در بسیاری از تمدنها اصطلاح مادری مفهومی توأم با مهرورزی و عشق بوده و از شکوه و عظمت مادر در جوامع مختلف با احترام یاد میشود. زنان نقش تعیینکنندهای در جامعه داشتند و به دلیل نقش مادری و توانایی زایش پیوسته مورد ستایش بودند تا جایی که برخی معتقدند در بعضی دوران تاریخ، جوامع «مادرسالار» پدید آمدهبود.
جانگری در کتاب «با هم برای همیشه» میگوید: «از دیرباز زنها به نقش زیستشناختی خود مباهات میکردند، زیرا مادری کردن، اقدامی بسیار ارزشمند، محترم و حتی مقدس محسوب میشد. در بعضی فرهنگها زن را به خدا نزدیکتر میدانند، زیرا به او توانایی زایمان داده شدهاست. زنها به خاطر مادر بودن ارج و قرب داشتند و مردها شادمانه وظایف جنگ را پذیرا میشدند، با کمال میل خون خود را به مخاطره میانداختند تا [امنیت]مادر فرزندانشان را تأمین و از او حمایت کنند.»
امروزه مهمترین آسیبی که نقش مادری را تهدید میکند، تغییر در نگاه ارزشی به آن است که با حاشیهای و غیر مهم تلقیشدن آن از طرف فرهنگ جامعه، مردان و همچنین کمرنگ شمرده شدن این نقش توسط خود زنان، به طور ضمنی زنان را به ایفای آن بیعلاقه میکند.
ریشه این نگرش را که موجب تغییر نگاه ارزشی میشود، میتوان در چهار عامل جستوجو کرد؛ اول، فرهنگ لیبرالیستی و فردگرایانه حاکم بر جامعه که محصول مدرنیته بوده و فرد را جدای از خانواده در نظر میگیرد و مدام او را به راحتی و لذت بیشتر تشویق میکند. دوم، تأثیر جنبشهای فمینیستی با همان مبانی فردگرایانه؛ سوم، نوع نگاه مردان به این نقش و چهارم، عدم باورمندی زنان نسبت به نقش مادری.
واقعیت این است که در جوامع امروز ارزشها دگرگون شدهاند و مراقبت از فرزندان با مبانی فردگرایی و رسیدن به قدرت و ثروت سازگاری ندارد و مادران مورد ستایش قرار نمیگیرند. از یک طرف سنتهای ریشهدار اجتماعی و دینی زنان را به انجام نقشهای خانوادگی در جهت حفظ ارکان خانواده دعوت میکنند و در مقابل هنجارهای دنیای مدرن آنان را به حضور هر چه بیشتر در جامعه و همکاری با مراکز اشتغال فرا میخواند. کمارزششدن زادآوری و تربیت و مراقبت مادر از فرزند به عنوان «کار بیمزد» یا «کاری که دیده نمیشود» در کنار فرهنگ حاکم بر اجتماع که افراد را به سوی فرزند کمتر و راحتی بیشتر سوق میدهد، موجبشده علاوه بر تحقیر نقش مادر در خانواده، فرزندآوری برای یک زن سختتر از آنچه هست جلوه دادهشود. در دنیای امروز تولد بچه خصوصاً برای مادران مدرن امری منزویکننده محسوب میشود.
به عبارت بهتر در این نظام ارزشی، مادری کردن در معنای تولید مثل و پرورش فرزند، دیگر ارضاکننده نیازهای روحی یک زن نیست، بلکه فعالیتی پرزحمت و بیارزش است که تجربه آن حداکثر برای یکبار میتواند کافی باشد، اما تحصیل، اشتغال، کسب درآمد، داشتن مهارتهای مختلف و تفریحات فردی، لذتبخش و نشانه ترقی زن امروز به حساب میآیند.
از سوی دیگر یکنواختبودن، تماموقت بودن و در خانه بودن مراقبت از طفل برای مادران جوانی که آموزشها و مهارتهای لازم را در این زمینه کسب نکردهاند و تا قبل از بچهدار شدن دارای فعالیتهای اجتماعی بودهاند، مادری را فعالیتی طاقتفرسا و مخل آسایش مینماید و زنان جوان را به آن بیرغبت میکند. مادری امری است مستلزم ایثار و خدمت یک طرفه به موجودی که قرار نیست متقابلاً از او سود مادی به زن برسد و در جامعهای با زیربنای فکری مادی دیگر «مادری کردن» زن یک ارزش به حساب نمیآید، بلکه کاری احمقانه است، چراکه زن در این رابطه به مثابه «مستخدمی نامرئی» است که بدون آنکه مزدی دریافت کند خدمات رایگان به طفل ارائه میدهد و البته این فعالیت تنها در صورت دریافت دستمزد توجیه میشود.
در این میان عامل فرهنگی تشدیدکننده پدیده فشار مضاعف، عدم حفظ کرامت زن در نقش مادر توسط دیگران است، چراکه زن در این نقش احساس برخورداری از عشق و وفا و محبت خاصی نمیکند و این مسئله باعث میشود او با اکراه به ایفای این نقش بپردازد؛ بنابراین افسرده، پرخاشگر و مضطربشده در نتیجه نمیتواند در تربیت و تعامل صحیح با فرزندان موفق باشد.
این مسئله حتی دغدغه بسیاری از فمینیستها نیز شده و بسیاری از آنها بر نقش مردان در تضعیف یا بهبود کارکرد نقش مادری تصریح کردهاند. سیمون دوبوار معتقد است: «از دوران کودکی زن، برایش تکرار میکنند که او برای تولید مثل ساخته شدهاست و درخشش مادری را برایش میستایند. ناگواریهای وضع زن، قاعدگیها و بیماریها، ملال وظایف خانگی، همه و همه با این امتیاز شگرف که عبارت از فرزند زادن است، توجیه میشود. [اما]اکنون مرد برای حفظ آزادی خود [و]برای اینکه به آیندهاش لطمه وارد نشود، به نفع حرفه خود از زن میخواهد که از پیروزی زنانگی خود چشم بپوشد. [در این نگاه]کودک، دیگر ابداً گنجینهای که بر آن قیمتی نتوان نهاد، نیست. [لذا]این تکثیر به صورت امری مزاحم درمیآید.»
اعتراض عمده فمینیستها این است که «بخش عمده نقشهای زنان مانند بارداری، نگهداری و پرورش فرزند کار طبیعی و غیرتولیدی به شمار میرود در نتیجه ارزشگذاری نیز نمیشود و پیامد جدی آن این است که بسیاری از کارهای زنان توسط مردان و گاه خود زنان کار شناخته نمیشود.»
سیمون دوبوار در کتاب معروف خود به نام «جنس دوم» مادری را نوعی تحمیل به زن میداند که او را از خودش بیگانه میکند و در جای دیگر میگوید: «بارداری، ماجرای غمانگیزی است که در زن، بین خودش و خودش صورت میگیرد.»
البته در میان فمینیستها دیدگاه متعادلتری نیز وجود دارد مثلاً «ولستون کرافت محدودیت در خانه و محرومیت از آزادیها و فرصتهای اجتماعی را عامل اصلی فرودستی زنان میدانست... وی با ازدواج و مادر شدن مخالفتی نداشت، بلکه ازدواج و مادر شدن را جزو سرنوشت زنان میدانست.»
«جان استوارت میل نیز بهرغم انتقاداتی که به تفکیک نقشها داشت، پیشبینی میکرد که زنان متأهل، وظایف مادری و همسری را ترجیح دهند.» بنابراین بسیاری از جریانات تأثیرگذار فمینیست مادری را ضد ارزش تلقی میکنند و حتی برای گریز از مادر شدن ولو به صورت تصادفی خواستار لغو محدودیتها علیه سقط جنین شدند.