سرویس تاریخ جوان آنلاین: فارغ از شلتاقها و تبلیغات پوچ رسانههای بیگانه، نفس بازخوانی دوران سلطنت پهلوی دوم، از ضرورتهای انکارناپذیر برای همگان بهویژه جوانان و نوجوانان است. چه اینکه این خوانش، خود یکی از مهمترین عوامل درک چیستی و چگونگی رویداد عظیم انقلاب اسلامی است. در مقالی که هماینک پیش روی شماست، ساختار قدرت در عصر پهلوی دوم ترسیم شده است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در دوره حاکمیت ۳۷ ساله محمدرضا پهلوی، شاه کانون و هسته مرکزی قدرت محسوب میشد که به شیوه استبدادی و سلطنتی حکومت میکرد. در نظام استبدادی هیچ قانونی برای اعمال قدرت حاکم حد و مرز تعیین نمیکند و قدرت شاه بسیار گسترده و نامحدود است. در این نظام، مردم نه نماینده واقعی دارند و نه در امور کشور از حق مشارکتی برخوردارند. پادشاهی که دارای قدرت بلامنازع و نامحدود است، طبیعتاً برای اعمال قدرت خود نیازمند دستگاهی سرکوبگر و متمرکز است. در چنین سیستمی، شاه با ابزار زور، اجبار، تهدید و تطمیع بر طبقات و اقشار مختلف حکم میراند و به عنوان محور اصلی استبداد به نحوی عمل میکند که نخبگان در درجه پایین قدرت قرار میگیرند و تبدیل به ابزار او برای پیشبرد مقاصدش میشوند. شاه به هیچ وجه حاضر نبود خود را با کسی تقسیم کند، از همین روی به محض تخطی یکی از نخبگان آنها را از مدار خارج میکرد.
حکومتی با خصلت تمرکزگرایی محض!
یکی از ویژگیهای ساختار قدرت در دوره محمدرضاشاه، فقدان یک جامعه مدنی و شکاف بین حاکمیت و مردم است. مؤلفههای اصلی رژیم، ابزار مناسب برای تحمیل اراده شاه بر مردم و سلطه مطلق او بر اقشار و آحاد ملت را در اختیارش قرار میدادند و بین گروهها و طبقات مختلف رقابت عجیبی برای نفوذ به درون ساخت قدرت وجود دارد. رژیم شاه هرگز تلاش نکرد تا مردم را به مشارکت در امور ترغیب کند، بلکه کاملاً برعکس، تمام تلاش خود را معطوف به این امر کرد که مستقل و جدا از مردم و قدرت اجتماعی عمل کند. مراکز قدرت متعدد وجود نداشتند و تمرکزگرایی محض بر ساختار رژیم شاه حاکم بود. از همین روی طبقات و گروههای اجتماعی نه از طریق فعالیتهای دموکراتیک، بلکه به وسیله ابزارهای کاملاً غیردموکراتیک میتوانستند در قدرت سهمی داشته باشند، از همین روی ساختارهای حکومتی و ساختارهای سیاسی هرگز با یکدیگر هماهنگ نبودند. قدرت در دست بخش کوچکی از جامعه متمرکز بود و مردم فعالیت سیاسی چندانی نداشتند. از سوی دیگر، توان و امکان اعمال قدرت سیاسی در بین طبقات مختلف نیز بسیار زیاد بود.
ویژگی دیگر ساختار قدرت سیاسی در ایران عمودی و از بالا به پایین بودن آن بود و مردم در تصمیمگیریها نقشی نداشتند. نمایندگان مجلس هم نماینده واقعی مردم نبودند، بلکه کاملاً تحت سلطه شخص شاه و حکومت مرکزی بودند. این شکاف بین حاکمیت و مردم همواره موجب کشمکشی دائمی بین آنها میشد که نهایتاً هم به انقلاب اسلامی منجر شد. در دهه ۱۳۵۰، رژیم شاه به روند استبدادی خود ادامه داد و در ساختار قدرت تغییری به وجود نیاورد و مانع از توسعه سیاسی شد، به طوری که مجلس بهرغم اهمیتی که داشت، تماماً زیر سلطه شاه بود و از خود اختیاری نداشت. شاه تلاش کرد تا در برابر رقبای خود قدرت سیاسیاش را بیش از پیش تحکیم و با ترفندهای گوناگون، وفاداری مطلق ارتش و ساواک را برای خود تضمین کند تا امکان تشکیل هر نوع جناح مخالف سازمانیافته میسر نشود. شاه در تمام مسائل داخلی و خارجی شخصاً دخالت میکرد و همکاران و مشاوران او هیچ نقشی جز اطاعت محض از او نداشتند. آنان فقط براساس میزان وفاداریشان به شاه انتخاب میشدند و صلاحیت و سواد و خلاقیت آنان در انتخابشان تأثیر چندانی نداشت. اینها غالباً کسانی بودند که از دیرباز با شاه رابطه داشتند و وفاداریشان به او اثبات شده بود و در تصمیمگیریها بسیار بیش از نهادهای حکومتی اهمیت و قدرت داشتند.
ویژگیهای قدرت در دوران پهلوی تهران

ساختار قدرت سیاسی در دوره محمدرضا شاه شبیه دایرهای بود که شاه مرکز آن را تشکیل میداد و خاندان سلطنتی، تکنوکراتها و بوروکراتها، نخبگان درباری و نظامی و اقتصادی و پارلمانی دور او میچرخیدند.
ویژگیهای ساختار قدرت را در رژیم شاه میتوان اینگونه دستهبندی کرد:
۱- شخصی بودن قدرت سیاسی: تا وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تلاشهای شاه برای به دست آوردن قدرت کامل سیاسی و تسلط بر دستگاه حکومتی میسر نشد، اما بعد از کودتا، شاه بهسرعت مدعیان قدرت و گروههای سیاسی و اجتماعی را از صحنه حذف کرد و تبدیل به سلطانی بلامنازع شد. کار به جایی رسید که او خود را خدایگان و سلطنتش را ابدی پنداشت! او درواقع رئیس هر سه قوه قضائیه، مقننه و مجریه بود و تصور میکرد نه تنها رئیس کشور که مرشد و معلم ملت خود است.
۲- فقدان نهادهای سیاسی: رژیم محمدرضا شاه فاقد نهادهای سیاسی قدرتمند بود، زیرا قدرت در ایران کاملاً شخصی و تحت کنترل شخص شاه بود. محمدرضا شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد از یکسو با سرکوب گروهها و افراد مختلف و از سوی دیگر با بسط و تعمیق سیطره خود بر نهادهای نظام، به تضعیف نهادهای سیاسی موجود پرداخت و عملاً از تشکیل نهادهای کارآمد سیاسی جلوگیری کرد. در این دوره نهادهای زیرمجموعه قوای سهگانه عملاً تحت تسلط شاه و در خدمت او بودند و کاری جز اجرای منویات شاه انجام نمیدادند. امیرعباس هویدا بارها اعتراف کرده بود که او فقط نام نخستوزیر را یدککش میکرده و شاه عملاً خودش نخستوزیر بود و او به عنوان نخستوزیر نقشی بالاتر از یک رئیس دفتر ندانسته و فقط مجری تصمیمات و منویات شاه بوده است.
۳- انحصاری بودن قدرت سیاسی: گسترش قدرت شاه، همراه با تضعیف نهادهای دموکراتیک و فضای سیاسی در جامعه سنتی و بسته ایران، نفوذ در ساختار قدرت را غیرممکن میساخت و روابط خاص فقط در درون حلقه پیرامون قدرت حاکم شکل میگرفتند.
۴- کنترل مشارکت سیاسی: از آنجا که قدرت سیاسی از طریق مجراهای مخفی و غیررسمی اعمال میشد، قوه مقننه نمیتوانست زمینه را برای حضور و مشارکت سیاسی فعال مردم فراهم کند. از سوی دیگر حضور نمایندگان اشرافزاده در مجلس سنا، مشارکت سیاسی مردم عادی را بیش از پیش ناممکن میساخت.
۵- توازن قدرت در بین نخبگان: شاه با استفاده از حربه تفرقه، توانست نخبگان را به جان هم بیندازد و خود از این تفرقه بهرههای لازم را ببرد. در رژیم شاه، نخبگان هرگز نتوانستند جمع منسجمی را تشکیل بدهند و از قدرت سیاسی مناسبی بهرهمند شوند.
۶- محوریت شاه: تمرکز قدرت در نهاد سلطنت روزبهروز بر اقتدار شاه افزود و نخبگان سیاسی را وادار کرد که به جای رفتارهای مستقل سیاسی، روی مدار او حرکت کنند.
در یک جمعبندی کلی میتوان ویژگیهای رژیم پهلوی را موارد زیر برشمرد: استبداد سیاسی، مطلقالعنان بودن شاه، دربار و حکام، خفقان، نامحدود بودن اختیارات شاه و دربار، دخالت و نفوذ بیگانگان در کشور، فقدان قانون و امنیت فردی و سرکوب هر نوع اندیشهای که پسند حکومت نبود و آن را به مصلحت خود نمیدید.
نخبگانِ پیرامون شاه!
نخبگان سیاسی دوره شاه را میتوان به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد که فعالیتها و اقدامات هر دو گروه صرفاً در چارچوب منافع طبقاتی خاص خودشان صورت میگرفت و ربطی به توده مردم نداشت.
شاه بهشدت نخبگان را کنترل میکرد. موقعیتی که نخبگان در نظام بوروکراسی کشور، دربار سلطنتی و دانشگاهها پیدا میکردند، برای بقای سلطنت حائزاهمیت بسیار بود. در این فرآیند، تصمیمات شاه بهشدت روی رفتارهای سیاسی نخبگان به عنوان بازیگران این صحنه تأثیر میگذاشت، درحالیکه رفتارهای نخبگان تأثیری بر تصمیمات شاه نداشت یا در مواقعی تأثیر بسیار اندکی میگذاشت. شاه و نخبگان به شکلی با هم کنار آمده بودند و این دستگاه را میچرخاندند. درواقع این مشاوران و نزدیکان شاه بودند که نخبگان مناسب برای خدمتگزاری بیچون و چرا به شاه را رصد و انتخاب میکردند و آنان را در جهت تحقق منویات شاه به کار میگرفتند. به این ترتیب طبقهای از نخبگان تکنوکرات برای پاسخدهی به لوازم قدرت سیاسی و گروه نخبگان اقتصادی در جهت پاسخ به نیازهای توسعه اقتصادی شکل گرفتند. از سوی دیگر افسران عالیرتبه ارتش هم به عنوان نخبگان نظامی در جهت اجرای خواست و اراده شاه بهشدت تقویت شدند. نخبگان درباری هم با وفاداری محض نسبت به شاه، بقای سلطنت او را تضمین میکردند. نخبگان سیاسی به طور کلی طبقه بالای جامعه را تشکیل میدادند. برجستهترین این نخبگان عبارتند از:
۱- حسین فردوست: او که از زمان کودکی تا سقوط پهلوی، عمر خود را با محمدرضا گذراند، به منزله چشم و گوش شاه بود. از اینرو شاه، مسئولیتهای مختلفی به وی واگذار کرد. وی از پایهگذاران گارد جاویدان و دفتر ویژه اطلاعات رژیم پهلوی بود. فردوست همچنین دبیر شورای امنیت کشور شد، در تجدید سازمان و فعال کردن سازمان بازرسی کل کشور نقشی کلیدی ایفا کرد، از سوی محمدرضا پهلوی مأمور تحقیق درباره سوءاستفاده یا عدم لیاقت سران نظامی، انتظامی و سایر سازمانهای دولتی شد، طی سالهای ۵۳ و ۵۴ عضو کمیسیون قیمتهای پایه بود و در مقطعی مسئولیت ایجاد سازمان حفاظت و تحقیق حزب رستاخیز را برعهده گرفت. علاوه بر اینها حسین فردوست در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ بهعنوان قائم مقام سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) با درجه سرتیپی و داشتن اختیارات کامل فعالیت میکرد. فردوست در واپسین روزهای حکومت پهلوی، دو شغل اصلی داشت: صبحها در سازمان بازرسی کل کشور بود و بعدازظهرها در دفتر ویژه اطلاعات فعالیت میکرد. پس از فرار شاه و تشکیل دولت ۳۷ روزه بختیار وی از کسانی بود که به گفته مقامات در ناامیدی آنان از وضعیت موجود، نقش اساسی داشت. فردوست در خاطراتش عملکرد خود علیه حکومت پهلوی در زمان اوجگیری انقلاب را تأیید میکند.
۲- اسدالله علم: در وفاداری نسبت به شاه لحظهای تردید نکرد. او رئیس جناح بهاصطلاح مخالف، یعنی حزب مردم بود و از مشاورین بسیار نزدیک شاه و درواقع رفیق گرمابه و گلستان او بود. او در تصمیمگیریهای شاه نقش بسیار مهمی داشت و بهخصوص بعد از کودتا توانست با ایجاد ارتباط با سفارتخانههای انگلیس و امریکا در تثبیت و تحکیم سلطنت محمدرضا شاه نقش بسیار برجستهای را ایفا کند. شاه در مشورتهایش بیش از هرکسی به علم اعتماد داشت و علم هم پختگی و تجربه لازم را برای خط دادن به او داشت. او که مجری سیاستهای انگلیس و امریکا بود، همواره طرحهای آنان را به شاه انتقال میداد. علم از نظر انگلیس و امریکا فرد قابل اعتمادی محسوب میشد و در سیاست خارجی، نقش درجه یکی داشت. دوران اقتدار علم را میتوان مهمترین دوره سلطنت محمدرضا شاه دانست.
۳- امیرعباس هویدا: او ۱۳ سال نخستوزیر شاه و دبیرکل حزب رستاخیز بود و شاه در بسیاری از مسائل سیاسی با او مشورت میکرد.
۴- نعمتالله نصیری: رئیس ساواک و از مشاوران اصلی شاه.
۵- جعفر شریف امامی: او از عناصر مهم حکومت شاه بود و در سال ۱۹۶۷، سفارت امریکا او را به عنوان چهارمین شخصیت سیاسی تأثیرگذار معرفی کرد.
۶- غلامرضا ازهاری: رئیس ستاد فرماندهی کل و از مشاورین شاه.
۷- حسن طوفانیان: طرف اعتماد شاه در قراردادهای تهیه تسلیحات نظامی.
۸- غلامعلی اویسی: رئیس ستاد لشکر گارد شاهنشاهی.
۹- جمشید آموزگار: تکنوکراتی زبده و باتجربه، حامی فعال ابتکارات سلطنتی و طرف مشورت شاه.
۱۰- نصرتالله معینیان: دبیر شخصی شاه و کانال ارتباطی بین ادارات دولتی داخلی و خارجی، منشی شخصی شاه.
۱۱- دکتر منوچهر اقبال: دشمنی شدید با کمونیسم و وفاداری مطلق به محمدرضا شاه دو ویژگی بارز او هستند. به همین دلیل هم مورد اعتماد صددرصد شاه بود و در او نفوذ داشت. مدتی مدیرعامل شرکت ملی نفت بود.
طبقات اجتماعی در دوره حاکمیت پهلوی دوم
در تعریف طبقات اجتماعی ایران باید گفت که روحانیون و روشنفکران ازجمله گروههای مهم اجتماعی هستند. به طورکلی طبقات اجتماعی در رژیم شاه عبارت بودند از:
۱- طبقه بالا که شامل خانواده سلطنتی، سرمایهداران وابسته به دربار، سرمایهداران بزرگ دولتی، کارمندان ارشد دولت و افسران ارشد ارتش میشد.
۲- طبقه متوسط سنتی که شامل روحانیون، بازاریها، کسبه، صاحبان کارگاههای فنی و خدماتی، صاحبان کارخانههای کوچک شهری و روستایی و کشاورزان متوسط میشد.
۳- طبقه جدید و نوظهور شامل کارمندان دولت، دانشجویان، کارکنان اداری، هنرمندان، نویسندگان و سایر روشنفکران میشد.
۴- طبقه پایین شهری شامل مزدبگیران کارگاههای کوچک، مستخدمان، کارگران صنعتی، کارگران خدماتی، کارگران ساختمانی، دستفروشها و بیکاران بود.
۵- طبقه بالای روستایی شامل مالکان بزرگ یا خانها.
۶- طبقه متوسط روستایی شامل خردهمالکین، مغازهداران روستایی، صاحبان حرفهها در روستاها.
۷- طبقه پایین روستا شامل دهقانان خوشنشین، کارگران کشاورزی و کارگران ساختمانی فصلی.