جوان آنلاین: کانال رسمی «بنیاد شهید مطهری» در ایتا بیانی از استاد شهید مرتضی مطهری (ره) را به استناد کتاب حماسه حسینی، جلد ۱، صفحه ۲۳۵ به اشتراک گذاشت. شهید فرمودهاند: یک وقتی یک داستانی از داستانهای خارجی خواندم. نوشته بود یک دختری خیلی مذهبی بود. یکی از این شاهزادگان، خیلی عاشق و علاقهمند به این دختر بود ولی او یک مرد شهوتران عیاشی بود. میخواست او را در دام خودش بیندازد و این دختر روی آن عفت و روی نجابتی که داشت و روی اینکه پایبند اصول دیانت بود، هیچ تسلیم این آقا نمیشد. هر وسیلهای برانگیخت که او را گول بزند، نشد که نشد. گذشت. یک روزی دید یک کسی آمد از طرف این دختر پیغام آورد و خلاصه آمادگی خودش را برای اینکه با هم یک مدتی خوش باشند، اعلام کرد. تعجب کرد! این شاهزاده بعد خواست تحقیق کند که چه چیز سبب شد، این دختر که این مقدار به نجابت و عفت خودش پایبند بود، یکدفعه رو آورد به عیاشی و فسق و فجور؟
معلوم شد قضیه از این قرار بوده: یک آقای کشیش بعد از اینکه احساس میکند، این یک روح مذهبی دارد، به خیال خودش برای اینکه این را مذهبیتر کند، میآید سراغ این دختر. میگوید من برای تو یک هدیهای آوردهام. مثلاً یک ظرفی روی آن یک حولهای میاندازد و به یک شکلی که من هدیهای برای تو آوردهام. آقای کشیش هدیه را جلوی این میگذارد. حوله را برمیدارد یک وقت میبیند یک کله مرده از قبرستان آورده! تکان میخورد، میگوید: این چیست؟ میگوید: این را آوردم که شما در این فکر کنید، ببینید دنیا چقدر بیوفاست!
آنچنان نفرتی در دل این دختر به وجود آورد که نهتنها اثر موعظهای نبخشید، از آن وقت فکر کرد، گفت: من به عکسش عمل میکنم، دنیایی که عاقبتش این است، پس این چهار روز عمر را ما چرا اساساً به این اوضاع بگذرانیم؟ به سوی عیاشی کشیده شد. این هم یک جور موعظهکردن است و یک جور نصیحت کردن است و باور کنید در میان مواعظ و نصایحی که بسیاری از افراد میکنند، امر به معروف و نهی از منکرهایی که صورت میگیرد، بسیاری از خود همینها منکر است.