اوایل آذرماه ۱۳۶۹ بود که خبر رسید یکی از آزادگان کشورمان به شهادت رسیده است. این خبر در حالی مخابره میشد که تنها چند ماه از تبادل و آزادی اسرا میگذشت. جانباز بهروز ترکاشوند موقع شهادتش در نهم آذرماه ۶۹ تنها ۲۲ سال داشت، اما کولهباری از سابقه رزمندگی، جانبازی، اسارت و آزادگی در پرونده مجاهدتهایش دیده میشد. به مناسبت برگزاری یادواره شهید ترکاشوند که هر ساله ششم آذرماه برگزار میشود، گفتوگوی کوتاهی با بهزاد ترکاشوند برادر شهید انجام دادهایم که ماحصلش را پیش رو دارید.
شما برادر کوچکتر شهید هستید یا بزرگتر؟
من برادر کوچکترش هستم. فقط یک سال فاصله سنی داشتیم. بهروز متولد ۴۷ بود و من متولد ۴۸ هستم. بیشتر با هم دوست بودیم تا برادر. ما در یک خانواده مستضعف و جنوب شهری بزرگ شدیم. اول در اراک زندگی میکردیم. بعدها به قم مهاجرت کردیم. خیلی وقتها همراه پدر و مادرمان به زیارت بارگاه حضرت معصومه (س) میرفتیم و میتوانم بگویم در آن محیط معنوی رشد کردیم. بهروز در قم به کلاس درس قرآن و اخلاق روحانیون میرفت. تا نزدیکیهای انقلاب در قم ماندیم و بعد به ورامین مهاجرت کردیم و همانجا ماندگار شدیم.
پس شهید ترکاشوند قرآن را در محضر علمای قم یاد گرفته بود، چون از ایشان به عنوان شهید قرآنی هم یاد میشود؟
بله، بهروز در قم و از سن خردسالی قرآن یاد میگرفت. قاری خوبی هم بود. بعدها با قرآن بیشتر مأنوس شد و همانطور که گفتید به غیر از اولین آزاده شهید، از ایشان به عنوان شهید قرآنی هم یاد میشود.
برادرتان چه سالی به جبهه رفت، شما هم در جبهه حضور داشتید؟
بله من هم به تبعیت از بهروز به جبهه رفتم و جانبازی دارم. اول برادرم بود که به جبهه رفت. سال ۶۲ اولین اعزامش بود. آن موقع فقط ۱۵ سال داشت. قبلش هم میخواست برود که اجازه نمیدادند. خیلی این در و آن در زد و عاقبت سال ۶۲ شناسنامهاش را دستکاری کرد و به جبهه رفت.
به نظر شما چه عواملی باعث میشد که نوجوانهایی مثل بهروز چنین تصمیمهای مردانهای بگیرند؟
این را بگویم که بهروز خیلی زود مرد شده بود. وقتی هنوز نوجوان بود، برای اینکه دستش در جیب خودش باشد و از طرفی کمک حال خانواده هم باشد، با دوستانش یک چرخ دستی خریده بودند و در دشتهای شنی ورامین کانالسازی میکردند. بعدها روزنامهفروشی میکرد. کیهان میفروخت و با پسانداز پولش توانست بخشی از جهازیه خواهرمان را تأمین کند. دوران انقلاب بهروز فعالیت زیادی داشت. فقط ۱۰ سال داشت، اما به قدر خودش فعال بود. با چنین روحیهای وقتی جنگ شروع شد، تصمیم گرفت به جبهه برود.
شهید ترکاشوند در چه تاریخی به اسارت درآمد؟ کمی از حضورش در جبهه بگویید.
بهروز در عملیاتهای مختلفی شرکت کرده بود. در بدر و والفجرها بود. در والفجر ۸ از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. ۵۰ روز در بیمارستان نجمیه تهران بستری شد. هنوز مجروحیتهایش خوب نشده بود که دوباره به جبهه برگشت. اردیبهشت سال ۶۵ یک عملیات محدود در فکه برگزار شد که بهروز در آن شرکت کرد. آنجا آرپیجی میزد و، چون در کارش بسیار خبره بود، به او لقب شکارچی تانک داده بودند. در همین عملیات برادرم مجروح شد و روز ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۶۵ به اسارت دشمن درآمد.
علت شهادت برادرتان آثار شکنجههای دوران اسارت عنوان شده است، آنجا چه بر سر برادرتان آمده بود؟
بهروز بیش از چهار سال در اردوگاه رمادی اسیر بود. دوستانش تعریف میکردند که به خاطر شجاعتش بارها توسط بعثیها مورد شکنجه قرار گرفته بود. همینطور وقتی آنها را به زیارت عتبات عالیات میبرند، بهروز در بینالحرمین شعارهای مذهبی و انقلابی میدهد. بعد از آن جریان بعثیها برادرم را به شدت کتک میزنند و شکنجه میدهند. آثار این شکنجهها در جسم و روح بهروز مانده بود. کمی بعد از آزادی هم که به شهادت رسید.
گویا شهید ترکاشوند موقع شهادت به تازگی ازدواج کرده بود؟
بله، برادرم مردادماه ۶۹ همراه دیگر اسرا آزاد شد. والدینمان دوست داشتند او را در رخت دامادی ببینند، بنابراین خیلی زود برایش آستین بالا زدند. بهروز اوایل آذر ماه ازدواج کرد، اما فقط هفت روز از ازدواجش میگذشت که بر اثر جراحات وارده از دوران اسارت به شهادت رسید. ۹ آذرماه بود که صبح برای خرید نان از خانه خارج شد، اما موقع برگشت روی ریلهای قطار افتاده و همانجا شهید شده بود. بهروز اولین آزاده ایرانی بود که تنها چند ماه بعد از آزادی به شهادت رسید.