جوان آنلاین: حامد تقدیری در کانال شخصی خود در پیامرسان «بله» نوشت: نمیدانم تاکنون با هلیشات کار کردهاید یا نه، از فیلم گرفتن تا بلندکردن و حرکتدادنش، همه داستانهای خودش را دارد. از آب و هوا گرفته تا مراقبت در برخورد با اشیا. خلاصه که آخرش هم باید کلی تلاش کنید تا یک تصویر از هلیشات بگیرید، چه برسد که بخواهید وسط جنگ تصویر بگیرید.
همه عمرتان را بدون تصویر کار میکنید، حتی در آخرین ساعتهای زندگی هم در خانه ویرانه و زخمی نشستهاید و از هیاهوی دنیا به دورید، اما وقتی خدا بخواهد برای ما حجت و مسیر هدایت را نشان دهد، همه امکانات تصویربرداری را به دست دشمنی که نمیگذارد هیچ تصویری دربیاید، میدهد و تصویر را جهانی میکند، آن هم تصاویری با بهترین دوربینها، با هلیشات و دوربینهای مختلف در وسط جنگ و به دور از هیچ رسانه و مردمی. آن هم تصاویری که هر کدام پر از روایت است. من این را معجزه میدانم، هرچند تاریخ یادش میرود این معجزات را ثبت کند.
راستش را بخواهید من توحید را در برهان علیت و نظم یاد نگرفتم. عظمت توحید را در میدان و سختیهای مختلف با همه وجودم درک کردهام، اما میدان ما کجا و ابوابراهیم کجا. به یقین ابوابراهیم که همه عمر در میدان رزم و جهاد بوده، همه وجودش توحیدی شده است. او جز توحید و خدا چیزی نمیدید. این را میشود از مهمترین کلید همراه یک مجاهد که همراهش بود فهمید.
حاجقاسم عزیز ما یکی از وسایلی که همیشه همراهش بود یک دفترچه روضه و دعا بود. در کنار همه وسایل یک رزمنده، دفترچه دعا و توسل کلید راه مقاومت و مونس یک مجاهد است؛ کلیدی که هر جا بود آنجا را بهشتی کرد. چیزی که دشمن نفهمید چقدر در جنگها اثرگذار است، همین است. حال این کلید در جیب حاجیحیی ماندگار شد.
راستش را بخواهید من وقتی وسایل ابوابراهیم را دیدم، دفترچه دعا و اذکارش بیشتر به چشمم آمد. ابوابراهیم چریک نبود، عارف بود. عاشق بود. من یقین دارم آن موقع که روی صندلی تکیه کرده بود و بدن مجروحش را به سختی جابهجا میکرد، لبهایش به ذکر مشغول بود. من یقین دارم آخرین ساعتها، رو به آسمان کرده بود و میگفتای معشوق هستی، عاشقی و آوارگیام را میبینی که همه اینها برای توست. میبینی برای راه تو خانه به خانه و سنگر به سنگر جنگیدهام. حال اکنونم را میپسندی؟ که اگر میپسندی من را هم به رضوان و حریم خودت راه بده.
من یقین دارم آن موقع که چوب را برداشت و به سمت پهپاد تصویری پرتاب کرد، فقط دنبال مقاومت نبود. ناراحت بود چرا آمده و خلوتش را با معشوق خراب کرده، چرا آمده و دارد فیلم میگیرد از کسی که عمری بدون فیلم و تصویر، جهاد و عاشقی کرده و همه داشتهاش را برای معشوق گذاشته است.
ابوابراهیم بتهای دشمن را شکسته بود، از آتششان هم هراسی نداشت. نمرودهای روزگار هم هر چه هیزم داشتند، ریختند، اما خدا برای او آتش را گلستان و بهشت کرد. شد حجت خدا. شد تصویر و نماد مقاومت و برای همیشه در قلبها، فکرها، جانها و تاریخ ماندگار شد. دلمان ابوابراهیمشدن میخواهد...
رشتهای بر گردنم افکنده دوست | میکشد آنجا که خاطرخواه اوست.