقتی قبل از جنگ جهانی اول ایران اشغال میشود، مرحوم آخوند خراسانی طی اطلاعیهای به مشروطهخواهان افراطی، به طور مشخص به تقیزاده و باند او میگوید: «عساکر (نیروها) واقعی روس و انگلیس شما هستید.» مرحوم آخوند خراسانی کاملاً دست اینها را خوانده و میبیند که اینها در کشور فتنهگری و حاکمیت را تضعیف میکنند. هر روز در خیابانهای تهران درگیری، ترور، تظاهرات و تجمع راه میافتد و انگلیس هم از فرصت استفاده و ضربه خود را وارد میکند.
در واقع انگلیسیها با سوگیریهایشان، تصمیمگیریهای حکومت را به دست عوامل خودشان سپردند؟
البته عواملشان در سطوح مختلف در تصمیمگیریها نقش داشتند ولی شاهان قاجار مقاومت میکردند. آخرین آنها احمدشاه بود که بیعرضهترین پادشاه قاجار بود، با این همه قرارداد ۱۹۱۹ را امضا نمیکند. به احمدشاه میگویند این مخالفتت به قیمت پایان سلطنتت تمام میشود، اما او میگوید بشود. قرارداد را امضا نمیکنم و امضا هم نکرد. برای همین به سراغ رضاخان و یک دولت وابسته میروند. در این دوران لرد کرزن (Lord George Nathaniel Curzon) وزیر خارجه و سِر پرسی کاکس سفیر بودند که البته سِر پرسی کاکس بسیار فراتر از سفیر عمل میکرد و جزو طراحان خاورمیانه جدید بود. در دوره رضاخان، مخصوصاً چند سال اول که منجر به پادشاهی رضاخان شد، سِر پرسی لورین (Sir Percy Loraine) را میبینیم که در کشور ما کاملاً علیه منافع مردم ایران رفتار میکند.
سفارت انگلستان تا چه حد در برآوردن رضاخان سهیم بود؟
در به سلطنت رساندن رضاخان هم سفیر انگلیس و هم عوامل پنهانشان در ایران دخالت داشتند. مثلاً اردشیر. جی (Sir Ardeshir Reporter) جزو اجزای سفارت نیست ولی تعیینکننده سیاستهای انگلستان در ایران است و کاملاً با افرادی نظیر اسمایس (Colonel Smice) ارتباط دارد. اسمایس پشت پرده کودتاست و اسمی هم از او در وقایع نیست. البته نورمن، سفیر انگلستان از کودتا مطلع نبود ولی اسمایس مطلع و مرتبط بود و کاملاً هم همکاری میکرد. چون نورمن بیشتر طرفدار بسته شدن قرارداد ۱۹۱۹ بود. کودتا کلاً با دخالت هم سفارت انگلستان- به اصطلاح بخشهای خاکستری و ناپیدا- و هم شبکههای انگلستان در ایران، از قبیل بانک شاهنشاهی، شبکه جاسوسیای که اردشیر جی. هدایت میکرد و... شکل گرفت. عامل کودتا هم سیدضیاءالدین طباطبایی است. کسی که در آن مقطع نشاندارتر از او کسی سراغ نداشت و اگر میخواستند کسی را به عنوان انگلیسی معرفی کنند، همه میگفتند سیدضیاءالدین طباطبایی. او در نشریه «رعد» ۹ مقاله در تأیید قرارداد ۱۹۱۹ مینویسد. باورش سخت است که یک ایرانی بیاید و در نشریهاش، علنی برای مستعمره شدن ایران مقاله بنویسد. علاوه بر این آدم، کمیته آهن یا کمیته زرگنده هم جزو عوامل اصلی کودتا هستند. کودتا کاملاً انگلیسی است و اجزای سفارت انگلستان کاملاً در مدیریت کودتا همراهی دارند. بعد از آن هم انگلستان برای شناخت کسی که قرار بود ایران را به دستش بسپارد از زمان کودتای ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۴ یک دوره آزمایشی میگذارد تا میزان اطاعتپذیری او را محک بزند. همین باعث میشود که رضاخان پلهپله بالا آید. اول وزیر جنگ و سردار سپه، بعد نخستوزیر، بعد کاندیدای ریاست جمهوری شود و بعد هم به سمت سلطنت برود. در تمام این مراحل انگلیسیها کاملاً بر او اشراف دارند و او را هدایت میکنند و به او مشاوره میدهند. در ماجرای خزعل هم انگلیسیها سه بار با رضاخان در تهران، اندیمشک و در نزدیکی اهواز و خرمشهر مذاکره میکنند و گام به گام با او پیش میروند. انگلیسیها از یک طرف خزعل را متقاعد میکنند که تسلیم شود و از یک طرف با رضاخان پیش میآیند تا سیطره این عامل وابسته بر خوزستان تثبیت شود تا آنها بتوانند نفت ایران را ببرند.