کد خبر: 1292811
تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۶
شهید «ابراهیم هادی» هم معلم بود و هم ورزشکار؛ او معلمی بود که می‌گفت باید نسلی را تربیت کنیم تا مملکت اسلامی را بسازد. دوستانش می‌گفتند در ورزش از مرام و مردانگی‌اش مثل پوریای ولی بود.

جوان آنلاین: اول اردیبهشت ماه روز ورزشکار است و در این روز یاد می‌کنیم از شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی»؛ شهید ورزشکاری که دنبال نام و شهرت نبود وقتی هم که در میدان جنگ بود، خودش هم می‌خواست بعد از شهادتش گمنام بماند.

به گزارش فارس، ایرج گرائی یکی از دوستان شهید قهرمان «ابراهیم هادی» در کتاب از «سلام بر ابراهیم» خاطره‌ای از مرام و مردانگی این شهید را روایت می‌کند.

مسابقات قهرمانی باشگاه‌ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات هم جایزه نقدی می‌گرفت، منتخب کشوری می‌شد. ابراهیم در اوج آمادگی بود. مربیان می‌گفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی‌یکی از پیش‌رو بر می‌داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه‌نهایی رسید.

حریف پایانی او آقای «محمود. ک» بود؛ او همان سال قهرمان مسابقات ارتش‌های جهان شده بود.

قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم در رختکن و گفتم: «من مسابقه‌های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابراهیم جون، تورو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برای تیم ملی انتخاب می‌شی.» مربی آخرین توصیه‌ها را به ابراهیم گوشزد می‌کرد. من سریع رفتم و بین تماشاگر‌ها نشستم.

ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تأیید تکان داد. بعد هم حریف او جایی را در بالای سالن بین تماشاگر‌ها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به‌دست، بالای سکو‌ها نشسته. نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. در آخر حریف ابراهیم، قهرمان ۷۴ کیلو شد. وقتی داور دست حریف را بالا می‌برد ابراهیم خوشحال بود. انگار که خودش قهرمان شده!

از این اتفاق خیلی ناراحت بودم. جلوی درِ ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیل‌ها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یک‌دفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: «بله؟» آمد به سمت من و گفت: «شما رفیق آقا ابراهیم هستید، درسته؟» با عصبانیت گفتم: «فرمایش؟» بی‌مقدمه گفت: «آقا عجب رفیق بامرامی دارید. من قبل مسابقه به آقا ابراهیم گفتم شک ندارم که از شما می‌خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشسته‌اند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. رفیقتون سنگ‌تموم گذاشت.» بعد هم گریه‌اش گرفت و گفت: «من تازه ازدواج کرده‌ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم.» کمی سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: «رفیق جون، اگه من جای ابراهیم بودم، با این همه تمرین و سختی‌کشیدن این کار رو نمی‌کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابراهیمه».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار