
بيترديد در ساليان نهضت ملي ايران، جمعيت فدائيان اسلام از حاميان و همپيمانان اصلي گروههاي ملي بودند. آنان در آن دوران و در راستاي نيل به هدف مهمتر و برتر، توجهي به اختلافات هويتي و عقيدتي خويش با دكتر مصدق و ياران او نداشتند، امري كه بعدها چالشبرانگيز شد و يك جدايي گريزناپذير را رقم زد. در مقالي كه پيش روي داريد، اين جدايي – كه پس از اعدام رزمآرا و آغاز حكومت مصدق آغاز ميشود- روايت شده است.
فدائيان اسلام در دوران حاكميت حسين علاء پس از اعدام انقلابي سپهبد حاجيعلي رزمآرا، مسئله انتخاب نخستوزير بعدي در افواه سياسي مطرح گشت. گروههاي فعال سياسي هر يك به فراخور ايده و موقعيت خويش، به اظهارنظر و پيشنهاد در اينباره پرداختند. آيتالله كاشاني در ملاقات با سيدعبدالحسين واحدي كه به نمايندگي از فدائيان اسلام حضور داشت، نماينده خود، باقر كاظمي را معرفي كرد، اما سيدعبدالحسين واحدي گفت: حالا كه بناست نخستوزير از جبهه ملي باشد، دكتر مصدق در اولويت است، ولي آيتالله كاشاني با اين استدلال كه معلوم نيست ايادي بيگانه بگذارند مصدق نخستوزير شود، با اين نظر مخالفت كرد. در پي آن دربار نيز نظر نواب را جويا شد. بهبودي همراه فريدوني، مديركل وزارت كشور و از آشنايان نواب اين مأموريت را به عهده گرفت. نواب در آن ديدار سيدمحمد نريماني را براي نخستوزيري معرفي كرد و سه روز براي معرفي افراد كابينه دولت مهلت خواست.(1) در اين فاصله دربار با جبهه ملي نيز مذاكراتي كرد و بر سر نخستوزيري حسين علاء به توافق رسيدند. به اين ترتيب حسين علاء در 18 اسفند سال 1329 به نخستوزيري رسيد.
اختلافات بالا گرفت. نواب معتقد بود كابينه ائتلافي دربار و نمايندگان جبهه ملي باعث قرباني شدن فدائيان اسلام شده است. او با ارسال دستنوشتهاي بهطور آشكار خواستار بركناري علاء از نخستوزيري شد:
«هو العزيز،
حسين علاء، زمامداري ملت مسلمان ايران درخور صلاحيت تو و امثال تو و حكومت غاصب كنوني نيست. فوراً بركناري خود را اعلام كن. به ياري خداي توانا سيدمجتبي نواب صفوي. 4 جماديالثاني 1370ق/ 22 اسفند ماه سال 1329ش»(2)
موضعگيري صريح نواب در قبال علاء باعث شد با توافق جبهه ملي، سران برجسته فدائيان اسلام تحت تعقيب قرار بگيرند. سرلشكر حجازي، فرماندار نظامي تهران حكومت نظامي اعلام كرد و خانه به خانه به دنبال فدائيان اسلام بود، تا اينكه در غروب يك روز عيد سيد عبدالحسين واحدي به اتفاق آقايان حسيني و كرباسچيان و چند تن ديگر به دولاب رفتند. قبل از ورود به وعدهگاه در بيابان ضمن تعليم به يكي از افراد چند تير با اسلحه كمري خالي كردند. صداي تير در بيابان منعكس شد و يكي از محافظان رزمآرا كه در آن نواحي منزل داشت متوجه شد و فوراً مراتب را به شهرباني گزارش داد، چون مجموع قيافه واحدي شباهت زيادي به نواب دارد، به گمان اينكه ايشان هم هستند چهار طرف دولاب محاصره شد و يك قريه وسيع 8 هزار نفري نگينوار در حلقه مأموران واقع شد. طولي نكشيد آنها را دستگير كردند و سيدعبدالحسين واحدي را نزد سرلشكر حجازي بردند و گمان كردند نواب را دستگير كردهاند، ولي پس از كمي تحقيق به اشتباه خود پي بردند. نواب قبلاً با استخاره كردن مخفيگاه خود را تغيير داده بود و مأموران نتوانستند او را به دام بيندازند. در بازرسي بدني واحدي نقشه منزل سرلشكر حجازي و ليست اسامي 106 نفر از پخشكنندگان كتاب برنامه فدائيان اسلام به دست مأموران افتاد. فردا روزنامهها نوشتند «توطئه قتل سرلشكر حجازي كشف شد.» بلافاصله تعداد زيادي از فدائيان اسلام دستگير شدند. طولي نكشيد سيدمحمد واحدي نيز به دام مأموران افتاد. در جيب او دستخط نواب كه خواستار بركناري علاء بود به دست آمد. او را شكنجه كردند، اما حاضر نشد مكان اختفاي نواب را لو بدهد. بدين ترتيب فدائيان اسلام كه زمينه را براي به قدرت رسيدن جبهه ملي و ملي شدن صنعت نفت با جانفشاني فراهم كرده بودند، قرباني بازيهاي پشت پرده سياسي جبهه ملي و دربار شدند و چهرههاي شاخص آن يكي پس از ديگري دستگير و در سلولهاي انفرادي محبوس شدند، اما نواب نيز آرام نماند. او به ديدار آيتالله كاشاني رفت و آيتالله كاشاني قول مساعد داد تا حكومت نظامي را كه هدف آن دستگيري فدائيان اسلام بود، ملغي كند. طولي نكشيد حكومت نظامي برداشته و پرونده فدائيان اسلام از دادگاه نظامي به دادگستري ارجاع داده شد. در آن ملاقات كه روز چهارشنبه بود، آيتالله كاشاني به نواب قول داد تا روز شنبه فدائيان اسلام از زندان آزاد شوند، اما شنبه آمد و خبري نشد. نواب دوباره موضوع را يادآور شد و آيتالله كاشاني نيز قول مساعد داد، ولي باز هم فدائيان اسلام آزاد نشدند تا اينكه نواب نامه مفصلي به آيتالله كاشاني نوشت كه مجبورم مخالفت خود را به دنيا اعلام كنم و بگويم نهضت را از طريق مستقيم خود خارج كرده و رزمندگان با بيگانه را به غل و زنجير كشيدهاند. (3) بهتدريج اختلافات با آيتالله كاشاني بالا گرفت. البته اقدامات ديگري بر شعلهور شدن اختلافات افزود سيد عبدالحسين واحدي ميگويد: «در نوروز سال 1330 كه ما در زندان بوديم، مصطفي كاشاني، پسر ارشد آيتالله كاشاني به زندان آمد و تمام زندانيها را كه از طرفداران جبهه ملي و مرتبط با آيتالله كاشاني بودند آزاد كرد، اما زندانيان فدائيان اسلام همچنان در بازداشت ماندند. اين مسئله موجبات ايجاد اولين جرقههاي بدبيني فدائيان اسلام نسبت به آيتالله كاشاني را فراهم آورد.»(4)
دولت علاء نيز امتحان خود را پس داد. طرح 9 مادهاي اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت و خلع يد از انگلستان به تصويب كميسيون نفت رسيد و چون اين طرح بدون مشورت با علاء تصويب شد، روز بعد علاء به بهانه دخالت قوهمقننه در كار قوه مجريه استعفا و دولتش سقوط كرد.
فدائيان اسلام و آغاز چالش با حكومت تازهتأسيس مصدقبا سقوط دولت علاء زمزمههاي روي كار آمدن سيدضياءالدين طباطبايي كه برگزيده دولت انگليس بود به گوش ميرسيد، اما روز هفتم ارديبهشت جمال امامي، رهبر اكثريت در مجلس شكوه كرد كه مصدق كار مجلس را به تعطيلي كشانده است و تنها انتقاد ميكند و هيچ طرح سازندهاي ندارد. اگر ميخواهد تصميم مجلس و سياست نفتي آن را عملي سازد، بايد خود نخستوزير شود. امامي تصور نميكرد مصدق پست نخستوزيري را قبول كند و نظر او هم چيزي غير از اين بود، اما در ميان تعجب همگان دكتر مصدق اين مسئوليت را قبول كرد و در 11 ارديبهشت سال 1330 با اكثريت آراي مجلس به نخستوزيري رسيد. نوع عملكرد دكتر مصدق باعث رنجش نواب از او شد و اختلاف اساسي ميان جبهه ملي و فدائيان اسلام به وجود آمد. اولين اختلاف با مصدق در اعضاي كابينه او شروع شد، زيرا دكتر مصدق برخي فراماسونرها را در كابينه خود جاي داده بود. سرلشكر زاهدي كه از نيروهاي قزاق بود، متهم به ديكتاتوري شد. چنانكه آيتالله كاشاني خود را از مداخله در تشكيل اين دولت مبري داشت، دكتر مصدق با اين كابينه قصد داشت به دربار نزديكتر شود تا مشكل ملي شدن صنعت نفت بدون ممانعت دربار حل شود، اما از طرف ديگر نواب به اجراي احكام اسلامي معتقد بود و چون دكتر مصدق در كابينه خود از وزراي دولتهاي قبلي استفاده كرده بود، نواب اعتراض كرد كه با تفالههاي گذشته نميتوان كنار آمد و بايد اشخاص صالحي بر مصدر حكومت قرار گيرند. انتظار نواب از مصدق برپايي اجراي احكام اسلامي بود و ملي شدن صنعت نفت را در چارچوب حاكميت اسلامي توجيه ميكرد، طوري كه خود نواب ميگويد: «ما در ملاقاتهايي كه در دوران مبارزه با مصدق داشتيم، همواره قيد كرديم نفت جزئي از اعلام حاكميت اسلامي است، اگرچه نفت بايستي ملي ميشد، اما وعده دادند تحت حكومت اسلامي چنان امري تحقق يابد.»(5)
البته مصدق هم در جواب نواب گفته بود: «من نه مدعي حكومت اسلامي هستم و نه ميخواهم هميشه حاكم و نخستوزير باشم. مجال دهيد تا قضيه نفت را حل كنيم و درخواست حكومت اسلامي را براي دولتهاي بعدي بگذاريد.»(6) اين سخنان براي نواب و فدائيان اسلام كه در روي كار آمدن جبهه ملي با ترور هژير و ملي شدن صنعت نفت با ترور رزمآرا نقشي اساسي ايفا كرده بودند، گران بود. نواب از مصدق انتظار جدي داشت. غلامحسين مصدق، فرزند دكتر مصدق در اين باره مينويسد:«نواب صفوي، رئيس گروه فدائيان اسلام به پدرم پيغام داد ما شما را نخستوزير كردهايم، حالا بايد قوانين اسلامي را پياده كني. آقا در جواب گفته بود ما امروز با انگليسيها در حال جنگ هستيم، بعد از حل قضيه نفت فرصت داريم برنامههاي ديگري را پياده كنيم.»(7)
بالا گرفتن اختلاف بين دو همپيمان سابقعلاوه بر اين، نواب به سياست خارجي دكتر مصدق كه مبتني بر موازنه منفي بود، اعتراض شديدي داشت. اين سياست باعث شده بود تا دولت مصدق از انگليس روي برگرداند، اما به امريكا نزديك شود. نواب در روزنامه «منشور برادري»، ارگان فدائيان اسلام نوشت كه شعار ملت مسلمان ايران از آغاز مبارزه با اجانب ـ نه روس، نه انگليس و نه امريكا ـ بوده است، نه اينكه انگليس را بيرون و به جايش امريكاي تازه نفس را وارد كند. همچنين نواب استدلال ميكرد: «آيا هيچ عاقلي قبول دارد كشور امريكا كه هر روز به خاطر تسلط بيشترش به دنيا در كره و دهها مكان ديگر خونريزي ميكند، بيايد و براي حفظ حيات و استقلال ما به ايران كمك كند... تاريخ قرن گذشته بهخوبي ثابت ميكند امريكاييها و استعمارگر تازه نفس چه نقشه شومي و چه توطئه خطرناكي براي بلعيدن ايران كشيده است... و در آن موقع است كه بايستي سالها زحمت كشيد، سالها خون دل خورد و سالها از خودگذشتگي كرد تا بتوان ريشه دخالت آنها و استعمارشان را از بين برد.»(8)
يك ماه و پنج روز از تشكيل دولت ملي مصدق ميگذشت، سپهر ذبيح در كتاب ايران در دوران مصدق مينويسد:«مصدق پس از جلوگيري از فعاليت فدائيان اسلام كه خطر بزرگي براي كابينه وي و نظم عمومي در كشور بودند، به قانون ملي كردن نفت پرداخت.»(9)
پس از اينكه مذاكرات نواب با دكتر مصدق، نخستوزير وقت به نتيجه نرسيد به سراغ آيتالله كاشاني رفت تا ايشان را به اجراي احكام اسلامي ترغيب كند.
نواب خود ميگويد: «يك وقت كاشاني براي ملاقاتم آمد. در منزل رفيعي به او گفتم روزي شما را نايب امام زمان(عج) دانستم، ولي مدتي است شما از هدفهاي فدائيان اسلام طرفداري نميكنيد، مخصوصاً آن شب تأكيد كردم بايد به هر نحو است احكام اسلام اجرا شود و اگر مايل باشيد اقليت غلط ميكند از اسلام مدافعه نكند، ولي كاشاني با اين حرفها تغيير رويه نداد.»(10)
حتي نواب نامهاي را به دست دو تن از اعضاي جمعيت داد تا نزد آيتالله كاشاني ببرد. نواب در نامهاش نوشته بود مگر پيش از پيروزي نهضت نفت يكي از شكايتهايتان اين نبود كه در كشور ما عرقفروشيها بيشتر از دكان نانوايي است و مگر ما و شما مردم را به قيام عليه حكومت تحريك نميكرديم؟ پس چه شد حالا كه حكومت را در دست گرفتيد هيچ در اين فكرها نيستيد؟ آيتالله كاشاني هم در جواب گفت: «برويد بيسوادها، شما نميفهميد. ما بايد اول مسئله نفت را تمام كنيم و بعد به اصول ديني برسيم.»(11)
آيتالله كاشاني خود ميگويد: «يك روز نواب صفوي با ناراحتي پيش من آمد و گفت در كشور اسلامي جوانها ماتيك ميزنند و آرايش ميكنند و سر كلاس دخترها ميروند و چرا جلوگيري نميكنيد؟ به نواب گفتم: به اندازه كافي آموزگار زن نداريم و او باز بيشتر رنجيد كه پس شما به اين كار راضي هستيد... هر چه گفتم، مسئله اصلي فعلاً قضيه نفت است... ولي او از همان آغاز ميگفت احكام اسلام...»(12)
دستگيري رهبر فدائيان اسلام توسط دولت مصدقبدين صورت تعقيب نواب در دوران زمامداري دكتر مصدق ادامه يافت. تا اينكه شب دوشنبه 13 خرداد سال 1330 وقتي نواب براي تغيير مخفيگاهش بيرون آمد، در ميدان ژاله به دست نيروهاي شهرباني اسير شد. مردم به كمك رهبر فدائيان اسلام شتافتند، اما نواب پس از مختصر نصيحت و صحبت از مردم خواست راه را باز كنند و نواب را ابتدا به كلانتري 14 و سپس شهرباني انتقال دادند. در بازرسي بدني از فردي كه مدتها در تعقيب او بودند و پرنفوذترين تشكيلات وقت را رهبري ميكرد، برخلاف انتظار مأموران شهرباني يك جلد قرآن مجيد، سه تومان پول، يك دستمال، يك مسواك چوبين و يك تسبيح گلين به دست آمد.
علت ظاهري دستگيري نواب را به حوادث چند سال قبل برميگرداندند و ميگفتند به علت سخنراني نواب در ساري كه موجب شورش مردم و شكسته شدن شيشههاي چند مشروبفروشي شد، دادگاه غيابي او را به دو سال زندان محكوم كرد. به اين ترتيب نواب را به زندان قصر منتقل كردند و تا بهمن سال 1331 به مدت 20 ماه، در دوران زمامداري دكتر مصدق در زندان نگاه داشتند. البته گويا دكتر مصدق هم در 30 ارديبهشت سال 1330، يعني 24 روز پس از گرفتن رأي اعتماد از مجلس جمعيت فدائيان اسلام را متهم كرد كه قصد كشتن او را دارند، (13) لذا نواب با نظر مساعد دكتر مصدق بازداشت شد. نواب هنگام دستگيري اعلام كرد:
«حكومت ايران بايد توسط خليفه مسلمين اداره شود.»(14)
با دستگيري نواب فدائيان اسلام اعلاميهاي را صادر كردند: «هوالعزيز. نام رهبر ما با خون آميخته است. با دستگيري رهبر محبوب فدائيان اسلام حكومت غاصب اسلام به حيات خود خاتمه ميدهد... عجبا از آنهايي كه خدمت اينها را فراموش كردند. عجبا از آنهايي كه در اثر فداكاريهاي آنها به رياست، آقايي، وكالت و وزارت رسيدند... براي آزادي رهبر محبوب و ديگر برادران خود و از بين بردن غاصبين حكومت اسلامي تاريخ، تا آخرين قطره خون خود مضايقه نخواهيم كرد. دنيا بايد بداند جبهه ملي در اثر فداكاريهاي ما، فرزندان اسلام به اين مقام رسيدند. آخرالامر بزرگترين جنايت و رذالت را بر ما روا داشت...»(15)
فدائيان اسلام براي نجات رهبر خود از زندان دست به عمل جالبي زدند. آنها در 21/10/1330 دسته جمعي به ملاقات نواب رفتند و در آنجا متحصن شدند و گفتند تا نواب آزاد نشود آنها در زندان به تحصن خود ادامه خواهند داد. اين تحصن 18 روز ادامه يافت و دولت حاضر نشد نواب را آزاد كند.
اين بار مأموران شهرباني با كتك زدن فدائيان اسلام شروع به متفرق كردن متحصنان و تعدادي از زندانيها كردند، اما متحصنان همچنان مقاومت ميكردند كه مأموران با مسلسل قصد كردند به سوي آنان تيراندازي كنند. به دستور نواب آنان دست از مقاومت برداشتند و مأموران هم بهشدت آنان را كتك زدند و به بند ديگري منتقل كردند. هرچند كه پس از مدتي عدهاي از فدائيان متحصن در زندان آزاد شدند، اما حبس رهبر فدائيان اسلام در زندان مصدق 20 ماه ادامه يافت تا اينكه در بهمن ماه 1331 از زندان آزاد شد.
پينوشتها در دفتر نشريه موجود است.