کد خبر: 764883
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۶
مرگ اشرف پهلوي و داستان‌هايي كه از ياد تاريخ نخواهند رفت
شاهد توحيدي

شايد بسياري از روزنامه‌نگاراني كه در صبحگاه جمعه 18 دي ماه 1394خبر مرگ اشرف پهلوي در مونت كارلوي پاريس را شنيدند، در برابر اين پرسش ذهني قرار گرفته‌اند كه در وصف اين «پديده» چه بايد نوشت؟ البته و بي هيچ ترديدي براي اشرف و همگنان او هرگز مهم نبوده و نيست كه تاريخ درباره آنان چه خواهد نگاشت. او در تمام مدتي كه در ايران، سر مست از باده قدرت به ساماندهي مافياي سياست و اقتصاد مي‌پرداخت، هيچ‌گاه دغدغه داوري جامعه را نداشت تاجايي كه برخي صاحبنظران و حتي حاميان حاكميت وقت او را به موجودي كور و كر تشبيه مي‌كردند كه نمي‌تواند بفهمد كه چه نفرت و بدنامي‌اي در بدنه جامعه كاشته است! او تنها به كامجويي از قدرت و ثروت مي‌انديشيد و براي برخورد با مزاحمان خود، تشكيلاتي مجزا از ساواك ساخته بود. اين بي‌اعتنايي به جامعه اما در دوران پس از فرار از ايران تا در رسيدن مرگ، تشديد شد و او ترجيح داد تا مطلقاً سوژه رسانه‌ها و پاسخگوي آنها نباشد. برخلاف بسياري از رانده‌شدگان از قدرت كه در دوران غربت خويش به انديشه خود‌انتقادي يا حداقل «پاسخ به تاريخ» مي‌افتند، او در اين سال‌ها نيز نشان داد به تنها چيزي كه نمي‌انديشد، پرسش‌هاي مردمي است كه ساليان طولاني پذيراي وزر‌و و بال خاندان پهلوي بوده‌اند. از آن بامزه‌تر، ادعاي رضا پهلوي درباره دغدغه اشرف براي جايگاه از دست رفته ايران پس از انقلاب است‌! گو اينكه همه از ياد برده‌اند كه مافياي قاچاق ِشاهدخت از عتيقه و مواد مخدرگرفته تا انسان، چه جايگاهي در افكار عمومي دنيا براي ايران ساخته بود يا اساساً وجود پديده «اشرف» تا چه حد سقوط سلسله سوادكوهي‌ها را تسريع كرده بود؟

با اين همه داوري تاريخ را چاره نتوان كرد و جماعت تاريخ‌نويس را گريزي از بازخواني آن نيست. پنهان شدن 38 ساله از رسانه‌ها نيز نمي‌تواند سؤالات را منتفي كند. از اين بابت است كه بايد گفت زندگي سياسي اشرف را مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد. در بخش آغازين كه از مرگ رضاخان تا مرداد32 را در بر مي‌گيرد، اشرف سررشته‌دار مافياي سياست است و در بخش دوم كه از 28 مرداد تا فرار از ايران را شامل مي‌شود، شاهدخت در جايگاه فرماندهي مافياي اقتصاد جلوس مي‌كند. به قراري كه اندكي از آن در پي مي‌آيد.

مرحله اول: اشرف سررشته‌دار مافياي سياست

شواهد تاريخي نمايانگر آن است كه اشرف پهلوي در آغازين ساليان سلطنت محمدرضا و به لحاظ ضعف ذاتي او، به شدت از سقوط سلطنت پهلوي در برابر تندبادهاي حوادث دوران بيمناك بود. از اين رو و با ماجراجويي ذاتي، سعي داشت تا سلطنت را تا حدامكان از خطرات پيش روي برهاند و جايگاه آن را تحكيم بخشد. دخالت‌هاي مؤثر در دوران صدارت احمد قوام و محمد مصدق و تلاش پيگير براي تضعيف و براندازي دولت‌هاي آنان، از همين انگيزه نشئت مي‌گيرد. حساسيت‌هاي مصدق بر عملكرد اشرف و نهايتاً خواست وي مبني بر خروج او از ايران، مبتني بر فعاليت‌هاي او در اين دوره است. شاه نيز در آن دوره، چاره‌اي جز پذيرش درخواست مصدق نديد و نهايتاً خبر اين مسافرت اينگونه در رسانه‌ها بازتاب يافت: «والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي به اروپا عزيمت كردند. ساعت 4 و نيم بعدازظهر ديروز والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي براي معالجه چشم فرزند كوچك خود، والاحضرت شهريار با هواپيما به اروپا عزيمت كردند.» (1)

با اين همه از آن روي كه اشرف نمي‌توانست نسبت به آنچه در كمين سلطنت است بي‌تفاوت بماند، به شكلي نسبتاً پنهاني و غير‌منتظره به ايران باز‌گشت تاجايي كه جرايد نوشتند:«ورود ناگهاني و بدون اطلاع والاحضرت اشرف موجب تعجب دولت و دربار شد.»(2)

با اين همه، از آن روي كه شاه درآن دوره توان مواجهه با اعتراضات را در خويش نمي‌ديد، با صدور اطلاعيه‌اي از سوي وزارت دربار شاهنشاهي، كوشيد كه خود را از ماجرا بي‌اطلاع نشان دهد و تقصير را بر گردن خود اشرف بيندازد: «نظر به اينكه والاحضرت اشرف پهلوي بدون اجازه از پيشگاه مبارك همايوني و اطلاع قبلي دربار شاهنشاهي ديروز بعدازظهر به وسيله هواپيما به تهران وارد شدند، با كسب اجازه از پيشگاه مبارك همايوني به معظم‌لها ابلاغ شد فوراً از ايران خارج شوند و از اين پس نسبت به هر يك از افراد خاندان جليل سلطنت كه رعايت تشريفات و مقررات مربوط به وزارت دربار كه بستگي به حيثيت مقام شامخ سلطنت را دارد، ننمايد با سخت‌ترين ترتيب عمل خواهد شد. كفيل وزارت دربار شاهنشاهي. ابوالقاسم اميني.» (3)

اشرف در روزهاي اقامت در تهران، با تمامي آنان كه در روز براندازي دكتر مصدق مي‌توانستند منشأ اثري باشند، ديدار كرد و از آنان قول مساعدت گرفت. حسين فردوست مي‌گويد در اروپا از وي شنيده است كه وي با برادران رشيديان ملاقات كرده و از آنان قول گرفته است كه در روز واقعه، حدود20 تا 40 هزار نفر را بسيج كند و به خيابان‌ها بياورد؛ هرچند كه اين وعده عملي نشد و كار برگرداندن محمدرضا پهلوي در 28 مرداد، نهايتاً با 3 تا4 هزار نفر به انجام رسيد. اشرف پس از انجام اين ديدارهاي پنهاني، 24 روز پيش از رويداد28 مرداد، ايران را ترك كرد و منتظر تحقق وعده‌هاي دوستانش در ايران ماند. در 28 مرداد، دوستان به وعده خود عمل كردند و وي به سوداي بازگشت به ايران و آغاز دوران جديدي از تركتازي بار سفر بست. با اين همه شاه پس از بازگشت به ايران و با توجه به ذهنيت عمومي مردم در‌باره خواهرش، باز‌گشت اشرف را به صلاح نمي‌دانست و خواهان آن بود كه وي مدت بيشتري را در مسافرت اروپا به سر برد. وي در نامه‌اي به اشرف چنين نوشت: «مراجعت آن خواهر عزيز در چنين موقعي مخصوصاً با شروع شدن انتخابات هيچ مصلحت نيست. ممكن است بهانه به عده‌اي ماجراجو داده شود كه شما را ناراحت كنند. اگر حالا بياييد مسلماً به شما خوش نخواهد گذشت. ديرتر بياييد، براي شما چه فرقي مي‌كند‌؟» (4)

واقعيت اين است كه در آن دوران، بسياري از اطرافيان شاه نيز از سر مصلحت‌انديشي براي او، بازگشت اشرف به ايران را به صلاح وي نمي‌دانستند. به عنوان نمونه حسين علاء طي نامه‌اي به محمدرضا پهلوي، اينگونه او را از بازگشت خواهرش بر حذر داشت: «شنيده شده كه عليا حضرت ملكه مادر [ تاج الملوك ] و والا حضرت اشرف قصد دارند به زودي به ايران مراجعت نمايند. چون والاحضرت از رويه قديم خود دست بردار [نيستند] و يقيناً باز آن بساط مداخله در امور سياسي و جمع كردن دور خود عناصر بدنام را، از قبيل شاهنده، بيوك صابري، نصرتيان، جمال امامي، پيراسته و غيره تجديد خواهد كرد، صلاح اعليحضرت در اين است كه اجازه نفرمايند به ايران مراجعت نمايند و اگر آمدند در تهران نباشند.»‌(5)

باگذشت زمان، اشرف متوجه شد كه برادرش و برخي مشاوران وي، بازگشت او به ايران را بر نمي‌تابند و آن را به صلاح سلطنت نمي‌دانند. از سوي ديگر حس جاه‌طلبي و قدرت‌طلبي او مانع از آن بود كه بتواند اين تبعيد محترمانه را تحمل كند. از اين رو در روز بازگشت مادر و خواهرش، نامه‌اي تند و تهديد‌آميز به اسدالله علم ارسال كرد:‌«آقاي علم، الان كه عليا حضرت مادرم و خواهرم به تهران برمي‌گردند، ديگر كسي در اروپا جز من نمي‌ماند و خوب مي‌توانيد از سهميه دربار 5 هزار دلار براي من بفرستيد. من كه نمي‌خواهم در اروپا بمانم ولي اگر بنا باشد اينجا بمانم [بايد‌] وضعيت زندگي من را مرتب كنيد، والا به هر قيمتي به ايران بر خواهم گشت. من گناهي نكردم كه بايد اين همه ناراحتي و زجر بكشم. مراتب را به عرض همايون معروض داريد كه در غير اين صورت مجبورم به تهران برگردم، در هر حال من با شما اتمام حجت مي‌كنم. خواهشمندم به عرض مبارك هم برسانيد كه اگر در ماه مرتب 5 هزار دلار براي من فرستاده نشود به تهران برخواهم گشت، چون چاره‌اي ديگر ندارم.» (6)

واقعيت اين است كه اشرف خود را در باز گشت شاه به قدرت دخيل مي‌دانست و از همين روي، خود را از او و ساير كارگزاران حكومت وي طلبكار مي‌دانست. او هر از چندي طي نامه‌هايي از زاهدي از وي مي‌خواست كه براي او پول بفرستد تا وي بتواند با فراغت بال، به حضور در كازينوهاي اروپا و ولخرجي در آنها بپردازد. او در يكي از نامه‌هاي خود به فضل‌الله زاهدي آورده است: «اين كاغذ را توسط شفيق مي‌فرستم. اميدوارم كه وجود عزيزتان سلامت است و كسالت به كلي مرتفع شده باشد. به واسطه خستگي زياد مدتي است به سوئيس آمدم و بنا به تجويز دكترها بايد مدتي در نقطه خوش آب و هوا بمانم. چون خيلي ضعيف شدم و حتماً تقويت لازم دارم. تا به حال چندين كاغذ به شما نوشتم و كم و بيش شما رو از وضعيت خرابي كه در مدت اين دو سال با آن دست به گريبان بودم مستحضرتان كردم. متأسفانه مثل اينكه چندان اهميتي نداديد و به هيچ يك از خواهش‌هاي من ترتيب اثري نداديد، با وجود چند پست خالي به احمد پستي نداديد. الان هم پست امريكا و هم پست لندن خاليست. بالاخره شخصاً احمد رو فرستادم بلكه با مذاكرات خودش با شما بالاخره به نتيجه برسيم. از قرار معلوم من فقط براي موقعي خوب بودم كه بايد وضعيت تغيير مي‌كرد، يك كسي لازم بود كه از خود‌گذشتگي و جانفشاني كند. ولي بعد از اينكه آب‌ها از آسياب‌ها ريخت [‌افتاد‌] و اوضاع تغيير كرد و من هم جزو تغييرات فراموش شدم تا به حال هر پيشنهادي كردم مورد قبول واقع نشده... چون مجبورم در سوئيس بمانم و مخارج زياد دارم ماهانه مرتب 6 هزار دلار حواله كنيد و ثانياً منزل شهري رو هر طوري كه شده به امريكايي‌ها به دلار اجاره دهيد يا بفروشيد و در غير اين صورت دولت براي مجلس سنا خريداري كرده و اجاره بدهد كه من اين مبلغ را بتوانم مال‌التجاره خارج كنم. خواهشمندم كه در اين موضوع با اعليحضرت همايون صحبت كنيد و ببينيد چه دستوري مي‌فرمايند. در هر حال اميدوارم كه با آمدن احمد به طهران و مذاكراتي كه شخصاً با شما خواهد كرد، ترتيبي خواهيد داد كه اسباب راحتي خيال را فراهم كنيد. چون تصور مي‌كنم كه دولت مصدق به اندازه كافي به ما صدمه زد و توقع ندارم كه در دولت شما به همان اندازه ناراحتي داشته باشم. در غير اين صورت مي‌ترسم خداي ناكرده حرف‌هاي مردم صورت حقيقت به خود بگيرد و واقعا شخصاً خود شما با كمك به وضع من مخالفتي داشته باشيد. اما چون يقين دارم كه غير از اين است و شما از هيچ‌گونه كمكي مضايقه نخواهيد كرد، اين است كه با آمدن احمد اميدوارم كه تمام مشكلات برطرف شود و روزگار بهتري در پيش باشد. من هر طوري كه شده بايد يك منزل در اروپا ابتياع كنم چون زندگي در هتل غير مقدور است. از خداوند متعال سلامتي و موفقيت شما رو هميشه خواستارم.» (7)

مرحله دوم: اشرف سررشته‌دار مافياي اقتصاد

شاهدخت پس از رويداد28 مرداد و با وجود تبعيدي محترمانه و نه چندان كوتاه، سرانجام به ايران بازگشت و دور جديدي از نقش‌آفريني سياسي و اقتصادي خويش را آغاز كرد. اشرف در اين دوران با اطمينان از ثبات و استقرار سلطنت، بيشتر به فعاليت‌هاي شخصي اقتصادي پرداخت وعملا به يكي از قطب‌هاي شاخص مافياي اقتصادي – امنيتي كشور در آمد. او در شكل دادن به مافياي تجاري خويش، بيشتر به جذب چهره‌هايي مي‌پرداخت كه از فعاليت‌هاي رسمي سياسي و اقتصادي كشور منفصل مي‌شدند اما داراي تجارب و مهارت‌هاي درخور توجهي بودند. به اذعان بسياري از صاحبنظران، باند او برخلاف برادرش، بيشتر به انگليسي‌ها گرايش داشت و با آنها كار مي‌كرد. او در اين مقطع، سياستمداري مطلق‌العنان بود كه پرواي هيچ امريه از هيچ كس را نداشت. اين حقيقتي است كه در يكي از اسناد سفارت امريكا نيز بدان اذعان شده است:«با وجود اينكه شاه از تجارت‌هاي مشكوك خواهرش سودي نبرده ولي در متوقف ساختن وي تمايلي نشان نداد يا قادر به انجام آن نبوده است. در ادوار مختلف مبارزه با فساد در ايران، گاهي به فعاليت‌هاي تجاري ناپسند فرزند اشرف حمله‌ور مي‌شد. اين كار سبب شد كه شاهزاده شهرام از اينگونه فعاليت‌ها كناره گرفته و در عوض از طريق مادرش به انجام آنها مبادرت ورزد. تا زماني كه شاه زنده است، اشرف و حيات ضد و نقيضش مايه شرمساري خاندان پهلوي مي‌گردد.»‌(8)

و يا در سند ديگري مي‌خوانيم: «در خاندان شاه، بسياري از خويشاوندان فاسد از نظر مالي وجود دارند كه مهم‌ترين آنها خواهر دوقلوي وي اشرف است كه ماهيتاً طماع و داراي تمايلات جنون‌آميز زنانه مي‌باشد.» (9)

به اذعان حسين فردوست، شاه نيز از فعاليت‌هاي گسترده و مخرب خواهرش بي‌اطلاع نبود، اما ترجيح مي‌داد كه تنها به يك نصيحت بي‌اثر اكتفا كند: «اشرف قاچاقچي بين‌المللي بود و به طور مسجل عضو مافياي امريكاست. او به هر جا كه مي‌رفت در يكي از چمدان‌هايش هروئين حمل مي‌كرد و كسي هم جرئت نمي‌كرد آن را بازرسي كند. اين مسئله توسط بعضي از مأموران به من گزارش شد و من نيز به محمدرضا اطلاع دادم كه اشرف چنين كاري مي‌كند. محمدرضا دستور داد كه به او بگوييد اين كار را نكند. همين!‌» (10)

جاه‌طلبي‌هاي اشرف پهلوي به مديريت مافياي اقتصادي منحصر نماند و او در دوره‌اي از حيات سياسي خويش تصميم گرفت تا نمايندگي دائم ايران در سازمان ملل متحد را به چنگ آورد. او هرچند توانست اين سمت را در اختيار گيرد و به رغم اينكه نهايتا توانست در اين جايگاه قرار گيرد اما در مجموع كسي او را در اين مقام جدي نگرفت. اسدالله علم در يادداشت‌هاي روزانه خود درباره خواست اشرف داير بر احراز نمايندگي ايران در سازمان ملل آورده است:«از آنجا كه والاحضرت اشرف شانس انتخاب شدن براي رياست مجمع عمومي سازمان ملل را ندارد، حالا در كله‌اش فرو رفته كه به عنوان نماينده دائم ايران در سازمان ملل انتخاب بشود. شاه گفت: اين خواهر دوقلوي من روز به روز ديوانه‌‌تر مي‌شود. . . حرص و آزش براي مال‌اندوزي ارضا شده حالا در پي افكار احمقانه و جاه‌طلبانه است. . . اگر يك سر سوزن قابليت مديريت داشت با كمال ميل پيشنهادش را بررسي مي‌كردم، ولي چون خواهر من است خيال مي‌كند مي‌تواند از بالاي سر وزارت خارجه كارهايش را انجام دهد. جاه‌طلبي‌هاي او حقيقتاً نامعقول است .» (11)

شايد يكي از بهترين داوري‌ها در‌باره كاركرد اشرف در بدنام كردن شاه را احسان نراقي انجام داد كه 50درصد از بدنامي شاه را متوجه او مي‌دانست: «‌اشرف پس از واقعه 28 مرداد، بيشتر توي خط تجارت بود. مهندس اصفيا به من گفت: موقعي كه من در كابينه هويدا وزير عمران و رئيس سازمان برنامه و بودجه بودم، از فعاليت‌هاي اشرف و نزديكان او كاملاً مطلع بودم، با اين همه حالا كه آمده‌ام زندان، هفته‌اي نيست كه كار جديدي از اشرف از زبان زنداني‌ها نشنوم! كه قبلاً نمي‌دانستم! اشرف در امور مالي و اقتصادي خيلي وارد بود. او اين نفوذ را از ابتداي سلطنت محمدرضا شاه و بعد از استعفاي رضاشاه به دست آورد، چون ذاتاً از محمدرضا شاه باهوش‌تر بود. شاه هم تازه‌كار بود و اشرف از او حمايت و راهنمايي‌اش مي‌كرد. آن موقع قدرت و جايگاه مجلس مهم‌تر از سلطنت بود، مجالس سيزدهم و چهاردهم خيلي قوي بودند. اگر لازم بود اشرف با وكلا ملاقات مي‌كرد، با روزنامه‌نگارها ملاقات مي‌كرد و جلوي فشار آنها را مي‌گرفت. عجيب هم به شاه علاقه داشت. مي‌دانيد كه همزاد بودند. يك قضيه هم اين بود كه رضاشاه در اصفهان همه دارايي و اموالش را به محمدرضاشاه هبه كرد و به او گفت كه تو بايد به خواهر و برادرهايت برسي! خواهر و برادرهاي شاه در حقيقت چيزي نداشتند! آن موقع هم درآمد شاه مثل بعد نبود، بنابراين يك مقداري ناچار بود اجازه بدهد كه اينها يك كارهايي بكنند! و چشمش را روي هم بگذارد. علت اصلي اين بود. يكي هم روحيه خود شاه بود كه نمي‌خواست با خواهر و برادرهايش طرف شود، مخصوصاً با اشرف كه در همه مراحل دشوار مثل قضيه 28 مرداد، از او حمايت كرده بود. به هرحال اشرف در بدنام كردن دربار و شاه خيلي نقش داشت. شايد 50 درصد بدنامي شاه به خاطر اشرف بود. مردم تا اسم شاه را مي‌آوردند، فوراً پاي اشرف را پيش مي‌كشيدند.» (12)

پي نوشت‌ها در سرويس تاريخ «جوان» موجود است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار