کد خبر: 1291644
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۱:۴۰
فریدون بهمنیار حین خدمت گرفتار بیماری درد کمر سخت شد، به‌طوری که به‌کلی از حرکت افتاد و پا‌ها فلج شد و حتی برای انجام ضروری‌ترین احتیاجات آدمی، محتاج کمک غیر بود و این بیماری او نزدیک ۲۰ سال طول کشید. 

جوان آنلاین: کانال تلگرامی «آب‌وآتش» خلاصه‌ای از یادداشت دکتر محمدابراهیم باستانی‌پاریزی را که نخستین بار در شماره ۲۱۶۴۵ روزنامه اطلاعات منتشر شده است، به اشتراک گذاشت. ایشان نوشته است: من یک همشهری داشتم به نام «فریدون بهمنیار». مردی تحصیلکرده و باسواد. پدرش مرحوم احمد بهمنیار (دهقان کرمانی) از رجال صاحبنام و از استادان کم‌نظیر فارسی و عربی بود و سال‌ها در تبعید و زندان مبارزه با انگلیس‌ها گذرانده بود و روزنامه «فکر آزاد» را در مشهد منتشر می‌کرد و از هواداران «کلنل محمدتقی‌خان پسیان» بود. فرزند او فریدون بهمنیار که تحصیلکرده فرانسه بود، در ایران به کار‌های فرهنگی و صنعتی پرداخت. 
فریدون بهمنیار حین خدمت گرفتار بیماری درد کمر سخت شد، به‌طوری که به‌کلی از حرکت افتاد و پا‌ها فلج شد و حتی برای انجام ضروری‌ترین احتیاجات آدمی، محتاج کمک غیر بود و این بیماری او نزدیک ۲۰ سال طول کشید. 
نکته مهم اینکه فریدون بهمنیار - که تربیت‌شده چنان پدری بود- دارای ایمانی محکم و اعتقادی سخت بود و به همین سبب همیشه خندان و خوش‌سخن بود و اغلب خدای را شکر می‌کرد و من واقعاً تعجب می‌کردم که آدمی با این همه گرفتاری و بیماری ۲۰، ۱۰ ساله و ملازم دائمی بستر بودن، تا چه حد ذاکر و شاکر پروردگار است! یک‌روز از او پرسیدم شما همیشه چنین راضی به قضای حق بوده‌اید؟ او گفت آری و آنچه به خاطر می‌آورم، تنها یک یا حداکثر دوبار پیش آمد که هیچ‌کس در خانه نبود و من احتیاج به جابه‌جاشدن داشتم و در حالی که به سختی از درد می‌نالیدم، رو به آسمان کردم و گفتم: «خداوندا! کاش آن‌روز به من آن حالت را کرامت نمی‌فرمودی که من با رضای خاطر از سفر خود انصراف حاصل کنم!»
از او خواستم توضیح بیشتری بدهد و او گفت: «وقتی تحصیلات خود را در فرنگ تمام کردم، جوانی بودم آراسته و شاداب و در بازگشت به ایران، برای بازدید بعضی آشنایان سفری به شیراز کردم که فصل مناسب گردش بود. چندین روز به میهمانی و دیدوبازدید گذشت. چون در تهران کار داشتم، یک بلیت هواپیما خریدم که از شیراز با هواپیما به تهران بیایم. آن روز‌ها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهر‌های ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیما‌های نظامی از نوع داکوتا، هفته‌ای یک‌بار روز‌های پنج‌شنبه به تهران می‌آمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم. قوم و خویش‌ها اصرار داشتند من هفته‌ای دیگر هم بمانم تا به اطراف شهر برویم ولی نپذیرفتم و آنها نیز تا فرودگاه بدرقه من آمدند. روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم، همه صندلی‌ها پر بود. در همین وقت مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همان‌طور ایستاده، خطاب به مسافران گفت: «آقایان! آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته دیگر در شیراز بماند و در بهترین هتل شیراز میهمان من باشد؟»
تقاضا عجیب بود و البته کسی جوابی نداد. آن مرد دوباره تکرار کرد: «آقایان! من در وزارت کشاورزی هستم و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیئت بزرگ هلندی در تهران داریم و می‌دانید که با اتومبیل نمی‌توان شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید تمام این هفته را میهمان من خواهد بود.»
بهمنیار گفت من از جای برخاستم و گفتم: «بفرمایید! مخارج هم لازم نیست؛ چون من میهمان بستگان خود در شیراز هستم و آنها هم اصرار داشته‌اند که این هفته به تهران نروم ولی من از آنها جدا شده‌ام. حالا برمی‌گردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.» بدین طریق من پیاده شدم و با آنها که بدرقه آمده بودند، دوباره به شیراز برگشتم و آن مهندس به‌جای من عازم تهران شد. 
خواهید گفت گلایه من از خداوند متعال چه بود؟ گله این بود که آن هواپیمای جنگی داکوتا که روزی نبود در گوشه و کنار عالم و خصوصاً ایام جنگ [جهانی]یکی‌دوتا از اینها سقوط نکند و به همین دلیل روزنامه‌ها به آن «تابوت پرنده» لقب داده بودند! هرگز به تهران نرسید و در نزدیکی‌های ساوه موتورش از کارافتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران و آن مهندس عالی‌مقام که به آن اصرار، مسافر آن شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت و اسمش «کریم ساعی» بود، از میان رفتند. 
مهندس بهمنیار گفت به خداوند نالیدم که آن روز چرا به من امر فرمودی که صندلی خود را به مهندس ساعی واگذار کنم؟! البته سال‌هاست که از آن ناشکری خود استغفار می‌کنم. 
مهندس کریم ساعی که در دانشکده کشاورزی تحولات مهم ایجاد کرد، بنیانگذار پارک جنگلی بزرگی در منطقه بیابانی بین شمیران و تهران در ایستگاه آبشار بود که هنوز به نام او به «پارک ساعی» معروف است.

برچسب ها: پارک ، تهران ، ساعی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار