کد خبر: 1248149
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۳:۴۰
نسبت دنیای کارمندی با عدالت دستمزدی
اخیراً موفق شدم به مرحله مصاحبه نهایی برای استخدام در یک شغل رؤیایی راه پیدا کنم: هماهنگ کننده ارشد پژوهش. در واقع من رؤیای این شغل را در سر نداشتم، اما راهی بود برای فرار از موقعیت فعلی ام و مثل رؤیا به نظر می‌رسید، چون مرا از این خیالپردازی که کار برجسته‌ای انجام دهم نجات می‌داد.
تلخیص: حسین گل‌محمدی
جوان آنلاین: معمولاً تصور می‌شود اوضاع کارمند‌ها خیلی بهتر از کارگران خدماتی است، چون کارشان بهتر و حقوق‌شان بالاتر است، اما کارمندان رده‌پایین، همیشه حداقل دستمزد را دریافت می‌کنند و مجبورند دائم همان کار‌های یکنواخت و ملال‌آور را تکرار کنند، اما از این‌ها گذشته این سنخ مشاغل کارمندی در یک مشکل اساسی دیگر هم مشترکند که تحمل‌شان را بیش از هر چیز ناممکن می‌کند؛ مشکلی که اگر هزار سال هم کارمند رده پایین بمانید و در کارتان خبره شوید، باز حل نمی‌شود. الساندرا دیوی فالکونی نویسنده و هنرمند اهل بوستون در مقاله‌ای که در وبسایت آتلانتیک منتشر کرده به این موضوع پرداخته و همچنین وبسایت ترجمان برگردان فارسی مطلب را با ترجمه علی کریمی بازنشر کرده است. گزیده جستار‌هایی از این نوشته در ادامه می‌آید. 
 
 اخیراً موفق شدم به مرحله مصاحبه نهایی برای استخدام در یک شغل رؤیایی راه پیدا کنم: هماهنگ کننده ارشد پژوهش. در واقع من رؤیای این شغل را در سر نداشتم، اما راهی بود برای فرار از موقعیت فعلی ام و مثل رؤیا به نظر می‌رسید، چون مرا از این خیالپردازی که کار برجسته‌ای انجام دهم نجات می‌داد. چند روزی خودم را در مقام پژوهشگری تصور می‌کردم که بی مزدومنت و با سرعت و دقت تمام کار می‌کند. رئیس آینده من در حوزه کاری خودش آدم مشهوری بود و تا حدودی در خارج از آن حوزه نیز سرشناس و مسئولیت‌هایی که قرار بود بر عهده ام بگذارند شامل وظایف مختلفی از خرید ناهار تا سایه نویسی مقالات می‌شد. با توجه به این فرصت می‌توانستم کاری خارق العاده انجام دهم. در نهایت می‌توانستم «استعدادهایم را محقق کنم.» با این حال، روز مصاحبه بعد از تعارفات صمیمانه اولیه، فوراً مسیر بحث را عوض کردند و از سمت‌هایی حرف زدند که با شغل «کشکولی» آن زمانم مرتبط بود، مثل مدیر برنامه و دستیار برنامه. به خاطر خلاقیت هایم در کار تحسین شدم و رئیس احتمالی ام نمونه کار نوشتاری ام را بسیار پسندید، اما نه آنقدر که رغبت زیادی به استخدامم نشان دهد. 
 خیلی‌ها دوست دارند به من بگویند که چیزی بیش از شغلم هستم و هویت کسی در موقعیت من صرفاً در آن کاری که برای گذران زندگی انجام می‌دهد خلاصه نمی‌شود، بلکه سرگرمی ها، سرگذشت و علایق خودش را دارد و آدمی است که می‌شناسنش و دوستش دارند، انگار شناخته شدن و دوست داشته شدن می‌تواند هویت حرفه‌ای و شغلی او را محو کند. البته کسانی که معتقدند شما چیزی بیش از شغل‌تان هستید پر بیراه هم نمی‌گویند، اما شغل‌تان به هر حال بخش عمده‌ای از کیستی شما را تشکیل می‌دهد. در طول یک روز در مقایسه با زمانی که با دوستان یا خانواده می‌گذرانیم، زمان بیشتری را مشغول کارمان هستیم (که خود همین جای این شک وتردید را باز می‌گذارد که آیا واقعاً ارزشی برای دوست داشته شدن قائلیم یا نه) و تأثیر این مسئله آنچنان عمیق است که معمولاً دل‌مان نمی‌خواهد به آن اعتراف کنیم. دل‌مان نمی‌خواهد با این حقیقت مواجه شویم: من با اینکه نویسنده ام و تحصیلاتم در راستای پروراندن این مهارت برای تحلیل تاریخ بوده است، در وهله اول یک فرد اداری هستم، چون به مدت ۹ سال هر روز مشغول کار اداری بوده ام. 
 برای من این مسیر در اصل راهی برای امرار معاش بوده، اما یک روز به خودم آمدم و دیدم دیگر نمی‌توانم شغلم را از شخصیتم جدا کنم، حالا پذیرفته ام که زندگی ام عجین باشد با بی نهایت پوشه‌های جیمیلی، سرودن شعر در محل کار و نوشتن داستان‌هایی در خانه درباره معاونینی که اطلاعات حساب‌های بانکی را می‌دزدند. حالا در هنرم، دفتر کارم بیش از خودم نمود دارد. 
 این مرض به همین جا ختم نمی‌شود: شغل من هنگام شام، هنگام قرار‌ها و در خلال پیاده روی در وجودم حی وحاضر است. نمی‌توانم دغدغه‌های اداری را در ساعات غیرکاری مثل لباس از تنم درآورم و این به خاطر ایمیل‌ها یا تماس‌هایی نیست که پایشان را از محدوده ساعات ۹ تا پنج بیرون می‌گذارند، بلکه بدین دلیل است که مسائل کاری حالا به دغدغه‌های مهم زندگی ام تبدیل شده اند. این مسئله در مورد تخصص‌های سطح بالا چندان عجیب نیست؛ وکیل هر جا که باشد مثل یک وکیل فکر می‌کند، حتی زمانی که حق الوکاله دریافت نمی‌کند. چه از این بهتر؟ مثل وقتی که یکی از مسافران هواپیما از قضا پزشک باشد. همه ما می‌دانیم که تخصص راهش را به روح و روان فرد باز می‌کند و شغل او را با شخصیتش در هم می‌آمیزد، تا جایی که فرد دیگر نمی‌تواند این دو را از یکدیگر تفکیک کند، اما حالا که بخش عمده هویت مرا کار اداری تشکیل می‌دهد، من اداری چقدر می‌ارزم؟
وقتی از رشد شغلی حرف می‌زنیم، از «بیشتر و کمتر» استفاده می‌کنیم و مثلاً می‌گوییم شما بیشتر می‌ارزید؛ شما می‌توانید کار بیشتری انجام دهید. این بیشتر مفهوم غریبی است، چون حاکی از ارتقا به سطوح بالاتر و افزایش مهارت است. اگر ارزش بیشتری داشته باشید، پس باید کار‌های بیشتری انجام دهید و این پاسخ قابل قبولی است برای این سؤال که چرا درآمد کارمند یقه سفید، مثل یک مهندس نرم افزار در آمازون، تفاوتی نجومی دارد با درآمد کارمند یقه آبی، مثل یک کارگر انبار در آمازون. مهندس‌ها کار بیشتری انجام می‌دهند، البته نه از حیث زمانی که صرف می‌کنند یا تلاشی که به خرج می‌دهند، بلکه از لحاظ ارزشی که دیگران برای کارشان قائلند و این بدین خاطر است که ما درک نمی‌کنیم وجود کارگران رده بالا و کارگران رده پایین برای تضمین موفقیت اقتصادی به یک اندازه ضروری است. 
 اگر به آن شغل رؤیایی‌ای که برایش مصاحبه دادم دست می‌یافتم، به این معنا نبود که باید کار بیشتری انجام دهم. اینطور نبود که در آن شغل ارزش بیشتری داشته باشم، فقط پول بیشتری دریافت می‌کردم و کاری را انجام می‌دادم که برای آن از پیش همه توانایی‌های لازم را داشتم و قرار بود این بار صرفاً به اشکال متفاوتی به آن مهارت‌ها جامه عمل بپوشانم. به همین دلیل بود که آن شغل را می‌خواستم نه به این دلیل که موقعیت کنونی ام - و آن چیزی که در عمل هستم- ناقص و ناکافی باشد. برخلاف ارزش پایینی که روی کاغذ دارم از همه مهارت‌هایی که تاکنون در شغل‌های کشکولی گذشته ام به دست آورده ام، استفاده می‌کنم: چگونگی کنار آمدن با حساسیت‌های افراد مهم؛ چگونگی تفسیر واکنش افراد به سبک‌های ارتباطی؛ چگونگی پیش بردن کار‌ها بدون سردرگمی در فرآیند‌های بروکراتیک. می‌توانستم پژوهشگر خارق العاده‌ای باشم، اما تا زمانی که یک شغل ارزشمندتر به دست آورم حرفه ای گری ام را ادامه و هر کاری انجام خواهم داد تا خودم را تأمین کنم و سقفی بالای سرم نگه دارم، تا وقتی تعداد ساعات کاری ام کفاف عمرم را بدهد و نشان دهنده تخصصم در آموختن نحوه زندگی باشد. آن موقع از من بپرسید که آیا می‌توانستم بیشتر باشم یا نه.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار