جوان آنلاین: پیشتر گفتوگویی با جانبازعباس رسولیفر، برادر شهید علی رسولیفر درباره برادر شهیدش انجام دادیم که در یکی از شمارههای صفحه ایثار و مقاومت منتشر شد. اما جانباز رسولیفر که از بسیجیهای پیشکسوت و رزمندگان با سابقه لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به شمار میرود، خاطرات زیبایی نیز از حضور در عملیات نصر ۴ دارد که این بخش از خاطرات ایشان را در این شماره تقدیم حضورتان میکنیم.
بسیجی سال ۵۸
از ابتدای تشکیل بسیج، یعنی از سال ۱۳۵۸ عضو این نهاد مقدس شدم و سال ۱۳۶۳ هم به عضویت سپاه پاسداران درآمدم. حدوداً در ۱۰ عملیات حضور داشتم و ۱۵ درصد جانبازی دارم. به صورت متناوب تا سال ۶۷ در جبهه بودم. بعد از جنگ به سراغ درس رفتم و تا مقطع فوقلیسانس تحصیل کردم. سالها کار فرهنگی میکردم و در هیئت رزمندگان اسلام فعالیت میکردم تا اینکه در سال ۹۶ برای دفاع از حرم به سوریه اعزام شدم. مدتی در منطقه حلب سوریه بودم. روزی که شهید حاجقاسم سلیمانی گفتند سه ماه دیگر داعش از روی زمین محو میشود، در همان ایام به منطقه حلب سوریه که داعش حضور داشت رفتیم و با آنها جنگیدیم. کمی بعد هم به ایران برگشتم و دوباره به کارهای فرهنگی پرداختم.
خاطرات نصر
خاطرهای که میخواهم برایتان تعریف کنم مربوط به عملیات نصر ۴ میشود. بعد از شهادت برادرم (شهید علی رسولیفر) مراعات مادرم را میکردم و بیشتر در شهر میماندم، ولی دیدم طاقت نمیآورم. تیرماه ۶۶ دوباره به منطقه رفتم تا در عملیات نصر ۴ شرکت کنم. نصر، عملیات بسیار سخت و دشواری بود. تقریباً هشت ماه در منطقه بودیم. آن زمان در لشکر سیدالشهدا (ع) در گردان حر مسئول یک دسته بودم. شب ۱۴ تیر سال ۶۶ برای عملیاتی حرکت کردیم که در منطقه ماووت بود. در تداوم حضور در منطقه عملیاتی ماووت، معاونم محسن کیانی به شهادت رسید و من از ناحیه دست، سینه و کمر به سختی مجروح شدم. در اثنای عملیات نصر، جایی نشسته بودیم تا خبر بدهند راه بیفتیم و نیروها را جلو ببریم. رزمندهای کنار من نشسته بود که خیلی سنش کم بود. وقتی آتش دشمن شدید شد، با آرامش خاصی سبحانالله میگفت. این ذکر واقعاً کاری کرد که بلند شدم و همه نیروها را با رجزخوانی به سمت عراقیها هدایت کردم. رزمندهها شروع کردند به ذکر لاحول و لا قوه باالله گفتن. قبل از شروع عملیات، روحیه نیروها خراب بود. اما وقتی رجزخوانی را شروع کردیم، بچهها آرامش گرفتند و به سمت عراقیها راه افتادند.
آر. پی. جی اشتباهی!
برای اینکه خط دوم عراق را بزنیم، گفتند صبر کنید تا اطلاع بدهیم. اما متأسفانه یک نفر به اشتباه آر. پی. جی شلیک کرد که باعث شد بعثیها محل استقرار ما را شناسایی کنند. آتش دشمن روی ما متمرکز شد. شهید شیخی در سنگری حضور داشت. ناگهان کنارش خمپاره خورد و شدت انفجار ایشان را از جا بلند کرد و محکم به زمین کوبید. یکباره نگاه کردم دیدم از زیر گوش راستش خونریزی شدیدی دارد. ایشان در عملیات فاو جانباز شده و یک چشمش را از دست داده بود. اما خواست خدا بود که در عملیات نصر به شهادت برسد. شهید شیخی اهل شهریار بود.
تقوی هم رفت
در عملیات نصر، دوستان بسیاری را از دست دادم. حمید تقوی که یکی از برادرانش در عملیات رمضان شهید شده بود، در همین عملیات به شهادت رسید و پیکرش به عقب برنگشت. ۱۵ سال مفقود ماند و وقتی پیکرش برگشت مادر شهید طوری با جنازه او رو به رو شد که انگار استخوانهای پسرش را میشناسد. استخوانهای شهید را یکی یکی میبویید میبوسید و بر زمین میگذاشت. صحنهای از این مادر را فیلمبرداری کرده بودیم که در یک مراسم در سال ۸۲ آن را پخش کردیم. حاج قاسم سلیمانی در این مراسم سخنران بود. ایشان وقتی فیلم مادر شهید را دید، به پهنای چهره اشک میریخت.