جوان آنلاین: «پاورقیها» عنوان مجموعه کتابی پنججلدی است که به تازگی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده و داستانهایی از شاهنامه فردوسی را به زبانی ساده برای کودکان و نوجوانان در بر میگیرد. «جوان» در گفتگو با محمد گودرزی دهریزی یکی از دو نویسنده این مجموعه به سبک ادبی و ساختار داستانی و شیوه ارائه محتوایی آن پرداختهاست.
مجموعه پاورقی ها متشکل از چند داستان شاهنامه است؟
مجموعه پنج جلدی «پاورقی ها» یک مجموعه اقتباسی است که به صورت اشتراکی آن را با آقای زنجانبر نوشتهایم. چهار جلد آن از داستان های شاهنامه اقتباس شده و یک جلد آن هم اقتباسی است از داستان اسطورهای آرش کمانگیر.
چرا شاهنامه را برای تألیف این آثار انتخاب کردید؟
یکی از ژانرهایی که در حوزهی ادبیات کودک هم جذاب است و هم ضروری، کارهای اقتباسی است که معمولاً از ادبیات عامه یا ادبیات کلاسیک صورت میگیرد. این متون، گذشته از تاثیرات فرهنگی که بر نسل نونهال میگذارند، قابلیتهای داستانی فوق العادهای دارند. بهویژه برای بازآفرینی در ادبیات کودک. آن چیزی که همیشه برای ما مسئله بوده، این است که مواجههی ما با این آثار چگونه باید باشد. در پس خوان داستان «هفت خوان + یک پاورقی» به طنز در این مورد صحبت کرده ایم. با این حساب باید کار تازهای صورت می گرفت؛ چون اقتباس نباید فقط تکرار اثر پیشین باشد. اثر اقتباسی؛ در واقع تکرار همراه با تفاوت است. کار نویی است که هویت و شخصیت خاص خودش را دارد. نکتهی مهم دیگری که در زمینهی ادبیات اقتباسی کودکان مطرح هست، توجه به ظرافت و حساسیت بازآفرینی داستان های کهن برای کودکان است. اگر آثار اقتباسی برای کودک، بازآفرینیِ صرف باشد، این خطر وجود دارد که کودک، اثر اقتباسی و بازآفرینی شده را به جای اثر مورد اقتباس بگیرد. این جاست که نتیجه ی عکس می گیریم. ما با آگاهی از این مسئله، دنبال یک راه میانه بودیم که هم وفادار به قصه اصلی بوده باشیم و هم همان قصه را تکرار نکرده باشیم. حاصل این وسواس مجموعه ۵ جلدی پاورقی است که الان پیش روی شما و خوانندگان نوجوان است.
در ادبیات فارسی متون زیادی برای اقتباسکردن وجود دارد چهطور شد شاهنامه را برای اقتباس و بازآفرینی انتخاب کردید؟
البته در بین این مجموعه، یک اثر به اسم «آرش کمانگیر» هم وجود دارد که داستان آن در شاهنامه نیست؛ ولی به هرحال چهار جلد از این مجموعه مربوط به داستانهای شاهنامه هستند «هفت خوان رستم»، «گردآفرید»، «زال» و «ضحاک». شاهنامه قابلیت داستانی بالایی برای بازآفرینی دارد البته نه همهی داستانهایش. به همین دلیل ما مجبور شدیم دست به گزینش بزنیم. یکی از جهت نزدیکی به ذهن و ذائقهی نوجوان و دیگر از حیث همخوانی با سبک و ساختار خودمان.
باتوجه به مخاطب هدف مجموعه «پاورقی ها» که نوجوانان هستند شیوه و سبک و سیاق نوشتار شما در این آثار چگونه است؟
وقتی مخاطب با یک اثر اقتباسی مواجه می شود؛ انتظار دارد یک کار تازه ببیند نه تکرار همان اثر مورد اقتباس. نگاه ما در پاورقی ها بیشتر ساختاری بوده تا محتوایی؛ هرچند واقعاً ساختار و محتوا قابل تفکیک نیستند و از جهتی، ساختار همان محتواست و محتوا همان ساختار. ایدهای دو داستانیبودن پاورقیها، ایدهی نویی است که تاکنون در ژانرهای موجود ادبی سابقه نداشته است. البته پشتوانهی نظری هم دارد. این که در نقد و نظریههای پسامدرنی، گاهی حاشیه بر متن غلبه میکند. در این جا هم یک پاورقی کوچک (یک خطی) در صفحهی کاغذ و در ذهن مخاطب رشد میکند و عرصه را بر داستان بالای ورقه تنگ میکند؛ طوری که پس از چند صفحه داستان بالای ورقه تمام میشود و پاورقی ادامه مییابد.
در پایان داستان هم این خود مخاطب است که انتخاب می کند کدام داستان را اصل بگیرد؛ داستان پاورقی، داستان بالای صفحه، ترکیب پاورقی با داستان بالای صفحه، یا داستانی که خودش میسازد؛ چون او به این نتیجه میرسد که هر کدام از این داستانها میتوانند جور دیگر هم اتفاق بیفند، پس بعید نیست که جسارت بیابد و در خیالش داستان چهارمی را بسازد و من فکر میکنم لذت این داستانها چند راهیهایی است که در ذهن مخاطب ایجاد میشود.
این دو داستان شامل چه چیزی است؟
یکی از این دو داستان که در بالای ورقه است که با رنگ عنابی چاپ شده و در اصل همان داستانی است که فردوسی در شاهنامه روایت کرده است. ما با سبک و سیاق کلاسیک و البته با لحنی آهنگین (بدون تصنع) آن را عیناً آوردهایم. داستان پایین صفحه همان پاورقی است که آفریدهی ماست؛ یعنی مخاطب هم داستان اصلی را پیش رو دارد و هم یک داستان بازآفرینیشده که یک جورهایی با داستان بالایی هم یکی هست و هم نیست. شخصیت ها و مکان هایشان یکی هستند؛ اما ماجراهایشان با هم فرق دارد؛ یعنی این امکان وجود داشت که ماجرای داستان بالای صفحه مثل داستان پاورقی (پایین صفحه) اتفاق بیفتد.
پس وجه تسمیه کتاب هم به همین علت است؟
بله دقیقاً همین طور است. تاکید ما بر پاورقی هاست؛ حتی تصویرگری کتاب هم بر اساس پاورقی ها انجام شده. این واقعیت را نباید نادیده گرفت که ما دو نویسنده نسبت به داستان جناب فردوسی هیچ گونه حق مالکیتی نداریم؛ طبیعی است که آن را بدون دخل و تصرفی در بالای صفحه آورده ایم. ما مالک پاورقی های خودمان هستیم.
این دو روایت از یک قصه واحد چه تفاوتهایی از نظر شکلی و محتوایی با هم دارند؟
این عبارت «داستان پایین صفحه (پاورقی) با داستان بالایی هم یکی هست و هم یکی نیست؛ شخصیت ها و مکان هایشان یکی هستند؛ اما ماجراهایشان با هم فرق دارد» گویای همه چیز است. البته بین داستان بالای صفحه و پایین صفحه تفاوت های دیگری هم هست؛ مثلاً نثر پاورقی، شاخص های نثر داستانی امروز را دارد و نثر بالاورقی آهنگین است. زمان فعل ها در داستان فردوسی (بالای صفحه) گذشته هستند؛ اما در پاورقی ها زمان حال است. همچنین داستان پاورقی بعد از اتمام داستان فردوسی، ادامه پیدا می کند. نکته ی دیگری که حتماً خودِ خواننده به آن پی می برد آن است که متن بالای صفحه با پایین صفحه دو تا متن جدا از هم نیستند؛ یعنی داستان پاورقی در عین این که یک داستان مستقل است؛ به داستان بالای صفحه مرتبط است و خیلی از سفیدخوانیهای داستان پایین صفحه در داستان بالایی آمده است.
در این مجموعه، شخصیت های داستان با همان اسامی که در شاهنامه ذکر شده مورد خطاب قرار گرفته اند یا این که تغییراتی در آن ها هم صورت گرفته؟
نه؛ شخصیت ها و اسامی و مکان ها همان شخصیت و مکان های شاهنامه هستند؛ اما ماجراها تغییر می کند. البته تغییر ماجرا گاهی بر نامگذاری ها اثر گذاشته؛ مثلا «زال» شاهنامه در پاورقی «لال» و در برخی گفت و گوها به جای زال او را لال خطاب می کنند. یا آرش که در اسطوره یک آرش است؛ ولی در داستان پاورقی، نُه تا آرش داریم؛ مثل آرش سرباز، آرشخانم، بچهآرش و ... حتی ساختار داستان آرش ما دو نویسنده را هم مجبور کرده که موقتاً اسمان را تغییر دهیم. آرش دهریزی و آرش زنجانبر.
قهرمانان در این مجموعهها چگونه به مخاطب ارائه شده اند؟
در پاورقی هفتخوان، قهرمان ما هم رستم است؛ اما به گفتهی نوجوانان، رستم پاورقی جذابتر از رستم شاهنامه است. جنگیدنهایش فرق میکند؛ ترفندها و کلکهایش خیلی زیرکانهتر است؛ جوری که آدم بو نمیبرد که قرار است چه اتفاقی بیفتد. نمونهاش زمانی است که به هفتخوان میرسد وارد غار دیو سپید میشود؛ اما او را نمیکشد؛ بلکه جگرش را در میآورد و دم درِ غار دود و دمی برپا میکند و جگرها را به سیخ میکشد. وقتی کیکاوس از او میپرسد چرا دیو را نکشتی، میگوید، جناب کیکاووس دیوی که جگر ندارد، دیگر خطر ندارد. بعد هم جلوی چشم همه ملخی روی شانه دیو مینشیند و دیو پا به فرار میگذارد.
در داستان گُردآفرید هم آن چیزی که خیلی پر رنگ است شخصیت گُردآفرید است که ما از تکنیک بینامتنی شهرزاد قصه گو (هزار و یک شب) استفاده کردهایم. گردآفرید با قصه گویی سهراب را آن قدر سرگرم و معطل میکند تا رستم از راه برسد.
مخاطب با مطالعهی این مجموعه داستانها چه پیامی را دریافت میکند؟
ما اساساً به دنبال پیام نیستیم؛ چون تاکید اصلی ما بر ساختار است تا محتوا. تعلیم محض در ادبیات امروز کودک خیلی جایگاه ندارد. تئوریسین های ادبیات کودک معتقدند، بزرگ ترین هدف ادبیات کودک «لذت بخشبودن» است. در ادبیات کودک یک اثر سرگرمکننده، یک اثر عالی است، فارغ از این که پیامی داشته باشد یا نداشته باشد. نکتهی دیگری اضافه میکنم: هر متن فاخر و ساختارمند در تکاپوست خود پیام بزرگ و بلندی دارد و بر عکس متنهای زرد و بازاری به رغم پیامهای گل درشت، خالی از اثرگذاریاند.
اگر قرار باشد در یک جمله این مجموعه را تبیین کنید، چه میگویید؟
هر چند مشک آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید؛ ولی نه به عنوان یکی از نویسندگان این مجموعه؛ بلکه به عنوان یک کتابخوان حرفهای ادبیات کودک، معتقدم خواندن مجموعهی پاورقیها تجربهی تازهای در کتابخواندن و داستاننوشتن است؛ فارغ از این که مخاطب را جذب کند یا پس بزند.