
سعيد تشكـري، داستاننويس متعهد و نامآشناي مشهدي چند وقتي است كه كار نوشتن رمان انقلابياش با نام «مفتون و فيروزه» را به پايان رسانده است؛ رماني مستند كه به بازگويي و بررسي اوضاع و وقايع تاريخ انقلاب در سالهاي 55 و 57 ميپردازد. اين رماننويس و كارگردان تئاتر كه در سال گذشته به علت عوارض ناشي از بيماري «اماس» قدرت تكلم خود را از دست داده بود، پس از طي سه ماه درمان سخت ليزرتراپي و دو عمل جراحي و سپري كردن دوران ايزوله در يكي از بيمارستانهاي شهر تهران توانست در حالي كه بيماري اماس وي كماكان در مرحله وخيمي قرار دارد، قدرت تكلم خود را مجدداً به دست آورد و پس از هشت ماه لب به سخن باز كند. به رسم مألوف و حسنه «عيادت» ازطريقتلفن، جوياي احوال او شديم.
به جرئت ميتوان گفت رسيدن رمان بلند «مفتون و فيروزه» به كتابفروشيها در اوايل روزهاي گرم شهريورماه سالجاري يكي از مهمترين و داغترين اتفاقاتي بود كه ميتوانست در حوزه نشر و كتاب اتفاق بيفتد. «مفتون و فيروزه» يك اتفاق خوب است به خوبي ديگر اتفاقهايي كه در اين سالها به قلم سعيد تشكري رقم خورده است؛ مثل «بارِ باران»، « ولادت» و «پاريس پاريس». اما «مفتون و فيروزه» انقلاب اسلامي در مشهد را روايت ميكند. «مفتون و فيروزه» مهم است چون ما را با بخشي از تاريخ و خاطرات اين ملت در ارتباط با رهبرشان كه آن روزها در مشهد به سر ميبرد آشنا ميكند؛ روايتهايي به شدت دست اول و صميمي.
نگارش «مفتون و فيروزه» 6 سال طول كشيدسعيد تشكري درباره رمان «مفتون و فيروزه» و اينكه طرح اوليه آن چگونه به ذهنش خطور كرده است، اظهار ميدارد: در حقيقت طرح اوليه آن را دوست خوبم سيدمهدي شجاعي به من داد و بعد از طرح موضوع درباره وقايع قبل از انقلاب در شهر مشهد مقدس و اينكه كتاب يا رمان مناسبي در اين زمينه نداريم، پيشنهاد نوشتن «مفتون و فيروزه» را به من داد كه اتفاقاً مصادف شد با روزهاي ابتدايي بيماريام. تقريباً از سال 87 كار نگارش اين كتاب را شروع كردم و تا بهار امسال ادامه پيدا كرد و به اتمام رسيد. شش سال كار فيشبرداري و گفتوگوهاي شفاهي با مردم و كساني كه در آن زمان حضور داشتند و نيز وقايعي كه به وقوع پيوسته بود، طول كشيد. در حقيقت براي اين رمان و روايت قصه آن به دنبال يك ساختار جديد و تازه ميگشتم كه اين ساختار بتواند مخاطب را جذب كند. به همين علت بهترين ساختار را، ساختار سينمايي ديدم و روايت آن را مثل سكانسهاي سينمايي بهتر ديدم. به هر صورت رمان «مفتون و فيروزه» در شهريورماه منتشر شد.
نويسنده كتاب «پاريس پاريس» اظهار ميدارد: پس از مراسم رونمايي در تالار هنرمندان و انتشار اين رمان و نيز با توجه به بازخوردهايي كه از مخاطبان كتابخوان و اصطلاحاً اهل كتاب ميگرفتم متفقالقول بودند كه در اين رمان دو اتفاق خوب افتاده است. يكي اينكه در ساختار خيلي بديع و تازه است و ديگر اينكه در فرمِ نگاه به اين وقايع و ماجراهايي كه پيرامون حضرت آقا در مشهد رخ داده است، نوعي رمان مستند است كه حداقل بعد از انقلاب بيسابقه بوده و نمونهاي مثل آن نداريم. خودم در اين زمينه احساس خوشايندي دارم، احساس ميكنم كاري را انجام دادهام كه حرف دلم است و با باور و اعتقاد آن را نوشتهام.
اين نويسنده انقلابي و متعهد در پاسخ به اين سؤال كه آزاردهندهترين موضوعي كه در ايام هشت ماههاي كه نميتوانسته كلامي به زبان بياورد چيست، ميگويد: از ابتداي بيماريام تا همين الان با يك مسئله و سؤالي مواجه شدهام كه برايم به صورت يك معماي لاينحل باقي مانده است، آن هم اينكه ما واقعاً براي چه داريم كار ميكنيم؟ كي قرار است به همديگر توجه داشته باشيم؟ هيچوقت نتوانستهام پاسخي به اين پرسشم بدهم كه ما به عنوان اهل فرهنگ و جامعهاي كه اهل ايمان است و بايستي مشكل ديگران را مشكل خودمان بدانيم و اين ادعاهايي را كه مطرح ميكنيم، كي در عمل نشان خواهيم داد. اما من معني اين همه ادعا و مدعي از يك طرف و از سوي ديگر معني اين سكوتهاي نامفهوم و غيرموجّه را متوجه نميشوم! اين بيماري بسيار چسبنده است و نياز به ترميم روحي رواني دارد، چيزي كه من متأسفانه از سوي مسئولان هرگز نديدم تا اينكه الان به دليل همين بيماري قدرت بينايي يكي از چشمان را هم از دست دادهام! الان هم در حالي كه تا به حال هيچ تقاضايي از آنها نكردهام ديگر به اين بيمهريها عادت كردهام و منتظر هيچ مسئولي نيستم كه به ادعايش عمل كند.
آيا جرمي جز تعهدمان داريم؟تشكري پس از به دست آوردن قدرت تكلمش بعد از هشت ماه بيماري چند سؤال مطرح كرده و همچنان ميگويد: سؤالم اين است كه آيا ما جرمي جز غرورمان داريم يا شرف كاري و تعهدمان؟ و سؤال ديگري كه ذهن خودم را درگير كرده اين است كه با وجود بيماري ام.اس كه هنوز با من سمج است، چگونه تعهدات كاري را كه بابت هزينههاي درمان كيست حنجره قبول كردم به اتمام برسانم؟ بيماريام و مسائل پيرامون آن ديگر چيزي نيست كه كسي از آن خبردار نباشد. به طور كلي بايد بگويم كه هيچ چيز خوب نيست اما نميخواهم عزت نفسم خدشهدار شود.
پس از اين صحبتها درباره آخرين اثرش كه به بازار نشر آمد و چند جمله كوتاه درباره احوالات امروزش از او پرسيديم كه چطور شد متوجه ابتلايش به اين بيماري آزاردهنده شد و او در پاسخ با لحني قصهگو اظهار ميدارد: اول با سرگيجه به سراغم آمد. زمستان 87 است. بدون هيچ مقدمهاي به زمين ميافتم. عينكم ميشكند و دستم زير بدنم ميماند. فاصله زمين افتادنها و عدم تعادل، كم و كمتر ميشود و من آرامآرام ميفهمم كه اين ميهمان ناخوانده در خانه تنم، ماندگار شده است. اماس در ناحيه نخاع پشت گردن خودش را نشان داده است!
هيچ كسي به سراغم نيامدتشكري با حفظ لحن و فضاي درام گونه صحبتهايش ادامه ميدهد: به دلايل مختلفي كه هنوز هم به آنها معتقدم، سعي كردم بيماري را مخفي نگاه دارم، اما موفق نشدم. يكي از دوستان به طور اتفاقي من را در مركز درمان بيماران اماس در مشهد در سال 88 ديد و خبر اين بيماري و ابتلاي من به آن در ميان جامعه هنرمندان مشهد پيچيد، اما متأسفانه اين خبر هم مثل خيلي از خبرهاي خوب يا بد، فقط پخش شد و من واكنش خاصي از سوي فرد يا نهادي نديدم. خبر بيماري را به يار هميشه ديرينم، سيدمهدي شجاعي ميدهم. زمان ميگذرد. اما بيماري از من نميگذرد. سيدمهدي شجاعي مردانه كنارم ميايستد و ايستاده است و من دلخوش به اينكه با درماني پيوسته زندگي عادي را افتان و خيزان بگذرانم و گاه با بستري شدنِ مقطعي اين بيماري را به كنترل درآورم.
اين نويسنده متعهد خاطر نشان ميكند: زمستان 91 از راه ميرسد. احساس ناخوشايندي گلويم را ميآزارد. پزشكم پس از معاينه، بدون آنكه رازِ پنهان را آشكار سازد، به من كه از كمبود دارو به خاطر مشكلات ارز و تحريم مينالم به آرامي ميگويد: آقاي تشكري صبور باشيد و ديگر صبحِ برفي فردا، نميتوانم حتي كلامي سخن بگويم. مديران و بزرگان فرهنگي شهر مشهد در تمام مدت بيماري هيچ كمكي براي درمان من نكردند و من حتي با وجود از دست دادن قدرت تكلم، به ناچار صبحها از ساعت 7:30 تا 14 به كارهايم ميپرداختم و مينوشتم و عصر تا نيمههاي شب در بيمارستان مشغول مداوا بودم و بعد از مدتي اين را خيليها ميدانستند، اما نخواستند يا نتوانستند كاري انجام دهند. اگر كمكي به من ميشد و ميشود تنها از ناحيه رفاقتهاست و نه مديريتهاي مدعي.
نوبت به جراحي حنجره رسيد. آنقدر هزينهها سرسامآور بود كه خودم از انجامش منصرف شدم و لطف دوستان براي هماهنگي آمدن يك تيم پزشكي از آلمان به تهران براي ليزردرماني و جراحي بود كه در نهايت پس از سه ماه ايزوله مطلق و هشت ماه عدم تكلم، قادر به صحبتكردن شدم.
تشكري درباره هزينه درمان و تلاشهاي ناكامش براي گرفتن وام و... ميافزايد: در طول مدت بيماري و به واسطه پرداخت هزينهها مجبور بودم كه از دوستانم بخواهم به نمايندگي از من به سراغ نهادها و اشخاص بروند و طلب من بابت كارهاي انجام شدهام را وصول كنند. اما مشكلات ادامه داشت حتي وقتي توسط يكي از دوستانم سراغ وام صندوق هنرمندان رفتيم و در نهايت رضايت مدير آن مجموعه جلب شد، به دليل نبود بودجه، وامي پرداخت نشد.