سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: عملیات بدر در ۱۹ اسفند ۱۳۶۳ در شرایطی اجرا شد که سال قبل نیز ایران در همین منطقه هور عملیات خیبر را انجام داده بود. با وجود هوشیاری نسبی دشمن عملیات بدر طی یک هفته به اتمام رسید و در روند اجرا شدن آن شهدای زیادی تقدیم شد. شهید «سید زینالعابدین قدمی» یکی از شهدای بدر است. برای آشنایی با زندگی این شهید با سید طاهر قدمی، برادرش به گفتوگو نشستیم.
معتمد محل
ما اهل یکی از روستاهای دیباج استان سمنان هستیم. پنج برادر و دو خواهر بودیم. شغل پدرم کشاورزی و دامداری بود. ما را با نان حلال و رزقی که حاصل دسترنج و زحمت فراوانش بود بزرگ کرد. پدرم از سادات روستا و بسیار مؤمن و متعهد بود، برای همین از معتمدین محلمان بود. زینالعابدین متولد سال ۱۳۴۲ بود. ایشان هم در چنین جوی تربیت و تبدیل به انسانی معتقد و متعهد ومذهبی شده بود. نماز صبح را هم میرفت مسجد که به جماعت بخواند. روزهای جمعه اگر روستا بود، حتماً به شهر میآمد برای شرکت در نماز جمعه. خودم بارها دیدمش. اسم امام حسین (ع) که به میان میآمد و ذکر مظلومیت آن حضرت، اشک سید زینالعابدین جاری میشد. چه عشقی داشت! همیشه به حالش غبطه میخوردم. او دوران کودکیاش را در روستا گذراند و دوره تحصیل ابتدایی و راهنمایی را در همان جا به پایان رساند. زمان پیروزی انقلاب ۱۵ سال داشت و در فضای انقلاب و تظاهراتهای مردمی شرکت داشت.
برادرم برای ادامه تحصیل و ورود به دبیرستان به دامغان آمده و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. دانشجو بود، اما وقتی شرایط موجود در کشورش را دید تصمیم گرفت به جبهه برود.
سهمیه جنگی
زینالعابدین اولین رزمنده خانواده ما بود و پیشگام جبهه رفتن شد. آن زمان ۱۸ سال داشت. ما پنج برادر همزمان با هم در جبهه حضور داشتیم. گاهی هر سه ما در یک عملیات با هم بودیم. بهرغم اینکه خانواده ما یک خانواده روستایی بود و به نیروی کار نیاز داشت، اما با اعزام ما به جبهه موافقت میکردند. والدینمان اعتقاد داشتند که باید سهمی از این حماسه بزرگ داشته باشند.
خوب به یاد دارم تابستان بود وفصل درو و بیداد گرما. گرمای هوا و گرد و غبار گندمزار باعث میشد روزه را بشکنیم. لبهای زینالعابدین خشک و رنگش پریده بود. هرچه صدایش میزدم بیا روزهات را بشکن، قبول نمیکرد و میگفت: روزه با سختیهایش قشنگ است.
از پنج برادر که در جبهه بودیم سه جانباز و یک شهید تقدیم کردیم.
همیشه میگفت: شما پیش پدر و مادر باشید، من میروم جبهه. هرچه «اگر، اما و شاید» میکردیم توی کتش نمیرفت که نمیرفت.
زینالعابدین با لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب (ع) قم اعزام شد. زینالعابدین ۹ ماه در جبهه حضور فعال داشت. در سه مرحله اعزام شد. برادرم کمکآرپیجیزن و غواص بود.
گلزار زردوان
برادرم در تاریخ بیست و یکم اسفند ماه سال ۶۳ در عملیات بدر، بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سپاه خبر شهادتش را به ما داد. پیکر ایشان بعد از دو روز به دامغان انتقال یافت و پس از تشییع در گلزار شهدای روستای زردوان به خاک سپرده شد.
لباس شهادت
برادرم عاشق امام خمینی (ره) و مقلد ایشان بود. ولایتمدار و بسیار خوشاخلاق. خانوادهدوست بود و دیدگاه بلندی داشت. عکسی از ایشان هست که سه روز قبل از شهادت گرفته شده و درنهایت بعد از شهادت با همین لباس فرم سپاه به خاک سپرده شد. برادرم در بخشهایی از وصیتنامهاش که در اسفندماه سال ۶۳ نوشته است به نکاتی اشاره میکند: من کوچکتر از آن هستم که اگر خواسته باشم به این امت سلحشور نصیحت کنم. راهی را که با عشق و علاقه و با آگاهی فراوان انتخاب کردهام، راهی است که حسین (ع) انتخاب کرده بود که یا پیروزی یا شهادت نصیب انسان میشود. همانطور که امام فرمود، بکشیم پیروزیم و اگر کشته شویم پیروزیم. این جنگ یک نعمت بزرگی است و ما باید به جهان خواران نشان بدهیم که نمیتوانند با اسلام و مسلمین جنگ کنند و این خیالهای پوشالی را از سرشان به در کنند وگرنه با دست خودشان گور خودشان را میکنند. ما باید به رهنمودهای پیامبرگونه امام گوش فرا دهیم و به آن جامه عمل بپوشانیم. همانطور که خداوند بر ما منتی گذاشته و رهبری پیامبر گونه به ما عطا کرده است از خداوند بخواهیم که امام ما این اسوه زمان و پیر جماران را تا ظهور مهدی (عج) و حتی در کنار آن حضرت برای ما نگهدارد.