سرویس اندیشه جوان آنلاین: ورود علمالاجتماع به ایران
آشنایی ایرانیان با تفکر غرب را میتوان از دوره قاجار پی گرفت. در این دوران است که برخی از اندیشمندان ایرانی بهواسطه تحصیل در فرنگ با علوم غربی آشنایی مییابند. اولین اقدام رسمی در این زمینه در منشور را شاید بتوان با تأسیس دارالفنون و اعزام دانشجویان برای تحصیل علوم طبیعی به غرب توسط امیرکبیر دانست. از این زمان به بعد است که روابط اندیشه ورزانه و روشنفکری در ایران زاییده میشود. همین میشود که با ظهور جریان روشنفکری اندیشیدن پیرامون وضع جدید دنیا و علوم انسانی و ترقی آنها در ایران نیز آغاز میشود. اگرچه در دوره قاجار است که روشنفکری شکل میگیرد، اما به سبب عدم شکلگیری نهادهای علمآموزی و آکادمیک نوین، مباحث آنها حول محور روزنامهنگاری و نوشتن رسالاتی درباره علل ترقی اروپا و عقبماندگی ایران تدوین شد. با تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ برخی از رشتهها در آن دایر میشود. در این زمان هنوز جامعهشناسی به ایران وارد نشده است ولیکن شخصی به نام «ویل هال» آلمانی مدتی در دانشگاه تهران علمالاجتماع را تدریس میکند که چندان توفیقی نمییابد. پس از او غلامحسین صدیقی که در سال ۱۳۲۰ دکترای فلسفه خود را از دانشگاه سوربن میگیرد اولین فرد ایرانی است که به تدریس علوم اجتماعی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران میپردازد. بعد از گذشت نزدیک به دو دهه در سال ۱۳۳۷ مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی توسط دکتر صدیقی و با همکاری احسان نراقی دایر میشود. عمده افرادی که در این مؤسسه مشغول فعالیت بودهاند کسانی مانند دکتر صدیقی، نراقی، جمشید بهنام، شاپور راسخ، عباسقلی خواجهنوری و نادر افشار نادری تماماً تحصیلات دکترای خود را در دانشگاه سوربن فرانسه اخذ کرده بودند. از اینجهت از آنجاییکه دورکیم فرانسوی را میتوان بهعنوان پدر آکادمیک علم جامعهشناسی تلقی کرد که در دانشگاه پاریس تدریس میکرد و در نتیجه طبیعی بود در آن زمان که جامعهشناسی در حال یافتن شخصیت برای خود بوده، تحت تأثیر افکار کارکردگرایانه امیل دورکیم بودهاست. ازاینرو با توجه به اینکه جامعهشناسی در فرانسه رشد و نمو یافته است میتوان گفت: در ایران نیز همان جامعهشناسی که در فرانسه وجود داشته وارد کشور میشود. به بیان دیگر از ابتدای شکلگیری جامعهشناسی در ایران با رویکرد فرانسوی پا گرفته است.
پارادایمهای جامعهشناسی در ایران
امروز نیز پارادایمهای مختلفی در جامعهشناسی ایران وجود دارند، اما در کل مجموعه علوم اجتماعی را میتوان به تعبیر شبه پوزیتویستی یادکرد و این موضوع مرهون ورود سنت جامعهشناسی فرانسوی به ایران است و در برخی لایههای دیگر مرهون سنت ساختی کارکردی امریکایی است که با آشنایی از آثار پارسونز در کشور رواج یافت. برای مثال کسانی مانند اساتید گروه جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی و تربیت مدرس و افرادی مانند دکتر مسعود چلبی و دکتر ساعی کسانی هستند که معتقد به رویکردهای کمی محور در پژوهشهای جامعهشناختی هستند. برای مثال وقتی به تألیفات دکتر چلبی نظر میکنید متوجه میشوید او عمده کارهایش را پیرامون نظریات ساختاری کارکردی پارسونز نوشته است. کتاب جامعهشناسی نظم وی بهخوبی بیانکننده این موضوع است. همچنین تدریس روشهای تحقیق تطبیقی تاریخی و فازی در دو دانشگاه مورد ذکر نیز نشاندهنده تأکید آنها بر رویکردهای کمی بوده است. هرچند کارهای کیفی و پارادایم انتقادی نیز در این دانشگاهها رواج دارد، اما عمدتاً تأکید بر روشهای کمی بوده است.
مکتب فرانکفورت
در برابر این گروه میتوان از مکتب انتقادی فرانکفورت نام برد. این مکتب توسط ماکس هورکهایمر در دانشگاه فرانکفورت بنیانگذاری و سبب جمع شدن متفکرانی همچون آدورنو، مارکوزه و والتر بنیامین و همچنین خلف آنان یورگن هابرماس شد. این مکتب را میتوان زاییده شده از دل مارکسیست تلقی کرد. انتقادهای عمده این مکتب به چند حوزه زیر است: اول به نظریه مارکسیست انتقاد دارند و بهنوعی در پی بازاندیشی در مارکسیسم هستند، دوم انتقاد بسیار شدیدی به اثباتگرایی دارند و سوم انتقادهایی به جامعهشناسی و همچنین جامعه نوین دارند. یوسف اباذری یکی از جامعهشناسان ایرانی است که بهنوعی وابسته به مکتب فرانکفورت بوده و از اینرو بیشتر وابسته به نسل اول فرانکفورت و افرادی مانند ادورنو، مارکوزه و بنیامین است. شاید بتوان او را بهعنوان اولین جامعهشناس ایرانی تلقی کرد که در دانشگاه تهران به رویکرد انتقادی روی آورده است. اباذری رویکردش را بیشتر حول زندگی روزمره آورده است و نگاهی هم به جامعهشناسی ادبیات دارد. او بهنوعی میان فلسفه و نظریه اجتماعی دررفت و برگشت است و میتوان او را ذیل سنت زیملی و بنیامینی برآورد کرد. اباذری در نقد زبانی تند و تلخ دارد و بیگزند بهنقد هر آنچه با تفکرات او همخوانی ندارد میپردازد. اباذری یکی از کسانی است که به مقابله با جریان شبه پوزیتویستی حاکم بر جامعه ایران پرداخته است و در مجله ارغنون با ترجمه و تألیف آثار کسانی مانند بنیامین و آدورنو و مارکوزه سعی داشته تا گام نوینی را در عرصه جامعهشناسی در ایران باز کند. از لحاظ رویکرد اقتصادی نیز او بهشدت مخالف اقتصاد نئولیبرالی است و توسط افرادی مانند سیدجواد طباطبایی که بیشتر در حوزه اندیشه سیاسی و بهویژه اندیشه ایرانشهری صاحبنظر است مورد نقد قرار میگیرد. در واقع اباذری یکی از افرادی است که با هرکسی که بخواهد مشروعیت جامعهشناسی را زیر سؤال برد به مقابله خواهد پرداخت هرچند خودش نیز به جامعهشناسی انتقاد میکند. در همین راستا میتوان به حسین کچوئیان اشاره داشت. حسین کچوئیان نیز یکی از افرادی است که در جامعه شناسی دارای نظر بوده و از همین رو او را میتوان بهنوعی یکی از جامعهشناسانی دانست که ذیل مکتب انتقادی به تفکر میپردازد. اما نکته اساسی در اندیشه او این است که منتقد نظام فکری غرب است و به غرب بهمثابه کلیتی واحد مینگرد و موضع او دراینباره بر اساس نگاه به انقلاب اسلامی است. او همچنین به جامعهشناسی میتازد و معتقد است با وقوع مطالعات فرهنگی در ایران دیگر جایی برای جامعهشناسی وجود ندارد و بهنوعی جامعهشناسی مرده است. درواقع اگر اینگونه به تفسیر سخن او بپردازیم که جامعهشناسی یک علم مدرن است که برای مهندسی نظم در جامعه غرب شکلگرفته است درنتیجه میتوان سخن او را پذیرفت. یعنی میتوان پذیرفت با وقوع انقلاب اسلامی که نظم نوین و سکولار جهان را به هم میزند جامعهشناسی نیز بهعنوان پدر این نظم مرده است و از اینجاست که مطالعات فرهنگی برای مطالعه چندپارگیها و جزایر فکری به وجود آمده است.
رئالیسم انتقادی
یکی دیگر از مکاتبی را که در ایران در حال رشد است میتوان رئالیسم انتقادی نام نهاد. این نگاه که چهره محوری آن را میتوان روی بسکار فرانسوی دانست معتقد است که پوزیتویسم دچار تقلیلگرایی است و نمیتواند بهطور عمیق به کنه واقعیتهای جامعه پی برد. در واقع در نگاه انتقادی به پوزیتویسم است که مکتب انتقادی نیز زاده میشود و به سنت هرمنوتیکی انتقاد میکند. رئالیسم انتقادی اصل را بر رهایی بخشی میگذارد و بر وجه انتقادی علم اثر میگذارد و هم بهنقد پوزیتویسم میپردازد و هم به اصحاب روشنفکری نقد وارد میکند. عماد افروغ استاد جامعهشناسی دانشگاه باقرالعلوم یکی از صاحبنظران این نظریه در ایران است. او معتقد است در رئالیسم انتقادی «آنچه هست» بیشتر از «آنچه شناخته میشود» وجود دارد. افروغ که در پارادایم رئالیسم انتقادی به تفکر میپردازد نظرش بر این است که تبیین هیچگاه نمیتواند بیطرف و خنثی باشد و ازاینرو شاید بتوان گفت: از این دیدگاه نمیتوان علم را رها از ایدئولوژی فرض کرد و برای فهم علم ناگزیر باید با عینک یک ایدئولوژی به جهان نگریست. در همین راستا یکی از نظریات مهم و جالب توجه افروغ در خصوص سکولاریسم است. او بر این نظر است که سکولاریسم بهطور کامل در جهان وجود ندارد، بلکه آن چیزی که هست مراتبی از سکولاریسم است که جوامع دارای نسبت با آن هستند. در واقع هرکدام از جوامع مراتبی از غیرسکولاریستی بوده دارند و یکی در مرتبه زیادی از غیر سکولار بودن دارد و برخی نیز مانند انقلاب اسلامی در پی این است به تمامه غیرسکولار باشد.
جامعهشناسی مردم مدار
یکی دیگر از سنتهای جامعهشناسی جدید که چندی است در دنیا پدید آمده، جامعهشناسی مردم مدار است. جامعهشناسی مردم مدار را نیز میتوان حاصل نوعی نگاه انتقادی به جامعهشناسی دانست که در پی بازتولید جامعهشناسی است. در حقیقت این نوع از جامعهشناسی سعی دارد بهنوعی حوزه جامعهشناسی را از دانشگاه خارج کند و به گفتوگوی مستقیم با مخاطبان خود یعنی عامه مردم بپردازد. شاید بتوان گفت: یکی از دلایلی که سبب شده است این نوع جامعهشناسی توسط مایکل بوراوی شکل گیرد بهواسطه پر کردن ضعفهایی است که از طریق مطالعات فرهنگی برای این رشته ایجادشده است. در ایران افرادی مانند بهرنگ صدیقی و سیامک زند رضوی با فعالیتهای خود در حوزه جامعهشناسی مردم مدار به تقویت این حوزه میپردازند. برخی همچون مایکل بوراوی و برخی جامعهشناسان ایرانی مانند جلائیپور، سارا شریعتی و قانعی راد بر این اعتقادند که شریعتی اولین فردی بود که در ایران میتواند لقب جامعهشناس مردم مدار را با خود یدک بکشد. درواقع شریعتی اگرچه هیچگاه رسماً جامعهشناسی نخوانده بود، اما در فرانسه با مباحث گورویچ آشنایی یافت و پس از مهاجرت به ایران با نوعی ادبیات مارکسیستی به گفتوگوی متقابل با مخاطبان خود در حسینیه ارشاد پرداخت.
جولان مکاتب غربی در فرهنگ متعارض ایران
بااینوجود میتوان گفت: جامعهشناسی بهعنوان علم نوینی که از قرن هیجدهم بهطور واضح و رسمی وارد حوزه آکادمیک در غرب میشود دارای نسبتی با جامعه غرب است. شاید بتوان ازجمله دلایل توجه به جوامع و بهویژه علم جامعهشناسی در غرب را مسائلی نظیر انقلاب صنعتی، سوسیالیسم، شهرگرایی و دگرگونیهای مذهبی و انقلابهای سیاسی و جنبشهای سیاسی بیان کرد. همچنین از بین این موارد نیز میتوان انقلابهای سیاسی را بهعنوان مهمترین عامل رشد جامعهشناسی ذکر کرد، چراکه انقلابهای سیاسی فضای جوامع را ملتهب میکند و همواره ذهن جامعهشناسان اولیه مانند کنت و دورکیم را بهسوی مفهوم نظم اجتماعی رهنمون میشود. بااینوجود جامعهشناسی در غرب در پی یک اینهمانی با جامعه خود به وجود آمد و درنتیجه توانست در جهت توسعه آن کشورها در خدمت آنها درآید. البته ممکن است برخی بگویند این تنها جامعهشناسی سیاستگذار است که به دولتها خدمت میکند و نکته بسیار حائز اهمیتی است، اما این رشته پس از گذشت نیمقرن از آنکه رسماً در ایران شکلگرفته توفیق چندانی در جامعه ایرانی به دست نیاورده است. شاید بتوان گفت: یکی از دلایلی که سبب شده است این رشته نتواند چندان مفید واقع شود این است که در بحث مفهومسازی که لازمه نظریهپردازی است هنوز دچار ضعف اساسی است. شاید بتوان در تفسیر این مسئله اینگونه بیان داشت که هنوز این علم نتوانسته است بین جامعه ایرانی و خودش نوعی پیوند ایجاد کند. به تعبیر دیگر میتوان گفت: جامعهشناسی که ریشه در یک جامعه خاص مدرن دارد نتوانسته است در جامعه ایرانی ریشه بدواند و ازاینرو صرفاً در یک فضای ملتهب فکری که در ایران وجود داشته است هرکدام از این جامعهشناسان وطنی سعی داشتهاند با پیروی از یکی از اندیشمندان غربی برای خودشان جایگاهی بیابند. سؤالی که وجود دارد این است که آیا علم جامعهشناسی نسبت به مکان و زمان متغیر است؟ بهبیان دیگر آیا جامعهشناسی یک علم واحد است و برای تمام جوامع میتواند نسخهپیچی کند یا اینکه بسته به هر جامعه و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی آن جامعه متغیر است؟ آنچه بدیهی به نظر میرسد این است که جامعهشناسی نسبت به جوامع متعدد با آداب و رسوم و فرهنگهای متفاوت تغییر میکند برای همین است که از سنت فرانسوی یا بریتانیایی و همچنین سنت آلمانی یا امریکایی سخن گفته میشود. با این وجود در ایران نیز به همین تناسب میتواند سنتی از جامعهشناسی شکل گیرد، اما در آن صورت لازم است قبل از آن پیشفرضها و سؤالهایی در این باب روشن شود. یکی از مهمترین این سؤالها این است که انقلاب اسلامی چه نسبتی با جامعهشناسی دارد؟ پاسخ به این پرسش بسیار مناقشهبرانگیز بوده است و خود مجال و مقال دیگر طلب میکند. با همه اینها آنچه بهعنوان جامعهشناسی در ایران شکلگرفته هنوز نتوانسته است نظریهسازی کند و مکتبی را بنیان نهد و به بیانی میتوان گفت: علمی عقیم است.
*کارشناس ارشد جامعهشناسی